ندی الحاج شاعره ای است که پشت سر کلمات به راه می افتد و کلمات از عشقی عرفانی سخن می گویند که او را تا به روشنایی بالا می برند. او آزاد است که در لحظه به سر ببرد و آن را ابدیت تلقی کند. طلا را آفتاب می بیند، آفتابی که در مصر باستان مظهر الوهیت بوده است. لذا به جامه ی عشقی نیاز دارد تا خود را از حریق در امان نگه دارد. او به گرد کلمات می چرخد تا دیدگانش را با نور خداوند روشن نگاه دارد. نمی توان هر شعری را درد تلقی کرد چرا که شادی را نیز می توان چون درد به نظم درآورد. عشق در تجربه ی شعری ندی الحاج فضای گسترده ای را اشغال می کند و عشقی که توسط وی سروده می شود، درونمایه ای صوفیانه و عارفانه دارد و به اتحاد روح بشر با جهان هستی می پردازد. مترجم: محمد حمادی
در وطنم در وطنم آن جا که مردان در جشن عروسی شانه ی مویی آتشین به زنان اهدا می کنند و به کودکان تازه تولد یافته شیشه ی شیری آتشین می دهند در وطنم مردان خانه هایشان را مثل گنجشکان می سازند زیر گنبد کبود و بالای شاخه هایی که برای سوختن آماده شده اند
در وطنم آن جا که مرگ ردای زندگی را به تن می کند نفس ها در صبحگاهان شکار می شوند و زنان طعم بوسه را از یاد می برند