رادی پلکان را در سال ۶۱ نوشت و در سال ۷۵ آن را بازنویسی کرد. این نمایشنامه روایت زندگی یک سرمایه داری از شکل گیری تا فروپاشی او را به تصویر میکشد. همانطور که در رادی مینویسد: «اگر وظیفه قلم اجرای عدالت در جهانی است که عرضه میکند، پس به حرمت قلم، به آن پنج قطرهی خونی که از زیر یک جلیقه مشکی به پنج پله چکیده است، شهادت میدهم که در این جست و جو وسوسهای جز اجرای عدالت نداشتهام.که این تمامی آن جهانی است که من امروز در برابر آن ایستادهام». «پلکان» یک رئالیسم اجتماعی است که با رویکردی انتقادی به مسئله اختلاف طبقاتی و عدالت اجتماعی میپردازد. این نمایشنامه پنج پرده دارد که پرده اول از ۱۳۳۳ در روستای پسیخان آغاز میشود تا در پرده آخر در زمان انقلاب به پایان میرسد. «پلکان» روایت بلبل شخص طعمکار و بدطینتی است که بهواسطه دزدی و کلاهبرداری به ثروت میرسد و راهی شهر میشود. شهر بستر مناسبی ست تا با استثمار و کلاه برداشتن از سر دیگران به یک سرمایه دار بدل شود. اما با رسیدن انقلاب و بزرگ شدن فرزندش به سمت فروپاشی سوق پیدا میکند.
اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایشنامهنویس معاصر ایرانی بود.
اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
پلکان،اثری از استاد رادی.....پلکان جز اثار اولیه استاد محسوب میشه،که به همت استاد مرزبان به روی صحنه هم رفته بود،....یکی از ویژگی های نثر استاد رادی،تسلط به زبان کوچه و بازار است که در پلکان هم باز شاهد هنرنمایی استاد هستیم.داستان این نمایش،داستان ظهور طبقه نوکیسه است،طبقه ای که با له کردن طبقه فرودست سعی در بالا بردن طبقه اجتماعی خود دارد،داستان پلکان،داستان بلبل است،مردی دستفروش،یک پادو،یک کاسب خورده پا،او با دزدیدن گاو مردی بیچاره،ترک دختر فقیری که دل به مهرش بسته بود،تهمت و سرانجام کشتن کارگر زیر دستش...تبدیل میشود به مهندس تاج..... خب من با داستان زیاد ارتباط برقرار نکردم....بی تعارف.بنظرم نمایش نامه بیشتر شبیه یک مانیفست اجتماعی بود،انگار داشتم نمایشی از روی اثار درویشیان میخوندم.انسان های بدبخت،که چاره ای ندارن،وبلبل که یک هیولا ترسیم شده بود،شخصیتی تخت،یک بدمن نمایشی بدون ظرافت....شخصیت پردازی بلبل نقطه ضعف کار بوده...و زن ها در این نمایش....وای...زن ها هیچ نقشی نداشتند،سایه کمرنگی هم اگه بود همان زن مطبخی داستانهای ایرانی،محترم،یا زن دلربا و تهی مغز...ثریا....چرا بلبل چنین بی تفاوت دست به خشونت میزند نسبت به همنوعانش.....فقط برای اینکه از پلکان ترقی در جامعه بالا رفته،از دست فروش،تبدیل به دوچرخه فروش و بعد بساز بفروش شود.....جامعه ترسیمی رادی...سیاه است پر از نکبت و پیسی،مردمان فرودست.خب من خیلی داستانرا دوست نداشتم،اما هنوز قدرت رادی در خلق دیالوگ وباز نویسی زبان کوچه و بازار...شگفت زده ام میکنه،من توصیه میکنم دوستان از اخرین اثار استاد شروع کنن ،خوانش اثار رادی واجب است بر دوستداران نمایشنامه...:):-)
"گیاهان خودروئی که در سایه ریشه میکنند، در دمهی نور میپژمرند و جز این داستانی ندارند." نکتهای درخشان و استادانه در این نمایشنامه وجود داشت. یک وصفِ درخشان از انسانی مستاصل که نه گذشتهی پر از فقرِ خود را فراموش کرده و نه توانِ بلندنظری و خشوع دارد. گاه "عمله"ها را درک میکند، گاه «من»اش تهدید میشود و به خودستایی برمیآید. قصه کوتاه که وصفِ ذاتِ هزار پیچِ انسانی است و اکبر رادی هم استاد.
اکبر رادی به نظرم استاد نوشتن دیالوگ از زبان مردم کوچه و بازاره، زبان اقشار مختلف رو به خوبی میشناسه و به روانی بازگو میکنه، انقدر باورپذیر که مثل فیلم از جلوی چشم رد میشن.
یک شبه هیچ وقت نمیتوان به منتهای هیچ چیزی رسید؛ هرکسی با تمرین و ممارست و البته اندکی ذکاوت اگر در راهی ثابتقدم باشد، پلههای ترقی را در آن مسیر طی کرده و به جایگاهی درخور توجه میرسد. دنیای تبهکاری نیز خالی از این دستور نیست و سلسلهمراتب خود را داراست. اگر کسی در تقلب، دغل و دروغ جهد کند، متقلب، دغلباز و دروغگوی خوبی خواهد شد. و البته که چه بد آوازهای!
رادی و زبانِ آشنای او
پلکان، نوشتهی اکبر رادی از مطرحترین نمایشنامهنویسان ایرانی است که داستانهایی واقعی و باورپذیر خلق میکرد و به عمقبخشی به شخصیتها در خلال قصههایی که برای عموم مردم ملموس بود شهره داشت. قلم صمیمی او که خبر از آگاهیاش به زبان کوچه و بازار میداد باعث نزدیکتر شدن خواننده به داستانهای او و همذاتپنداری با مخلوقات نمایشیاش میشد.
پنج پرده به مثابه پنج تابلو
پلکان، نمایشنامهای است تراژدیک در پنج پردهی به هم پیوسته به نامهای آن شب بارانی، در انتهای مه، زمستان شهر ما، آفتاب برای سلیمان و مکث که داستان آن در چارچوب مکتب رئالیسم جای میگیرد و زمان روایتش ایران پیش از انقلاب است. نویسنده با دستمایه قرار دادن مسائل اقتصادی و پر رنگ نشان دادن تاثیر آن بر زندگی مردم، تفکرات و تصمیمات خرد و کلانشان، پروسهی تبدیل دغلبازی به نام بلبل را از دورهگردی روستایی به سرمایهداری بیرحم نشان میدهد که از گاودزدی به شمالِ شهرنشینی رسیده و برای خودش ارتباطاتی وسیع را رقم زده است.
بلبل، یک ماکیاولیست تمامعیار
نگاه رادی را میتوان در این نمایشنامه سوسیالیستی انگاشت که در جایی از متن با به تصویر کشیدن طغیان کارگران باور خود به لازمهی وجود عدالت اجتماعی را نشان میدهد. او در افقی گستردهتر سعی در بازتولید دو مفهوم عمده دارد: اولی آن است که «یا رب مباد انکه گدا معتبر شود» و به طور کلیتر بیان این مغهوم که نوکیسهگی و بیظرفیت بودن خصیصهی بدی است و دومی بازگوکنندهی این مطلب است که خلافهای کوچک زمینهساز جنایتهای بزرگ میشوند.
این نمایشنامه بیانگر حال و احوال آن دست از انسانهایی است که برای رسیدن به اهداف خود به هیچ خط قرمزی باور ندارند و به اصطلاح هدفشان وسیله را توجیه میکند و در راه رسیدن به مقصدی که در نظر دارند از انجام هیچ شرّی در حق دیگران مضایقه نمیکنند.
در یادداشت اول کتاب از زبان رادی میخونیم که روزی یک نامه از فردی ناشناس دریافت می کنه که حامل سه عکس بدون هیچ توضیحاتی بوده و نمایشنامه پلکان استنباط اکبر رادی از اون سه عکسه. پلکان اولین کاریه که من از رادی میخونم و توی ذهنم به احمد محمود شبیه دیدمش، این کتاب یه رئالیسم اجتماعی با نگاهی منتقدانه به مسئله اختلاف طبقاتی و عدالت اجتماعیه.
_ او هم یکی است از خیلی بی شمار مردم این شهر؛ گیاهان خودرویی که در سایه ریشه می کنند، در دمه ی نور می پژمرند و جز این داستانی ندارد.
شاید بین کارهای رادی این نمایشنامه رو بعد از نمایشنامهی «منجی در صبح نمناک» بیشتر از همه دوست داشتم... خیلی خوب شروع شد و فضاسازی و موقعیت خوبی داشت... شروعش من رو بیشتر از آثار رادی، یاد نمایشنامههای غلامحسین ساعدی میانداخت... نمایشنامه اتفاقاً خوب هم ادامه پیدا کرد و یه جورایی مثل «چرخهی کنتاکی» (البته در مقیاس کوچکتر) شروع به تحلیل شخصیتش در زمان کرد، اما متأسفانه باز هم تو یکی دو پردهی آخر به ورطهی شعارزدگی افتاد... مشکل من با گفتن از کارگرها نیست... مشکل من با گل گفتن از نظام سیاسی نوپای اون روزها که این روزها مشکل پیدا کرده هم نیست... مشکل من اینه که این دو عمل رو انقدر گل درشت انجام میده که از ظرف داستان و نمایش و شخصیت میزنه بیرون و انگار نویسنده میخواد با هر ضرب و زوری اون رو وارد مغزت بکنه... تو این جور موارد من حس میکنم نویسنده برای قدرت شعور و تفکر خواننده ارزشی قائل نیست و انقدر خودش رو بالاتر میبینه که فکر نمیکنه مخاطب (چه تماشاگر نمایش، چه خوانندهی نمایشنامه) منظورش رو متوجه بشه.
ابتدای کتاب، نویسنده دلیل روایت این داستان / نمایشنامه رو در چند صفحه شرح میده و این شرح به قدری زیباست و به قدری کلمات و سبک درخشانی داره که خودش یک داستان کامل میتونه باشه. در مورد خود نمایشنامه اولین و مهمترین نکته، دیالوگهای بسیار درخشان و زنده و زیبا و متناسبه. روند داستانی رو ابتدای کتاب و در مقدمه توضیح داده و قابل توجهه. شخصیتپردازی بلبل و یحیی و همکارها و مغازهدارهای دیگه بسیار خوبه و خب مطابق داستانهای اون دوره زمانی (و واقعیت زمانی) زن ها یا نقشی ندارند یا نقشی بسیار کمرنگ (بمانی) یا کاملاً کلیشهای، درحد خوب پدر و پسر با هم خلوت کردید :) (محترم) دارند. آخرهای داستان القای مفاهیم مدنظر، یه کمی رو و واضح بود که شاید اگر کمی از این سیاه و سفیدی کم می��رد داستان جذابتری میشد (البته من کی باشم که درمورد نوشتن اکبر رادی نظر بدم :) )
سیر زندگی بلبل از سال 31 تا57، بلبلی که تحقیر شده و برای عقده گشایی پا به پلکان میذاره و آروم آروم بالا میره ازش، خیلی جاها زیر دست ها و اطرافیانش رو له میکنه برای رسیدن به خواستش. سیر تکامل یا شاید هم نزول از بلبل به مهندس تاج. خیلی جالب بود و به شدت روون و قابل فهم، همه شخصیت هاش قابل درک بودند.
نوع روایت نمایشنامه و توصیف اتفاقات رو خیلی دوست داشتم؛ سیر پیشرفت بلبل و کارهایی که برای بالاتر رفتن موقعیتش انجام میداد حین اینکه ناراحتم میکرد ولی باعث میشد از خوندنش لذت ببرم📖
این اولین نمایشنامهی ایرانیای بود که خوندم و توصیفات اکبر رادی اینقدر قشنگ و دوستداشتنی بود و این قدر قصه گفتن رو خوب بلده که تصمیم گرفتم بقیهی کارهاش رو هم بخونم📖
خواندن این نمایشنامه دو مشغلهی ذهنی کهنه را در من زنده کرد. یک آن که با وجود تمام توصیهها برای داشتن زندگی هدفمند، چرا کسانی را که هدفهای کاری یا مالی بزرگی دارند و برای آن تلاش میکنند، دوست ندارم. چرا همیشه مشکوکم که لبخندها و دوستیهایشان تصنعی است و ته ذهنشان انسانها را به شکل ابزار پیشرفت میبینند. چرا بدبینم به این که بالاخره روزی خواهد آمد، که مانند بسیاری از همقطارانشان، برای رسیدن به هدفشان اخلاقیات را زیر پا بگذارند و آن را با خونسردی توجیه کنند. دوم آن که آیا همیشه چنین است که کسی به ثروت و مکنت نمیرسد مگر با خوردن حق فقرا؟ یا این تنها یک کلیشهی قدیمی است که فقرا طوطیوار تکرارش میکنند؟ آیا هیچ استثنایی نیست؟
حساب جناب «بلبل» قصه به خوبی روشن است. او از جوانی هدف روشنی دارد و برای هدفش تلاش میکند و در این میان هم هر جا لازم شد حق دیگران را میخورد. در تمام پردههای نمایش، بلبل دستیاری دارد که پابرهنه است و نماد کسانی است که بلبل حقشان را خورده است. اما چیزی که در این نمایشنامه غیر واقعی به نظرم آمد تاکید آن بر پاکدامنی این پابرهنههاست. حداقل در جامعهای که من میشناسم بیاخلاقی در همهی سطوح آن رواج دارد. پابرهنهها به نوعی دزدی میکنند و از زیر کار در میروند، «بلبل»ها هم به نوعی دیگر و در مقیاسی دیگر دزدی میکنند.
دیالوگها خیلی خوب و واقعی بودند. قسمتهایی از آن که مغازهدارها یا مسئولین فروش با الفاظ رکیک پشت سر مشتریها و دیگر مغازهدارها صحبت میکنند را بارها دیدهام.
خیالی که بلبل را به مهندس مسعود تاج رساند تابهحال شده به این فکر کنید که چه کارهایی از عهدهی قوهی تخیلتان برمیآید؟ با «خیال کردن» به چه چیزهایی میتوان رسید؟ آیا نمیتوان گفت که تمام پیشرفت بشر به لطف قوهی تخیلش بوده است؟ تمام ساختههای جهان، ابتدا از قوهی خیال یک انسان پروبال گرفته است. یک معمار ابتدا ساختمانش را خیال میکند و سپس با مصالح و ملات به خیالش حیات میبخشد؛ یا مثلاً مخترع برای اختراع اولین صندلی چوبی جهان، ابتدا طرح آن را در خیال خود مجسم کرد و سپس با چوب مشغول به کار شد و به آن طرح خیالیاش حیات بخشید. همهی جنبههای ریزودرشت زندگیمان به خیال وابسته است؛ چه متوجه آن باشیم چه نباشیم. این همان کاری است که یک نویسنده هم انجام میدهد. ابتدا داستان را در تخیلش میپروراند و سپس آن خیالش را با کلمات خلق میکند. نمایشنامهی پلّکان هم از این قاعده مستثنا نیست؛ اما تفاوت جالبی وجود دارد. نویسنده، اکبر رادی، عامل و انگیزهی نوشتن پلّکان را در اختیارمان قرار داده است. در یادداشت آغازین نمایشنامه میگوید که روزی برایش از فرد گمنامی نامهای آمده است
یک. تابستان 1333، پسیخان، سایبان یک قهوهخانهی چوبی دو. پاییز 1335، پسیخان، دکهی جگرکی با یک شعلهی چراغ نفتی سه. زمستان 1341، رشت، پیرسرا، دکان دوچرخهسازی چهار. بهار 1350، رشت، گلسار، دفتر ساختمانی با پنجرهای روبهرو شش. تابستان 1357، تهران، فرمانیه سالن پذیرایی منزل بلبل
پلکان روایت تبدیل شدن فردی به نام بلبل است که از باربری و کارگری به یکی از پولدارترین افراد شهر تهران تبدیل میشود. اوّلین کاری بود که از رادی خوندم و تسلّطش بر زبان، واژهها، لهجهها، گویشها، زبان عامیانه و کوچه و بازاری رو بسیار دوست داشتم. پلکان درام ایرانی بود که در عین ایرانی بودن درست داستانپردازی شده بود و رادی با دقّت مخاطب را با خودش همراه میکرد.
در پلکان، تا قبل آرک داستان (صحنه قهوه خانه) که ناگهانی و تحمیل شده بود من روایت رو خیلی دوست داشتم. داستان صمیمی بود و با یک تمپوی هیجان انگیز و به اندازه قول یک داستان خوب رو میداد اما، از اون به بعد هرچی جلوتر میرفتیم بیشتر شبیه به یک درام دم دستی میشد؛ حرف های تکراری بدون هیچ گذاری. از زمان بندی ها برمیاد هدف نویسنده چیزی فرای یک توصیف مقطعی بوده پس تاریخ جلو میره ولی روایت ساکن میمونه. اما بزرگترین ضعف برای من فلت بودن شخصیت ها باقی میمونه، آدم هایی که یا X هستن یا Y و تا آخر این دو تا آرکیتایپ با همون دینامیک بینشون باقی میمونن فقط اسم Y از بمانی میشه اسکندر و بعد هم.. . درنهایت، بنظر اگر نویسنده به یکی دو beat اول داستان بسنده میکرد و از دیالوگ نویسی متبحرانهش استفاده میکرد داستان میتونست خیلی ماندگارتر باشه.
در این نمایشنانه هم رگه های چپ رو به وضوح میتوان دید. کارگر یخ زده و پست خسته و …نمادهای نخ نمایی است که در اواخر دوران پهلوی و اوایل انقلاب به عنوان مشخصه قشر کارکر و زحمت مش نام برده میشد.ایضا رب دوشامبر و الماس و سگ نشان های سرمایه داران بود. نمیدانم چرا ولی بر خلاف دیگر نوشته های رادی چندان ب دلم ننشست