Jump to ratings and reviews
Rate this book

ملانکولیا

Rate this book
برگزیده‌ای از شعرهای محمدرضا فشاهی از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۷۹
چاپ ۱۳۸۰

61 pages, Paperback

First published April 1, 2001

2 people want to read

About the author

محمدرضا فشاهی

13 books12 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
0 (0%)
4 stars
3 (33%)
3 stars
4 (44%)
2 stars
2 (22%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 - 4 of 4 reviews
Profile Image for amirsj.
21 reviews18 followers
December 25, 2018
جمله آبهای گرم جهان چشم بود و چشم تو بود
جمله شب‌های سردِ جهان چشم بود و چشم تو بود
جمه رنج‌های جهان ابر بود و ابر در چشم تو بود
...
جمله برگ‌های سبز جهان قلب بود و قلب تو بود
Profile Image for Dina.
111 reviews54 followers
September 20, 2023
نوشیدن جرعه‌ای از نور: من اینجا هستم و زمان بر پوستم می‌لغزد.
Profile Image for Bahman Bahman.
Author 3 books242 followers
October 2, 2020

من این هراسِ خاکسترگون را بر آسمانِ روح خال کوبیدم
ترانه‌هایِ فروردین درونِ حنجره‌یِ سینه‌سرخ زندانی گشتند
وَ عَطرِ افسونگر میانِ خاک خفت وُ به قلبِ گل عروج نکرد


تمامِ سفرها وُ بادبان‌ها وُ عابرانِ خموشِ جنگلِ دریا
تمام مُردگان-مسافرانِ مبهوتی که هیچ نشانی‌ای از خویشتن به‌ جا ننهاده‌اند
وَ این شبِ شگفتِ هزار ساله با جمله خواب‌هاِ مه‌آلودش
من این کلامِ باستانیِ آب‌هایِ پنهان را نوشیدم
-و نام‌هایِ سبز وُ سیاه و سرخِ گمشدگان را بر قلبم
همان قدیم کارِوانسرایِ شاعرانِ کویر حک کردم

هزار دریا تنهایی، هزار کشتیِ اشباحِ شاعرانِ دو ساحل
چقدر از آتش دورم آری چقدر خاموشم
دُرُست مثلِ درختِ بید که آقایِ عاشقانِ جهان مجنون در قلبش داشت
به ماه می‌گویم فردا شاید اقاقیایِ جوانی درونِ دشت‌هایِ آبیِ تو خواهم کاشت
سپس کنارِ پنجره‌یِ این شبِ اثیریِ هزار ساله خواب می‌روم اما
دو چشمِ طلایی-دو گویِ آتشینِ بوفِ کهنسال
هزار کرمِ کوچکِ شب‌تاب را درونِ روحِ جهان جستجو می‌کند

Profile Image for شادی‌آفَرین .
155 reviews8 followers
September 15, 2020
▪️ملانکولیا؛ محمدرضا فَشاهی
...
که من گیسوانِ بلندِ شب را می‌بافتم
اما حتّا تو زخم‌هایِ مرا ندیدی
~
سالها وُ سالها وُ تا شعرِ نانوشته‌یِ ابدیت باری
زخمِ قدیمی و شگفتِ مرا تیمار می‌کنی
بی‌که آسمان وُ دشنه وُ تازیانه را از شانه‌هایم برگیری
~
تا کجاوه‌یِ خاموشِ آخرینم در رسد
نگاه می‌کنم وَ می‌پذیرم
که تو را حضورِ بنفشه نام بگذارم وُ خاموش بنشینم
~
که کلامِ نگفته‌یِ آخرینم تو هستی
~
متبرک بادا چشمت که چشم وُ روحِ جهان بودست
متبرک بادا نامت که نام وُ نبضِ جهان بودست
~
انگار خواب دیده‌ام باغهایِ عَدَن را
انگار خواب می‌بینم آمدنت را
سَبُک مثلِ نور، خُنُک مثلِ رهایی
~
چه کسی مهتاب وُ نارنج وُ بلبل را خنجر زد؟
~
چه کسی اندیشیدن را جادو کرد؟
~
چه کسی شاعر وُ خاک وُ تاکستان را خاکستر کرد؟
~
چه کسی آمدن وُ رفتن را قسمت کرد؟
~
چه کسی زنجره وُ گندمزار وُ پایان را باور کرد؟
~
آنجا که دست می‌کشی به پوستِ ستاره وُ
ستاره درونِ چشم‌هایت ریز ریز می‌شود
~
گفتن از دهانت بیهودست
لبخندی عتیقه، بیرنگ، نامفهوم
اما گفتن از چشمانت رواست
کُنده‌ای خاموش که تنها خاکستر می‌اَفشانَد
~
من اینجا هستم وُ زمان بر پوستم می‌لغزد
~
دست‌هایی پنجره‌ها را بستند
پرنده‌ای هراسان فریاد کشید
ستاره‌ای بی‌نام در آب افتاد
صد سال زیسته بودم یا یک آن؟
درست نمی‌دانم
~
کنارِ سکوت می‌نشینی وُ حرف می‌شوی، کلام می‌شوی
کنارِ او که می‌رسی لال می‌شوی، تمام می‌شوی
~
جمعه‌ها پرندگان را به تیر می‌بندند وُ
شنبه‌ها نُدبه می‌کنند وُ یکشنبه‌ها مرگ می‌فروشند
~
که آسمان آبی باشد یا غمگین
مرا در گهواره‌یِ خواب جای ده
~
مرا به رود وُ باد وُ ماه بسپار
~
خُنکایِ نامت با من است
~
از ما یکی درونِ خوابِ آبیِ جاودانهِ فرو رفت وُ برنگشت
از ما دو تن، همان دو شاعرِ جُلفا وُ شعرهایشان، در مِه شِراع کشیده و رفتند
از ما یکی که من باشم، ابهام وُ هول وُ سایه وُ پل‌هایِ پرشمار
~
سَبُک می‌خوانی، خیال را می‌مانی اما
رنج از کلامِ خسته‌ات آهسته نَشت میکند وُ
خوابِ بلند وُ رازناکِ مومیاییِ فرعون تفسیر می‌شود
~
به عطر وُ رنگِ پوستِ بهاری‌ات اعتماد کنم یا
به رنگِ آبیِ خوابهایِ مرغِ دریایی
که قطره قطره می‌چکد وُ در کویر نیست می‌شوند
~
زمانِ پنهان در آینه رسوب می‌کند وُ خواب می‌رود باشد اما
اگر ماه در چشم‌هایت لانه کرده بود!
اگر ماه در چشم‌هایت گریه کرده بود!
~
اینجا نشسته‌ام وُ زخم‌هایِ جهان را شمار می‌کنم
~
اینجا نشسته‌ام وُ زخمِ شگفتِ جهان را تیمار می‌کنم
~
پس مرگِ مرگ کجاست؟
~
از خوابِ باستان بیرون خزیدم وُ آهسته محو شدم
از قرصِ ماهتاب بیرون خزیدی وُ یکباره رنج شدی
~
وَ من هنوز اما در جستجویِ عطرِ ستاره‌ای هستم
که نام او گویا چیزی شبیه نارنج وُ شعر وُ شب‌بو بود
~
جهان اما از چشمِ بارانیِ تو آغاز می‌گردد
~
تنها کلام می‌ماند آری تنها کلام
تنها کلامِ ارغوانیِ شاعرانِ آب وُ ریگ وُ نمک می‌ماند.
~
اگر جهان، جهانِ آبیِ خوابها در کلام می‌گنجید
من آن کلامِ رازناکِ قدیمی به نامِ تو می‌کردم
من آن کلام وُ رنگِ مُطَهر به نام تو می‌کردم
~
اگر جهان کلام بود، به رنگِ برگِ تاک بود
اگر جهان سراب بود، به رنگِ خون وُ خاک بود
من آن کلام وُ رنجِ مقدس به نامِ تو می‌کردم
~
پرنده خواب‌هایش گاهی به رنگِ برگِ اقاقی است
~
من خواب دیده بودم وُ دریایِ خواب را ورق زده بودم
من خواب را-خیالِ آبیِ آب را-رگ زده بودم
~
آی زیباییِ زنانه‌یِ اثیری وُ آبی
آی جادویِ جاودانِ خوابهایِ رازناک وُ معطر
وقتی تو آه می‌کشی، آهسته آه می‌کشی
من سایه‌هایِ مرگِ شناور را-خاکستر شبانه‌یِ بودن را-آهسته لمس می‌کنم انگار
رویا وُ سیب وُ گندم در دست‌هایِ من هبوط می‌کنند وُ روز می‌شود
~
«چرا اینهمه از من دوری» یا شاید
چرا اینهمه از تو دورم من
دُرُست مثلِ دوریِ اردی‌بهشت ماه از ابدیت
دُرُست مثلِ دوریِ شگفتِ واژه‌هایِ حضور وُ نبودن
چرا اینهمه از من دوری؟
~
چه واجب است تُرا سَلام بگویم وُ یکباره خاک شوم
~
مرا نیایشِ روح زمین وُ نبضِ آبهایِ نهانش کفایت است
که کودکان وُ شاپرکان شناورانِ سبکبارِ آبگیرِ نور شوند وُ شاعران بنویسند
~
چه آبهایِ غمزده‌ای میانِ آسمان وُ زمین وُ دریا جاری است
~
چه دردِ نانوشته‌یِ زیبایی
چه خوابِ ناگشوده‌یِ فریبایی
~
چقدر از آتش دورم آری چقدر خاموشم
~
به ماه می‌گویم فردا شاید اقاقیایِ جوانی درونِ دشتهایِ آبیِ تو خواهم کاشت
سپس کنارِ پنجره‌یِ این شبِ اثیریِ هزار ساله خواب می‌روم اما
دو چشمِ طلایی-دو گویِ آتشینِ بوفِ کهنسال
هزار کرمِ کوچکِ شب‌تاب را درونِ روحِ جهان جستجو می‌کند
~
خاکِ کدام ستاره‌یِ دوردست و ناشناس
چشم و دهانِ سردِ شاعرانِ مهاجر را پُر خواهد کرد؟
~
دقیقه‌ی غیابِ تو
صدایِ گام‌های روح را می‌شنوم
دور می‌شود
Displaying 1 - 4 of 4 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.