Jump to ratings and reviews
Rate this book

۱۳۶۷: داستان بلند

Rate this book

183 pages, Paperback

Published January 1, 1384

5 people want to read

About the author

بهرام حیدری

9 books9 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1 (25%)
4 stars
0 (0%)
3 stars
2 (50%)
2 stars
0 (0%)
1 star
1 (25%)
Displaying 1 - 3 of 3 reviews
Profile Image for Arman.
360 reviews351 followers
November 23, 2021
درباره‌ی بهرام حیدری:

در دهه‌های 40 و 50، نسلی از سپاهیان دانش و معلم‌ها به مناطق دورافتاده و شهرهای کوچک اعزام می‌شوند که با کتاب‌های صمد بهرنگی و نوع نگاه او به روستانشینان رشد یافته بودند.
آن‌ها که در حین معلمی، با مشکلات و عقب‌افتادگی‌های اجتماعی و اقتصادیِ این مناطق آشنا می‌شوند، به تأسی از بهرنگی به تکاپو می‌افتند تا راوی مردمانِ این مناطق بوده و همه ی این مشکلات و حاشیه افتادگی ها رو به تصویر بکشند؛ و همین‌ها هستند که ادبیات روستایی را در اواخر دوران پهلوی به حرکت وا می‌دارند.

بهرام حیدری یکی از این معلمینی‌ست که دست به قلم می‌بَرد و در اواخر دهه‌ی پنجاه جانی تازه به پیکرِ ادبیات اقلیمی-روستایی می‌دمد. نویسنده‌ای که در مسجد سلیمان به دنیا و در روستاهای اطراف آن به معلمی مشغول بود. او خیلی زود به یکی از چهره‌های مهم و خوش‌آتیه‌ی مکتب داستان‌نویسی خوزستان مبدل می‌شود.
داستان‌های او مخاطب را به پرت‌افتاده‌ترین روستاهای مسجد سلیمان در این استان صنعتی می‌بَرد و تصاویری تند و تیز از فضای چرک و ظلمانی زده‌ی این مناطق را در صورت وی می‌کوبد. روایتی که هیچ ابایی ندارد از اینکه او را متهم به سیاه‌نمایی کنند (بعدها، در ريويوی کتاب "لالی" درباره‌ی آن بیشتر خواهم گفت).
بهرام حیدری که از افراد سرشناس در تظاهرات ضد پهلوی در شهرش بود و مدتی هم در زمان آن رژیم زندانی شد، بعد از انقلاب نیز از آموزش و پرورش اخراج می‌شود، و بعد از مدتی مجبور به رفتن به تبعید خود خواسته در اروپا می‌شود. بعدها در دهه‌های 70 و 80، حیدری اقدام به انتشار داستان‌ها و مقالات خود در سوئد می‌کند.

درباره کتاب:

روایتِ کتاب همانطور که از نام آن بر می‌آید، در سال 1367، با اتمام جنگ ایران و عراق آغاز می‌شود، و وقایعِ تابستان 1367 و اعدامِ گسترده‌ی مخالفان سیاسی در زندان‌های جمهوری اسلامی را روایت می‌کند؛ و آنچه آن را ویژه‌تر می‌کند، این است که وقایع داستان در شهری کوچک (و نه تهران)، همان مسجد سلیمانِ آشنای دیگر کتاب‌های بهرام حیدری می‌گذرد.
روایت کتاب مابینِ گزارش و داستان‌پردازی در رفت و آمد است، و نویسنده در تلاش برای گسترده کردنِ ابعاد روایتش، مجموعه‌ی بزرگی از افراد و خانواده‌های درگیر را پوشش می‌دهد؛ هر چند صفحه یک بار، راوی به بخشی از شهر یا روستاهای آن سرک می‌کشد و بخشی از داستان را با آن‌ها پیش می‌برد. همین امر اتفاقاً به پاشنه‌ی آشیلِ کتاب تبدیل می‌شود، و مخاطب با روایتی متشتت و لحنی غیر یکدست روبرو می‌شود؛ روایتِ بهرام حیدری گاهی اوقات عصبی و گزارشی-ژورنالیستی می‌شود و گاهی لحنی شاعرانه به خود می‌گیرد (شاید مناسب‌ترین الگوی روایی برای این کتاب، «خوشه‌های خشم» باشد که راوی در لابلای روایتِ داستانِ یکی از خانواده‌ها، گزارش‌هایی عمومی را هم آورده است).
اما بهرام حیدری در شخصیت‌پردازی‌ها و نوشتنِ دیالوگ‌ها بسیار ماهرانه عمل کرده است.
با همه‌ی کاستی‌هایی که این روایت دارد، این توجه بهرام حیدری به اتفاقات دهه‌ی شصت و تلاش برای به یاد آوردنِ آن روزهای شوم، شایسته‌ی تحسین می‌باشد.


پ‌ن: کتاب داستان بلند: 1367 در سال 1384 در سوئد منتشر می‌شود.
Profile Image for Peymanjafari.
212 reviews8 followers
July 27, 2022
براساس فرمان خمینی در همه مراکز استان‌های ایران این کمیته‌ها که شامل حاکم شرع، دادستان و نماینده وزارت اطلاعات می‌شد تشکیل شد.بر اساس گزارش عفو بین‌الملل، سید ابراهیم رئیسی، معاون دادستان کل تهران، حسینعلی نیری، حاکم شرع، سید علیرضا آوایی، وزیر دادگستری سابق، مصطفی پورمحمدی، نماینده وزارت اطلاعات و محمدحسین احمدی از اعضای اصلی هیئت مرگ بودند.اعضای اصلی هیئت مرگ همواره از عملکرد خود درقبال اعدام‌های سال ۱۳۶۷ دفاع می‌کنند.

در ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، کانال تلگرامی حسینعلی منتظری، مرجع تقلید شیعه و قائم مقام خمینی، یک فایل صوتی از جلسه ۲۴ مرداد ۱۳۶۷ منتظری با حضور حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، مصطفی پورمحمدی و ابراهیم رئیسی را منتشر شد که در این فایل، منتظری خطاب به آن‌ها می‌گوید: «بزرگ‌ترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده از اول انقلاب تا حالا به‌دست شما انجام شده‌است. در آینده جزو جنایتکاران تاریخ از شما یاد خواهد شد.»

نمیدونم کتاب رو چطوری تحلیل کنم
ولی مجاهدین همون آخوندا هستن ولی کت شلوار تنشونه
از یه طرف آدم فک میکنه میگه شاه چه کم گذاشته بود که این مجاهدین و سایر احزاب سیاسی بر علیعش توطئه کردن
از دید وجدانی آدم ناراحت میشه و مخالف اعدام و کشت و کشتاره
ولی چون کارهای این احزاب باعث شد ایران ۱۵۰۰ سال عقب گرد کنه و اینجوری در ورته فقر و ظلم بیفتیم دلم خنک میشه که اعدامشون کردن

تمام کسایی که در سال ۶۰،۶۱ حکم اعدام و زندان و حبس گرفتن بعد از پایان دوره حبس،وقتی در سال ۶۷ مجاهدین به دستور مسعود و مریم رجوی به ایران حمله کردن،خمینی بخاطر شکست در جنگ و بخاطر حمله مجاهدین در سال ۶۷دستور به کشت و کشتار داد حتی کسی که مدت زمان خیلی کمی حبس کشیده بود به دار کشیده شدن

از ماهیت کمونیستی وحزبی کتاب بدم اومد
ولی اطلاعات خوبی در باب اعدامها و اتفاقات دهه۶۰ داد
Profile Image for HAMiD.
518 reviews
July 31, 2025
همان جور که توی قبر بلاتکلیف خوابیده بود با خودش می خواند: شاهِ ترکان سخن مدعیان می شنود - شرمی از مظلمه ی خون سیاووش باد. بعد سرش را می گرداند و می خورد به قلوه سنگی اما خون بیرون نمی زند از جای زخم. همه اش پیش تر ریخته بود روی دست های فراموش کارِ نا به کارِ در کار! بعد صدای لالاییِ مادرش را می شنید که می خواند. از آن دور اما توی گور می شنیدش. آوازی بود به بختیاری، به اندوه ناک ترین شکلی که مادری برای کودکش دلش تنگ شده باشد. به برّنده ترین حالتی که باید پوشت را درید و قلب را بیرون آورد و گذاشت کناری! کاش می شد بدون دل زندگی کرد
گرما بیداد می کرد. شرجیِ جان به لب، پیاپی پس لرزه هایی شب و روز مرا لرزانده است. چنان لب به لبم از خودم، پُر که گمان مبر که حوصله ام بکشد بنشینم و بخندم به هر آن چیزی که همه را یا دست کم شمار زیادی را بتواند بخنداند. این شاملو چگونه اینقدر دقیق گفته است که و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند و ترانه را بر دهان... و بعد می شنود یکی قصه اش را در دلش می خواند و آن یک نفر در خیالش چشم ها و لب ها و گیسوان و گونه ها و انگشتها و ناخن ها و سینه ها و شکم و کمر و ران ها را تجسم می کند که پوسیده ی پوسیده ی پوسیده شده اند اما در دلِ مادرانی که دیگر چشمی ندارند برای دیدن دنیا تاتی تاتی کنان قد می کشند و بزرگ می شوند و باز می میرند و از نو از زهدان بیرون می آیند. من هم نگاه می کنم و کودکی را می بینم که چهاردست پا، گاگوله کنان که دور می شود ناگهان می ماند سرش را آرام بر می گرداند نگاه می کند و می خندد و دور می رود
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند

١٤٠٤/٠٥/٠٩
Displaying 1 - 3 of 3 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.