Abdolkarim Soroush was born in Tehran in 1945. Upon finishing high school, Soroush began studying Pharmacy after passing the National Entrance exams of Iran. After completing his degree, he soon left for London in order to continue his studies and to become familiar with the modern world.
It was after graduating in analytical chemistry from graduate school at London that he went to Chelsea College, for studying history and philosophy of science, spending the next five and a half years there. During these years, confrontation between the people and the Shah's regime was gradually becoming more serious, and political gatherings of Iranians in America and Europe, and Britain in particular, were on the increase. Soroush, too, was thus drawn into the field.
After the Revolution, Soroush returned to Iran and there he published his book "Knowledge and Value" (Danesh va Arzesh) the writing of which he had completed in England. He then went to Tehran's Teacher Training College where he was appointed the Director of the newly established Islamic Culture Group.
A year later, all universities were shut down, and a new body was formed by the name of the Cultural Revolution Institute comprising seven members, including AbdulKarim Soroush, all of whom were appointed directly by Ayatollah Khomeini. The purpose of this institute was to bring about the re-opening of the universities and total restructuring of the syllabi.
In 1983, owing to certain differences which emerged between him and the management of the Teacher Training College, he secured a transfer to the Institute for Cultural Research and Studies where he has been serving as a research member of staff until today. He submitted his resignation from membership in the Cultural Revolution Council to Imam Khomeini and has since held no official position within the ruling system of Iran, except occasionally as an advisor to certain government bodies. His principal position has been that of a researcher in the Institute.
از اولین آثار سروش است که در سال ۱۳۵۷ قبل از انقلاب منتشر شده و نشان دهندة دانش وسیع و ذهن پویای این به اصطلاح «روشنفکر دینی» در عوان جوانیاش است. (حیف که عاقبت کار او را از ایران جدا کرد و در مسیر تصادم با انقلابی قرار داد که خود زمانی حامی آن بود گرچه اوضاع امروز کشور به هر حال افکار عمومی را در کنار او قرار میدهد.)
کتاب جالب و مفیدی بود. کتاب طرح یک مسئله می کند و به آن پاسخ میدهد گرچه فکر میکنم پاسخ کاملاً رضایت بخش نیست.
سروش متأثر از برخی فلاسفه چون دیوید هیوم و جی. ای. مور و محمد حسین طباطبایی، استنتاج ارزش از دانش یا اخلاق از علم یا وضع از طبع یا باید از هستی را رد میکند و این چنین تلاشهای تاریخی خصوصاً در قرون ۱۹ و ۲۰ برای نیل به «اخلاق علمی» را مذمت میکند. حدود ۲۹۰ صفحه از کتاب تنها بیان همین اصل است و به نقد ایدئولوژیهای مختلفی اعم از مارکسیسم و سرمایهداری و نازیسم و امپریالیسم اختصاص دارد که از نظریات علوم طبیعی خصوصاً نظریه «برآمدن» (همان تکامل یا فرگشت) داروین به احکامی اجتماعی و اخلاقی به نفع ایدئولوژی خود استدلال میکردند.
این انتباه کتاب به نقش نامیمون نظریه برآمدن داروین و ارتکازات آن در شکلگیری عمده ایدئولوژیهای مخرب مدرن به نظرم ارزشمندتر از تز مرکزی کتاب است. او به این نکته هم انتباه میدهد که نظریه تکامل دلالت بر یک میل و روند جزئی (particular) تاریخی دارد و نه یک قانون عام طبیعی چون قوانین عام علمی باید ابطال پذیر و دارای قدرت پیشبینی باشند حال آن که نظریه برآمدن این چنین نیست. این هم یک نکته جالب دیگر کتاب بود و برای من آموزنده بود.
اما در رابطه با تز اصلی کتاب نویسنده خود ملتفت است که قطع کامل ارتباط دانش از ارزش و هستی از باید اخلاق را بی بنیاد میکند. او به عنوان یک موحد و مسلمان، وجود خدا را منشأ صدور اولین فرمان اخلاقی (اولین باید) لحاظ میکند و معتقد است هر نظریه اخلاقی دیگری فاقد بنیان است چرا که تمام گزارههای علمی توصیفی هستند و منطقاً نمیتوان از آنها فرمانها و بایدهای اخلاقی استنتاج کرد. حتی اصولی مثل فایده یا لذت یا نوعدوستی یا عدالت را برای توجیه گزارههای اخلاقی نارسا میداند چون در هر صورت حکم «باید» از آنها منطقاً قابل استنتاج نیست.
این که خدا به عنوان یک موجود آگاه که منشأ نهایی فرامین و احکام هست تنها «آمر» قابل تصور برای اخلاق است، نظری قابل توجه است البته برای کسی که فاقد باور به چنین حقیقتی است قابل قبول نیست و البته این شاید مؤید نظر کسانی باشد که معتقدند بدون اعتقاد به یک حقیقت برتر یا هدف غایی اخلاق از حیث منطقی یا عملی ممکن نیست. اما این همه منافی آن نیست که بگوییم فرامین اخلاقی خداوند قابل انطباق یا برآمده از برخی مصالح و منافعی باشند که علوم بالقوه بتوانند آنها را تشخیص دهند. سروش اما بعد از تطویل کلام در نفی نقش اثباتی علم در تعیین اخلاق نقش آن را به طور محدود میپذیرد. او تنها نقش سلبی را برای علم در اخلاق میپذیرد. علم میتواند بگوید کدام فرامین اخلاقی با طبیعت تصادم مییابند و مقدور انسان نیستند، مثلاً چه طور انتظار کنترل خشم از انسانی که مبتلا به عارضه پرکاری تیروؤید است خود نامعقول و غیراخلاقی است یا چه طور اصل عزوبت و تجرد در مسیحیت کلیسایی خلاف طبیعت بشر است و لذا باید مردود شود. به این ترتیب از نظر او علم فقط میتواند گزارههای اخلاقی غلط را باطل کند ولی نمیتواند گزارههای اخلاقی صحیح را اثبات نماید. چنین تفکیکی البته به نظر منطقی نمینماید. چون اگر علم حکم میکند که مثلاً تجرد و عزوبت فرمانی غیر ممکن و تکلیف مالایطاق برای بشر است آنگاه گزاره مقابل آن یعنی لزوم ازدواج را میتوان نتیجه گرفت حالا این چه طور با قاعده «عدم اعتبار استنتاج باید از هستی» سازگار است؟ باید دید دیگر صاحب نظران در مورد این نظریه چه گفتهاند.
به هر روی در مجموع کتاب ارزشمندی بود و در ضمن آن انسان با تبعات اجتماعی و سیاسی نظریه تکامل (یا فرگشت یا به قول سروش «برآمدن») و همچنین مغالطات ایدئولوژیهای مدرنی که سرمنشأ خیلی از خرابیها بودند نیز آشنا میگردد. مسئله نظری کتاب هم مسئله ارزشمندی است، لذا ۵ ستاره.