(Persian: پرویز شاپور) پرويز شاپور متولد شهر قم كه شناسنامه اش را در تهران گرفتند، در دانشگاه تهران به اخذ ليسانس اقتصاد نائل آمد .او در مدرسه صنعتي آن سالها شاگرد علي اسفندياري ( نيما يوشيج ) بود . در سال 1329 با فروغ فرخ زاد نوه خاله مادرش که پانزده سال از او کوچکتر و در آن زمان شانزده ساله بود ازدواج كرد. رابطه زناشوئي اين دو به خاطر دخالتهاي نزديكان در سال 1343 به جدائي ختم شد و حاصل آن پسري به نام كاميار بود كه فروغ در اشعار خود به او اشاره كرده و شاپور نيز از كامي به عنوان نام مستعار استفاده مي كرده. شاپور در طي سالهاي 1330 تا 1344 معاونت دارائي اهواز را به عهده داشت . او كارش را ابتدا با مجله توفيق در صفحات ” دارالمجانين ” و ” سبديات ” شروع كرد .يك بار هم در همان سالها داستان هفته نامه توفيق ، از شاپور بود . در اين داستان ، يك ماهي گربه اي را تحت تعقيب قرار داده بود. شاپور زماني كه ساكن خوزستان بود ، نوشته هايش در روزنامه هاي محلي آنجا چاپ مي شد ، حدود سالهاي 31و 32. در توفيق هم از سال 37 نوشته هايش با نامهاي مستعار كامي ، كاميار و مهدخت به چاپ رسيد. تولد كاريكلماتور در 21 خرداد 1346 در نشريه خوشه به سردبيري احمد شاملو بود. اين واژه ” كاريكلماتور ” را نيز شاملو نامگذاري كرده بود. شاپور در دو نمايشگاه نيز شركت داشته است ،يكي به طور مستقل در گالري زروان درسال 1354 ، و يكي هم به طور جمعي در نگارخانه تخت جمشيد در سال 1356 با بيژن اسدي پور و عمران صلاحي. شاپور هرگز دوباره ازدواج نكرد و تا آخر عمر همراه با كاميار و دكتر خسرو شاپور برادرش در يك خانه قديمي زندگي مي كرد و سرانجام پير انرژيك طنز ايران در 15 مرداد سال 1378 در بيمارستان طوس تهران درگذشت.
این اولین جلد از مجلدات کاریکلماتور پرویز شاپوره که من می خونم و احتمال اینکه آخرین هم باشه کم نیست
برخی جملات ( یا همان کاریکلماتورها) جالب بودند اما تعداد این جمله های جالب نسبت به کل جمله ها زیاد نبود؛ برای همین من یکی که خسته شدم
تکرار در جمله ها زیاده - یک ایده ی واحد دوبار یا حتی بیشتر آمده. کلا من حس نمی کنم لذت چندانی ببرم از "کاریکلماتور". گاهی ذهنم رو می برد سمت "کتاب پرسش ها" اثر نرودا (البته اونجا پرسشه و اینجا عبارات غیرپرسشی) از جهت اینکه گویی منطق دیگه ای رو ورای منطق معقول و مأنوس نشون می ده اما واقعیت اینه که جمله های پرویز شاپور بیشتر از اینکه اندیشه باشن، بازی اند - البته این فی نفسه بد نیست اما حاصل این بازی برای من چیز خاصی نشده
اما در مورد طرح ها باید بگم حداقل با بعضیاشون همدلی بیشتری دارم. در این کتاب بود که یهو حس کردم سنجاق قفلی، آویز لباس، عینک، گربه، موش و ... چقدر اشیاء مناسبی برای به تصویر کشیدن وضع معاصر ما هستند
سنجاق قفلی موجودی است که تیزیش در نهایت به سر خودش می ره؛ همچنین این تیزی نمودهای فالیک هم داره. آویز لباس چیزی است آویزان برای آویزان نگه داشتن چیزهای دیگه - یعنی نماد تعلیق مضاعف. عینک یعنی فاصله، یعنی اینکه بی واسطه نمی شه چیزی رو فهمید، یعنی دیگه دسترسی به امر مطلقی وجود نداره. موش و گربه و ماهی همه نسبت مستقیمی با جنب و جوش دارن. موش یادآور خوردن انباشته ها و یادآور گریختن ها است. گربه از یه طرف یادآور جستجوی مدام و دویدن دنبال چیزی و از طرف دیگر یادآور عشوه گری است. ماهی یادآور تنگه و یادآور این مطلب که همیشه در حال حرکته و بدون حرکت انگار مرده است. این حس خوب رو قبلتر ها نداشتم در قبال طرح های شاپور اما الان با این وصف خودم رو نزدیک تر حس می کنم