What do you think?
Rate this book


56 pages, Paperback
سرش را بلند میکند، میخندد، دست پیش میآورد
- مژدگانی!
بگو
- امروز بر سام بزرگ فرخنده باد. یزدان تو را به آرزوی خود رساند. خداوند به تو پسری داد، پسری شیردل چون تو، تنش چو سیم و رویش چو بهشت، آهو چشم و درشت اندام، رویش چون گل سرخ و مویش چون برف سپید.
سپید؟
کنیزکی فرزند را بر دست پیش میآورد سر به زیر انداخته. دایه راست میگفت، فرزند کوچک از روز نخست پیرمردی است، سپید موی روی بر میگردانم به سجده میافتم: «ای بزرگ ای دانای دانایان چه گناهی از من سر زده که سزاوار چنینم؟ اینک چگونه در مردم بنگرم؟ به چه آبرویی سر بلند کنم؟ چگونه به آنانی که چشم در من دوختهاند، پاسخ دهم؟ کسی را زهره نگریستن در چشم من نبود من که امروز چهره از همه پنهان میکنم، خداوندا مرا ببخش اما به کدامین گناه؟ دایه اشک میریزد و چیزی میگوید. دور میشوم. به دنبالم میدود، دهانش میجنبد چیزی نمیشنوم. گوشهایم را میگیرم و فریاد میزنم دور شوید... دور شوید!... لعنت به روزی که پایم به این خانه رسید لعنت به اسبی که مرا به اینجا آورد.