جالب بود و باز هم دردآور.. جمالزاده دست روی موضوع حساسی گذاشته.. جاش نیست اینجا بحث کنم درباره اش.. خودتون باید بخونین رمان رو تا متوجه شین.
تنها یه چیزی.. میدونستین که سال 35 اینا بورسیه تحصیلی بوده به نام جمالزاده؟ اول کتاب نوشته که آقای جمالزاده حق چاپ کتابها و همه نوشته هاش رو به دانشگاه تهران اون زمان واگزار میکنه به 2 شرط: یک سوم درآمد صرف حرید کتاب برای کتابخونه دانشگاه تهران شه.. و دوم اینکه باز یک سوم در آمد صرف دادن کمک هزینه تحصیلی به دانشجویان بی بضاعت در داخل و خارج از کشور که در رشته ادبی تحصیل میکنند.. نام این بورسیه جمالزاده بود.. :)
این کتاب به شدت خوشخوان با موضوع چالشی و خب البته که تخیلی اونقد جذاب بود که باعث شد من با وجود سرماخوردگی و بیحالی بشینم یه ساعته تمومش کنم و لذت ببرم ازینهمه شیوایی و قدرت قلم و نمک و طنز پنهان در کنار انتقاد و هجو از یه سری اعتقادات که همه و همه انقدر لطیف و هوشیارانه توی یه حجم کم بیان شدن و باعث شد من حسرت بخورم که چرا زودتر خوندن کتابهای استاد رو شروع نکرده بودم و تصمیم گرفتم تا جایی که بشه آثارشون رو پیدا کنم و بخونم و کیفکنم از خوندنشون. کلا به نظرم خیلی بده که از بزرگان ادبیات کشور خودمون حداقل یک کتاب نخونده باشیم و هیچ ایده ای نسبت به کارهاشون نداشته باشیم.من خودم تصمیم گرفتم حداقل یکی دو کتاب ازشون رو بذارم توی برنامه مطالعه امسالم.
قطعا قلم جمال زاده برای من یکی از شیرین ترین هاست. واقعا کتاب هاشو دوست دارم ولی کاش این کتاب با محاکمه شیخ تموم میشد چون بنظرم بخش اخرش کمی بی مزه بود
این کتاب رو من تحت عنوان شیخ و فاحشه خواندم. داستان از قرار بر اساس یکی از رباعیات خیام است: شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هرلحظه به دام دگری پا بستی گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم اما تو چنان که مینمایی هستی
داستان از روز قیامت شروع میشود آن جا که اسرافیل در صورش دمیده و همگان برای جواب گویی برخاسته اند. در این میان زنی یا دختر جوانی که گوی در زمان مرگ 23 سال بیش نداشته از خدا اجازه ی صحبت میخواهد. همین شروع داستان زندگی دختری میشود که بنا به جبر زمانه در جریان سفری پدر و مادر خود را از دست میدهد و از زور نداری به فاحشگی ناخواسته تن میدهد و در نهایت هم در اوج فقر میمیرد. داستان زیبایی است که جابه جا از اشعار خیام شاهد آورده شده است. نثری ساده و گویابازبان عامیانه.
این کتاب رو چند سال پیش خوندم اما الان که تو آثار صادق هدایتم، یادش افتادم که ادش کنم. داشتان یک زنی که اتفاقی تبدیل به یک روسپی میشه و اتفاقاتی براش میوفته. داستانی که به سادگی نمیشه شخصیت اصلی رو سرزنش کرد و راهکار داد. کم و بیش توصیف شرایطیه که آدمارو حل میده به مسیر های عجیب یا ناخواسته. طعم اجبار رو میچشن. متن داستان و نثر جمالزاده هم شیرین و روانه و تیکه های واقعیت روز مره زنی چون معصومه رو به رشته تحریر در آورده. کتاب PDF هست رو اینترنت و کم حجمه. خوندنش رو پیشنهاد میکنم بهتون.
خیلی عالی بود! خصوصا صحبتهای بین خیام و خدا در محشر! مثل اینکه خدا به خیام بگه: تو هم کم شیطونی نکردیا والبته جوابهای خیام هم در نوع خودش بی نظیر بود.البته بماند که کلیت داستان در مورد یک موضوع خیلی حساسه که هنوزم در جامعه ی ما وجود داره ! روایت کاملا زیبا و خواندنی و البته دردناک در مورد روحانیت!
کشیش بینوایی میگفت: از گناهکاران بدگویی نکنیم، چون ما کشیشانِ نمکنشناس از صدقۀ سر آنان زندهایم (فرانس، ۱۳۶۳: ۱۵۶)!
کتاب «معصومۀ شیرازی»، که شکل خلاصهشدۀ آن در کتاب صحرای محشر با عنوان فقیه و روسپی منتشر شده است، دختر آوارهای را به تصویر میکشد که خانوادهاش را در راه سفر به مشهد و در مسیر زیارت علی بن موسیالرضا از دست داده است. این دخترِ تنها و بیپناهِ هیجده ساله، در غربت نیشابور گرفتار مردان رذلی میشود که بالاجبار او را به سمت روسپیگری سوق میدهند.
از کلانتر و داروغه و شحنه و مفتی، همه و همه، متعرّض این دختر بیکس شیرازی میشوند و تا آنجا پیش میروند که دیگر نه سلامتی و نه آبرویی برای او میماند. معصومه که به زن بدکاره شهرت یافته است، در بستر بیماری میافتد و خیام به بالین او میرود؛ برایش دارو تجویز میکند و در مقابل تکفیر و توهینهای آخوند شهر، سر دختر را به زانو میگیرد و آهسته زمزمه میکند (جمالزاده، بیتا: ۸۴-۸۵):
شیخی بـزنی فاحشه گفتا مستی هر لـحظه بدام دگری پا بستی گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم اما تو چنانکه مینمایی هستی
محمدعلی جمالزاده در ادامۀ این داستان، که در صحرای محشر میگذرد، ضمن ترسیم دادگاه معصومه و مفتی شهر نیشابور، پرده از گفتوگویی بین خدا و خیام برداشته است و مینویسد: بلندگوهای قیامت به صدا آمدند و حکیم عمر خیام را برای بازخواست اعمال به پای میزان طلبیدند... ندا رسید که یا خیام! لابد فکر میکنی آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است، ولی خوب میدانی که از بندگان طاغی و یاغی ما بهشمار میآیی و مهر عصیان و سرپیچی به پیشانیت خورده و ازجمله کسانی به قلم رفتهای که به آنارشیست و یا به اصطلاح هموطنان خودت به هُرهُری مذهب معروفاند (همان: ۱۰۴-۱۰۵). میدانم که عصیان و تمرد کفرآمیز تو چنان به راستی و یقین آمیخته بود که رنگ ایمان داشت و از آن اسبهای سرکش نبودی که تا بوی آخُر به دماغشان میرسد بنای سرپیچی را میگذارند بلکه آرزوی تاخت و تاز در میدان مجهولات ترا به نافرمانی میکشید... میدانستی خود خدا هم از ماهیت خود بیخبر است و با آنکه خودت میگفتی: «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من»، آیا این کنجکاوی و موشکافیهای تو بیحاصل و بیمورد نبود (همان: ۱۰۵-۱۰۸-۱۰۹)؟
یا خیام! آنچه دلم را میسوزاند این است که هرچند از ناتوانی چرخ و فلک بیخبر نبودی و خودت به خاکنشینان این کهنه رباط میگفتی «چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است»، باز گاهی غرور به سرت میزد و ادعا میکردی که اگر کار دنیا را به دست تو میدادند دنیا را طوری خلق میکردی «کازاده بکام دل رسیدی آسان». تو که خودت خوب میدانستی که ازجملۀ محالات این دنیا یکی هم بکام رساندن آزادگان است، چهطور حاضر میشدی چنین ادعای خامی بکنی (همان: ۱۱۰)؟ خیام که در تمام طول این مدت مانند کسی که نه تنها بهشت و دوزخ بلکه وجود و عدم در نظرش یکسان است (همان: ۱۱۱)، گفت: اگر خدای نخواسته خدا بودم هرگز راضی نمیشدم چهرۀ تابناک عدم به شایبۀ وجود مکدّر و لکّهدار گردد (همان: ۱۱۳).
This book… this book gave me so much pain, this book hurt the little girl inside me.. a lot of suffering like a-lot!
Masooma Shirazi is the story of a pure girl from Shiraz who travels to Mashhad with her family to visit Imam Reza. On the way, she loses her parents and faces life alone and becomes a prostitute!
When she dies and everyone are gathered together on the Day of Judgment, the innocent cries out and the Almighty God Himself must hear her out as she tell her story. She talks about men who were men of God and turned Masooma into a prostitute.
فوق العاده. شما از همون خطوط اول کتاب میخکوب قلم فوق العاده ی جمالزاده میشید و تا کتابو تموم نکنید دست بردار نیستید . نسخه ی چاپیش ک البته خیلی هم قدیمیه از طریق یکی دوستان به دستم رسید . ترکیب کاراکترا رو با هم خیلی دوست داشتم : معصومه /کریم/عطار/محمودگلابی / شیخ نیشابور/و خدا ... یه جاهایی خیلی خندیدم یه جاهایی عاشق عطار شدم یه جاهایی گریم گرفت و ی جایی حتی ترسیدم کمی.پایان داستان اگر چه میتونست کمی شک اور باشه ولی من لذت بردم.شدیدا این کتابو پیشنهاد میکنم در کل
This entire review has been hidden because of spoilers.
کتاب معصومه شیرازی اثر محمد علی جمال زاده، داستان گیرا و تاثیر گذار در مورد دختری که در راه خراسان گرفتار اتفاقات تلخی شده و سرنوشت غم انگیزی رو براش رقم میزنه داستان به یکی از دردای اجتماعی پرداخته و بسیار شیوا و روان هست.
دختری بر اثر از دست دادن مادر و پدرش فقیر می شود و مردان بوالهوس از او سو استفاده می کنند و صیغه آش می کنند و بعد تر ازروی ناچاری به فاحشگی مجبور می شود و از همه بدتر یک ملا در زندگی به او جفا می کند!
واقعاً که قلم جمالزاده از شیرین ترین و روان ترین قلم هاست. تقریباً بدون توقف کتاب را تمام کردم. انگار نویسنده از دو سه رباعی خیام برای نگارش کل داستان بهره گرفته. خیلی لذتبخش بود خواندن این کتاب.
اولین کتابی بود که از محمد علی جمالزاده می خواندم. داستان به قدری جذاب و روان بود که فقط دو ساعت زمان برد که کتاب را بخوانم. باید از جمالزاده بیشتر بخوانم.