نخستین بار نام عباس عبدی را در شیراز شنیدم. او دانشجوی مسلمان پیرو خط امام بود. جوانکی چهارشانه با سبیلی پهن و زبانی که پخته مینمود. برای ما که دانشجو بودیم و جهان را در دستهایمان احساس میکردیم، او یک جنگجوی تمام عیار ضدامپریالیستی محسوب میشد. چندی نگذشته بود که او را در شیراز دیدم. تصویرش چنان بود که تصور کرده بودم. در گفتگوی با او آنچه برایم جالب بود، لحن طنز گفتارش بود. خندههایش که گاه جملهای یا پاسخی مختصر شده بود و بیهراس بودن او که گاه به بیتفاوت بودن در مقابل واکنشها نیز تعبیر میشد. بعدها که گاه به تهران میآمدم و سری به تحکیم میزدم، نام او را میشنیدم و او را معمولا نمیدیدم...؛ چاپ ۱۳۸۰