رمان «رویای فالاچی» نوشته فرشته اثنیعشری و با حجم 295 صفحه منتشر شده است. این رمان روایتی است از زندگی دانشجوی جوانی که در رشته روزنامهنگاری تحصیل میکند و برای تبدیل شدن به یک نیروی حرفهای در این زمینه راه پر دردسری را پیش رو دارد.
وقتی دخترهای خوابگاه مثل گرگهای گرسنه جلوی در اتاق "هاله" جمع میشوند، موهای او را میکشند و از چشمهایشان حسادت و انتقام میبارد، یاد "مالنا" میافتم! مالنای زیبا که با معصومیتی از دست رفته، طعمه انتقام زنهای سیسیلی از فاشیسم شد. زنهای سیسیلی که نشستند و نظاره کردند تا معصومیت نهفته در چشمهای مالنا از دست برود و بعد انتقام گرفتند! صحنه کتک خوردن مالنا هی در ذهنم تکرار میشود، کشیده شدن موهایش و تراشیدن آنها، پاره پاره کردن پوستش... زنها خدای انتقامند وقتی از عقل خالی شوند و از حسادت پر... من بارها صحنه انتقام زنهای مالامال از حسادت را دیدهام به مدرنترین و مودبانهترین شکل آن! حکایت هاله در رمان "رویای فالاچی" هم، از همین جا آغاز میشود؛ دانشجوی مستعدی که محبوب دو طیف مقابل، از اساتید مطرح دانشکده علوم ارتباطات است و دستهایی احمقانه فرصتی فراهم میکند تا همکلاسیهایش مثل زنهای سیسیلی از او انتقام بگیرند. اولین بار که کتاب را دیدم، طرح جلد زیبایش، نه! حرفهای بهتر است، طرح جلد حرفهایاش و نام پر طمطراق "فالاچی" نظرم را جلب کرد. "اوریانا فالاچی" برای زنان روزنامهنگار و خبرنگار یک اسطوره است. یک اسطوره غربی که معادلی در عالم شرق یا بهتر بگویم در عالم ارتباطات ندارد. هاله میخواهد "فالاچی" شود اما به سرنوشت مالنا دچار میشود. چرا همه تواناییهایش در روزنامهنگاری نادیده گرفته میشوند و همه چیز "مالناوار" او را به ترک جایگاهی که به آن تعلق دارد روانه میکنند؟ "هاله" و "امیرمسعود" دو شخصیت اصلی رمان رویای فالاچی به قلم "فرشته اثنیعشری"، ترمهای آخر روزنامهنگاری هستند و از روز اول در دانشکده ارتباطات به آنها آموختهاند حافظ رکن چهارم دموکراسی هستند؛ اما هاله که با دو هویت در روزنامهها مینویسد و سرگردان میان این دو هویت است و امیر مسعود که گمنام و بینام در فضای مجازی فعالیت میکند و موجهای خبری در دانشکده ایجاد میکند، خواسته و ناخواسته با اساتید مطرح دانشکده درگیر میشوند و با واقعیتی متفاوت از آنچه درباره دموکراسی به آنها آموختهاند مواجه میشوند و انتخاب متفاوت این دو همکلاسی سرنوشت مشابهی را برایشان رقم میزند. اثنی عشری در رمانش تلویحا به این نکته اشاره میکند که برای بودن در فضای رسانه باید دودوزه بازی کنی! فرهنگ حاکم بر رسانههای ما اینطور ایجاب میکند با هر دو طرف معامله یا مبارزه همدست شوی و هر دو را فریب دهی! هم از آخور بخوری هم از توبره! و اما تا کی میتوان دودوزه بازی کرد و اگر دستت رو شد چه؟ اما بی انصافی است اگر از اولین رمان اثنی عشری همین گفته شود. در واقع نویسنده در روایت ماجرای هاله و امیر مسعود، و دودوزه بازیهای آنها در پی هویت است! یا بهتر بگوییم در پی ترسیم بحران هویت یک نسل در تناقض فضای مجازی با واقعیت. «در میان تارهای در هم تنیده وب سرگردانیم و دنبال چیزی به نام «خود» یا «من» میگردیم. ما موجودی لامکان نیستیم. از وقتی پا روی زمین گذاشتیم، همیشه در پناه مکان آرام گرفتهایم. اما برای اولینبار در تاریخ، این پناهگاه را از دست دادیم چون تکنولوژیای به نام اینترنت، مکان را از زندگیمان حذف کرد. این حذف مکان به ما احساس سرگردانی میدهد. ما همه جا هستیم و در عین حال نیستیم و با خاطری مشوش به دنبال جای امنی میگردیم. در این فضای بیمکان و بیزمان و نامتناهی رها شدهایم و هر چه پیش میرویم به انتهای آن نمیرسیم و در عین حال از آن دل نمیکنیم. و ناخواسته با مفهوم مهمی به نام هویت بازی میکنیم...» اثنی عشری با به تصویر کشیدن فضای دانشکده ارتباطات و بده بستانهای اساتید و دانشجویان و تنها با خلق دو شخصیت محوری "هاله" و "امیر مسعود" در پی ترسیم بحران هویت نسلی است که سرگردان میان پنجرههای رنگارنگ باز شده در اینترنتاند اما دریغ که اینترنت حتی معنای پنجرهها را که روزگاری رو به نور و روشنایی باز میشدند تغییر داد! نویسنده با اطلاع دقیق از وضعیت دانشکده ارتباطات و رویاهایی که برای دانشجویان محصل در آن میسازند مکان اصلی رمانش را فضایی دانشجویی میان دانشکده و خوابگاه انتخاب کرده است تا از دغدغه هویتی نسلی بگوید که به آن تعلق دارد. نسلی که به مدد معجزه دنیای مدرن –اینترنت- شناور میان آیدیهایی است که در دنیای مجازی میسازد و سرچشمه بسیاری از اتفاقات دنیای واقعی است. هاله که سرگردان میان دو دیدگاه اساتید خود است و امیر مسعود که سرگردان تعلق به دو مرد است و نمیداند کدامیک پدر و کدامیک ناپدری او هستند. اثنی عشری در رمانش به دنبال نسخه نیست! اگرچه راه حل خودش را ارائه میدهد؛ او به دنبال تشریح وضع موجود است. وضعی که در آن هاله و امیرمسعود نمادی از نسلی هستند که مهمترین مشکلشان در کنار بیکاری، مشکلات اقتصادی و آینده مبهم پس از تحصیل، هویت است و سرگردانی در پی کشف آن؟ دانشکده ارتباطات، استاد ستاری و ذوالفقاری،هاله و امیرمسعود، دانشجوها، روزنامهها، فضای مجازی و همه آنچه در کتاب آمده است همه نمادهایی هستند از جامعه امروز ما و "مادر" بازگشت به هویتی است که ما در حال فاصله گرفتن از آنیم اما همیشه و همه جا، آنجا که با طوفانهای سنگین زندگی رو به رو میشویم در پی بازگشت به دامن پر مهر اوییم. اثنی عشری در رمان خود حرفهای مهمی میزند. حرفهایی که برای یک رماننویس تازهکار نشان از آگاهی او از راه و مسیری که انتخاب کرده است دارد. او با تحریر رمان رویای فالاچی در حقیقت آلام دانشجوهای دانشکده ارتباطات را به سخره میگیرد که برای کوچکترین مسائل شخصی خود دچار مشکل هستند اما همه رویای فالاچی شدن و تغییر جهان در سر دارند. قلم روان، شخصیتهای ملموس، اتفاقاتی که در یک زنجیره معقول علی و معلولی در کنار یکدیگر جریان دارند، مکان داستان که برخلاف رمانهای امروزی یک آپارتمان نیست بلکه مکانهای متعددی گسترده در تمام شهر است از دانشکده، خوابگاه، ترمینال، خیابانها و...، مطرح کردن و نشان دادن مفاهیم مهمی همچون هویت و دموکراسی بدون شعارزدگی و تنها با روایت داستان، همه از نقاط قوت اولین رمان فرشته اثنی عشری هستند که آینده بسیار روشنی را برای این نویسنده جوان ترسیم میکند. اما خانم نویسنده! کاش همانقدر که صحنه حمله دخترهای خوابگاه به هاله را حرفهای ترسیم کردید به درونیات و خلقیات شخصیتهای اصلیتان، هاله و امیر مسعود کمی بیشتر پر و بال میدادید، اجازه میدادید با هم رو به رو شوند، به صورت یکدیگر نگاه کنند، با هم دعوا بیفتند، از خودشان در مقابل یکدیگر دفاع کنند و با تبانی با یکدیگر اساتیدشان را در عمل اجام شده قرار دهند! کاش ما هاله و امیرمسعود را در تعاملشان با یکدیگر و با دیگران بیشتر میشناختیم تا از واگویههای درونیشان با خویش و کاش داستانتان پایانی هیجانانگیز و پرتکاپو همچون عالم خبرنگاری و خبرنگارها داشت. اما با این همه داستان خواندنی شما بار دیگر ثابت کرد میتوان تمیز نوشت بدون هیچ صحنه اروتیک و عشقهای بیهویت امروزی، اما خواندنی نوشت و میتوان از دغدغههای مهم جهان امروز نوشت بدون شعارزدگی اما پر مغز و پرکشش. ما منتظر کتاب بعدی شما میمانیم خانم نویسنده جوان.
1. مالنا (Malèna) فیلمی ایتالیایی به کارگردانی "جوزپه تورناتوره" با بازی "مونیکا بلوچی" 2. روزنامهنگار، نویسنده و مصاحبهگر سیاسی برجسته ایتالیایی که به عنوان یک چریک ضد فاشیسم در دوران جنگ جهانی دوم فعالیت میکرد. وی شهرتش را مدیون مجموعه مصاحبههای مفصل و مشهورش با رهبران معروف جهان همچون امام خمینی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، محمدرضا پهلوی، ایندیرا گاندی، گلدا مایر، ملک حسین، معمر قذافی، جرج حبش و هنری کیسینجر بود. 3. ص ۲۳۴، رویای فالاچی
رمان «رویای فالاچی» به اندازه مسأله هویت، جدی و بنیادین است. هویت، فکر و ذهن بسیاری از پژوهشگران علوم انسانی را در دنیای امروز، به ویژه در قرن بیست و یکم به خودش مشغول داشته است. حتی مسأله آن قدر جدی است که افرادی همواره از لفظ «بحران» برای آن استفاده میکنند و علاوه بر اهمیت داشتن، قائل به فوریت هم هستند. به ویژه در قرن حاضر که یکی از مهمترین ویژگیهای آن، برساختی بودن هویت در جوامع جدید است و مسائل مرتبط با آن، مدام نوبهنو طرح میشوند و گسترش مییابند. منتها این دیدگاه متعلق به کسانی است که به هویتی پیشینی قائل اند و امکان طرح «بحران» را معقول میدانند. اگر تا یک دهه قبل رسانهها بر هویتهای مستقر اثر میگذاشتند و شرایطی ویژه را به وجود میآوردند، امروزه با قدرتی که در شبکههای مجازی هست، اصل هویت به مقولهای برساختی تبدیل شده تا داوری بین هویتها امکان نداشته باشد و به نوعی از پذیرش برابر همه هویتها تن داده شود. در صفحه 157 در پیامی درباره یک گروه مجازی درباره رابطه هویت و واقعیت آمده است: «از آن جا که این فضا میخواهد به واقعیت متعهد باشد، پس توصیه میکنم اکیداً هیچ ذکری از هویت به میان نیاید. چون ما در مورد هویتمان همان قدر شک داریم که در مورد صداقت اطرافیانمان.» هویتهای برساختی در دریایی از سوءظن تشکیل میشوند و از بین میروند. در داستان «رویای فالاچی» متوجه میشویم همانها که قرار است این معضل را درمان کنند، خود گرفتارند و به هویتهای برساخته تن دادهاند. ما از چه کسانی انتظار داریم به این مسأله وارد شوند و راهی پیش پای جامعه بگذارند؟ یکی از نامزدهای اصلی، نهاد علم است. ما از دانشمندان انتظار داریم که با فاصله گرفتن از موضوعات و بررسی بیطرفانه، زاویهای جدید به آن باز کنند که به انسان امکان احاطه بر موضوع را بدهد. اما اگر خود دانشمند هم نتواند از برساخته بودن هویت فاصله بگیرد و در همان زمین برساختگرایانه، هویتی نو به پا کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و یا شاید باید پرسید چه فاجعهای؟ به خصوص که آن دانشمند به کرسیهای قدرت هم نزدیک باشد. آیا باید پذیرفت علم چیزی بیشتر از برساختههای دنیای جدید نیست؟ آیا علم اسیرِ زبونی دانشمندانی است که برای منفعت، ویترینی از کار علمی را پی ریختهاند؟ آیا صحبت از حقیقت، تنها حیلهای برای نگه داشتن مشتاقان حقیقت در بازی منافع کاملاً برساختی است یا میتوان از حقیقتی درونی در انسان صحبت کرد که مرج�� اصلی و اساسی هویت انسان باشد؟ نهاد علم در این رمان به نقطهای که نمایانگر حقیقت باشد نمیرسد و از پیله برساختگی بیرون نمیرود. اما نویسنده به اینجا هم بسنده نمیکند و در رمان خویش پای یک علم دیگر را هم، که علمی اساسا بیرونی است وسط میکشد. علم زیستشناسی نه فقط برای دانشجویان و اساتید علوم انسانی بیرونی است، بلکه اساسا موضوعی بیرونی دارد و به مطالعه طبیعت می پردازد. نویسنده با هوشمندی پای وراثت و علم زیستشناسی را وسط میکشد تا با آزمایش ژنتیک، رابطه پدری-پسری را بسنجد و هویت را به آن گره بزند. نکته جالب آنجاست که در آنجا هم اتفاقی نمیافتد. نه اینکه آزمایشگاه (به نمایندگی از علم زیستشناسی) پاسخی نداشته باشد، بلکه پاسخ درست آن گرهی از معمای پیچیده هویت و معنا باز نمیکند. و اساسا ویژگی برساخته بودن هویت این است که صدق و کذب برخی گزارهها، در وضعیت آن اثری ندارد. دنیای جدید ویژگی خاصی پیدا کرده که برخی معرفتها هیچ تغییری در آن به وجود نمیآورند، یعنی که موضوعاً از چنگ علم بیرون افتادهاند. پس چه باید کرد؟ چه کاری میشود انجام داد؟ «رویای فالاچی» نوشته شده تا این استیصال انسان جدید و معلق بودن هویت را به نمایش بگذارد، که الحق در کار خود موفق بوده است. در صفحه 234 میخوانیم: «در میان تارهای در هم تنیده وب سرگردانیم و دنبال چیزی به نام «خود» یا «من» میگردیم. ما موجودی لامکان نیستیم. از وقتی پا روی زمین گذاشتیم، همیشه در پناه مکان آرام گرفتهایم. اما برای اولین بار در تاریخ، این پناه گاه را از دست دادیم چون تکنولوژیای به نام اینترنت، مکان را از زندگیمان حذف کرد. این حذف مکان به ما احساس سرگردانی میدهد. ما همه جا هستیم و در عین حال نیستیم و با خاطری مشوّش به دنبال جای امنی میگردیم. در این فضای بیمکان و بیزمان و نامتناهی رها شدهایم و ناخواسته با مفهوم مهمی به نام هویت بازی میکنیم.» حال در میان این همه سرگردانی چه باید کرد؟ یکی از پاسخ های اصلی در شکستن این نظم برساخته، تشویق انسانها به مواجه شدن با همدیگر است. یعنی هر دو شخص متفاوت، به ارتباط در حضور هم اهتمام داشته باشند. معرفت و آگاهی در حضور، مناسباتی دارد که در حالتهای دیگر واجد آنها نیست. صحبت در حضور و گفتگوی مستقیم و بیواسطه، میدان را برای سوءظن بسیار تنگ میکند. و همان طور که این رمان نشان میدهد، مهمترین بستر رشد هویتهای برساخته، بی اعتمادی و سوءظن است. متأسفانه نوینسده در این کار اغراق کرده و پیرنگ را طوری طراحی نموده که دو شخصیت اصلی رمان، یک بار هم در حضور هم با مسائل اساسی شان مواجه نشوند. البته این تمهید باعث شده رمان جلو برود و بحران به خوبی نمایش داده شود، اما همین حرف نزدن افراد اصلی با همدیگر بهایی سنگین داشته است و آن حفرههای مهمی در شخصیتپردازی کار است. چطور دختری با آن شخصیت ویژه و آروزهای بزرگ، یک بار هم با پسری که متمابل به اوست، صحبت نمیکند؟ بدتر از آن، چه توجیهی برای پرهیز چنان پسری با آن همه شجاعت در عمل و صراحت از دختری که به راحتی در دسترس او قرار دارد، وجود دارد؟ به نظر میرسد نویسنده در دام مضمون خویش افتاده و نتوانسته شخصیتها را به حال خود رها بگذارد تا مسأله در سیر واقعی خویش جلو برود. نویسنده تکتک صحنهها و مسائل را در رمان چیده و فضای کافی هم به شخصیتها نداده است. به همین دلیل است که در بخشهای آخرین، کار از دستش در رفته و به پایانی بسیار ضعیفتر از بدنه و شروع رمان رسیده است. اگر نویسنده، دختر و پسر داستانش را آزاد میگذاشت تا با هم گفتگو کنند، کار به بنبست نمیرسید و حل مسأله هویت، در حد رویا باقی نمیماند.