من خوندمش... هزار سال پیش وقتی دبستان بودم و همه کتابها ممنوع بود حتی کتابهای جیبی عشقی بی فرجام! من یاد بوی نم کتابهای توی کارتن توی انبار و زیر تخت چوبی سنگین می افتم نمی دونم همه اون کتابها مال کی بود.. ولی همه رو خوندم... هزار سال پیش
فکر میکنم اول راهنمایی بودم که این کتاب رو خوندم شاید اولین کتاب از این نوع بود ، جالبه همیشه فکر میکردم از نوشته های قاضی سعید بوده ، بهرحال توی همون سبک ها بود
رمانی عامهپسند و ضعیف ولی به عقیده من هر کتابی به یک بار خواندن میارزد. داستان جوانی که عاشق میشود ولی به دلیل بیکاری و بی پولي به عشقش نمیرسد. ناملایمات زندگی او را از پا در می آورد و دست به قتل میزند
اگر تازه شروع به کتاب خوندن کردین شاید به عنوان یه کتاب زرد به دردتون بخوره اما اگه مدتی هست که کتاب میخونین، وقت خوندنش رو به خیلی کتابهای بهتر میشه داد…
من به این کتاب ۵ ستاره دادم، نه بخاطر نوع نوشتار یا ساختار که البته برای افرادی که علاقه به مستند خصوصا در زمینه جنایی دارند جذاب خواهد بود. اما اصل موضوع این بود که من ده سالگی نسخه جیبی این کتاب رو از خاله ام قرض گرفتم و مطالعه این کتاب باعث شد تا هر روز علاقه من به مستند و داستان های جنایی بیشتر بشود و شوق مطالعه و مشاهده ویژه برنامه های مستند برای من جذاب تر از قبل بود.
کتابی که جایگاه ویژه ای توی داستان های عامه پسند ایرانی داره اما خوندنش توی عصر مدرن واقعا ملالت باره! جالبه که رمان قدیمی تری مثل (چشمهایش) شاهکار بزرگ علوی با این که کمتر درام سازی و اصطلاحا فیلم هندی بازی (!) توش دیده میشه به شدت تاثیر گذار تر و تکان دهنده تره