کمی بیشتر از دو سال قبل، در آخرین روزهای پاییز نود و سه، در صبح ساکنی که ابرهای نمور و پراکندهای که نه آبستن باران بودند و نه برف، کورسوی امیدی در دل ساکنان شهر که هفتهها در انتظار باد و باران مانده بودند، دمیده شد. اما آن روز هم باران نبارید و نقیبی با گوشهای خودش شنید که آن شنبهی نیمهابری، آلوده ترین ِ روز سال لقب گرفت. در ماشین پلیس نشسته بود و یک سرباز راننده او را به پزشکیقانونی ِ بهشتزهرا، جایی که همکارش ابدال در آن در خواب ابدی بود، میبرد. با خود گفت اگر هیچوقت جرات گفتن حقیقت را به لیلی پیدا نکند چه بلایی سر عشقاش خواهد آمد؟ اگر به هر دلیل هیچوقت قرار نباشد «دوستت دارم» را به لیلی بگوید آیا روزی پشیمان خواهد شد؟ آیا برای عشقی که بعد از این بزدلی در گورستان ِ «دوستت دارم» های به زبان درنیامده خواهد غلتید سوگواری میکند؟ اصلاً میتواند عشقاش به لیلی را دوباره بین میلیونها عشق ِ ناگفته که در آن سرزمین هرز پرسه میزنند و به در و دیوار میخورند پیدا کند؟ لیلی چه واکنشی نشان خواهد داد؟ آیا او به خاطر عافیتطلبی نقیبی حسرت خواهد خورد؟
سرتیپ که به نظر عصبانی تر می آمد با صدای بلندتری گفت: "به عمرم دزدتر از پلیس ندیده ام..." ص 243
اول اینکه کتاب بسیار حرفه ای و خوب با کاغذ بالک چاپ شده . طراحی و گرافیک خوبی هم داره و قطع اون جا به جاییش رو راحت تر هم می کنه. باریکلا به رفقای نشر آگه که برای کارشون ارزش گذاشتن درباره ی داستان اما باید بگم که میقانی یک تلاش ارجمند کرده(کاری به موفق بودن یا نبودنش ندارم) تا برخلاف ادبیات رایجِ این روزها که مدام قصد فلسفه بافی و شعارنویسی و کنایه زدن داره قصه تعریف کنه اون هم یک قصه ی پلیسی-جنایی که بی گمان باید سرگرم کننده هم باشه. قصه ش رو هم ساده شروع می کنه و خوب پیش می بره و به گمان من و برای من این تنها نا نیمه ی داستانه. از نیمه ی اون به بعد داستان رو به افت داره. البته هم سیاق او در نوشتن تصویریه، گویی بخواد که یک داستان-فیلمنامه نگاشته باشه. سکانس بندی و پلان بندی و زاویه ی دوربین تعریف می کنه در شیوه ی نوشته ش. میقانی در نوشتن روایت رو گم می کنه و ناتوان شده از پرداختن به گره هایی که در داستان زده چرا که سیر رخدادها منطقِ قابل قبولی ندارند و متاسفانه در یک سوم پایانی کتاب، خواننده عملن با یک فیلمنامه ی درجه ی سه ی به سبک هالیوود طرف می شه. او ناتوانه که معمایی رو که طرح کرده به شیوه ی خودش حل کنه و دست به دامن شیوه ی مرسومی می شه که برای من دستِ کم بسیار آشنا بود از بس که تکرار شده و غیر از اون به بهترین شکلی هم پیش از این ازش بهره بردن در مورد شخصیت پردازی ها هم باز او از الگوهای بسیار فاش شده ای که در این شیوه ی داستان هست بهره برده و البته شخصیتِ کارآگاه قصه عملن دچار ایرادِ ساختاری هم هست چرا که اصلن ورودش به دنیای پلیس با توجه به قوانین فعلی ایران ابدن پذیرفته نیست و باز یادآور نمونه های از پیش تعریف شده ست. متاسفانه شخصیت ها هیچ کدام قوام ندارن و نمی شه باهاشون کنار اومد و این می شه که نویسنده در پایان درست مانند اونچه که در قصه گویی سینما و تلوزیون خودمون داریم در ده صفحه همه چیز رو مهیا می کنه تا خواننده خیالش از رمز و رازهایی که عملن هیچ منطقِ درستی پشت سرشون نیست آسوده بشه و هم زمان نویسنده، خواننده ش رو کاملن خام و ناآگاه فرض کنه و بدون هیچ منطق روایی یا حتا قراردادی که خودش در داستان تعیین کرده به پایان قصه برسه که نتیجه ش پایان بندی ی کاریکاتور گونه ست. حرف آخرم هم اینکه در کتاب بسیار با غلط های نگارشی مواجهه شدم و البته گرته برداری های کاملن اشتباه. انگار که نویسنده آشنایی متوسطی هم نداشته باشه با این موضوع و البته که ویراستاری اینجاست که باید رخ نشون بده و راستی در جایی که کتاب بی معنی ترین کالای مصرفی یک جامعه ست و نویسنده عملن هیچ کسب درآمدی از نوشته ش نداره اون وقت ویراستار در راه رضای مردم باید کار کنه گویا! آشفته بازاری ست ادبیاتِ بیچاره ما که خب معلوم هم هست در روزگاری که اوضاع ِ ادبیات مون این باشه باقی چیزها هم رو به سقوط دارن. برای من معیار ادبیات از همه ی شاخص ها برتری داره. ادبیاتِ ارجمندِ متفکری که خمیرمایه ی اصلی اندیشیدن در میان مردمی ست که می فهمنش. امان از ادبیاتی که به تاراج رفته
کارآگاهی افسرده و زنی بسیار جوانتر از او وارد مراحل جدیدی از رابطهی عاشقانهشان شدهاند. کارآگاه با پروندهی عجیبی مواجه میشود. یک دست قطع شده که بنظر میرسد برای زن جوانی باشد در یکی از گاوصندوقهای بهجا مانده از حادثهی ساختمان پلاسکو پیدا شده... روایت یک دست قطع شده در مسیر .یافتن بدنش با اشارات زیاد به وضعیت جامعهی ایران در دهه نود ژانر کارآگاهی در ایران همواره دستکم گرفته شده. جدا از عدم درک اهمیت ژانر در میان منتقدان ادبی و عدم استقبال ناشران از تالیف این آثار بنظرم مهمترین دلیل عدم ارتباط مخاطب ضعف آثار است. حتی برترین نمونههای ادبیات کارآگاهی ضعیف و پیشپاافتاده هستند یا حداقل از نمونههای امروزی ژانر کارآگاهی در جهان فاصله دارند. مهام میقانی با در سیدخندان کسی را نمیکشند میتواند مخاطب زیادی را متوجه ژانر موردعلاقهاش کند. این .کتابها را بخوانید تا ناشران با مهام میقانیها همکاری کنند. شاید ما باید به آنها اهمیت ژانرها را یادآوری کنیم
پایینتر از حد انتظارم بود. نه پیرنگ آنچنان جذاب و درگیرکننده و نه شخصیتهای جذابی دارد. حتی گاهی اطناب نویسنده در ارائهی اطلاعات از شخصیتها-آن هم به سادهترین شیوهای که در کارگاههای رماننویسی آموزش میدهند-آزار دهنده میشود. از همه مأیوسکنندهتر برای من درنیامدن انگیزهی شخصیِ کارآگاه نقیبی-که ظاهرا موتور پیرنگ همین انگیزهها و انگیختههای شخصیت نقیبی است-بود که انگار کپیِ دست چندمی از کارآگاههای خسته، زخمی و باهوش این ژانر است. اما باز هم رونق رمان ژانر اتفاق خوبی است. این را هم بگویم که چاپ کتاب جالب و باکیفیت است ولی: یک. غلط نگارشی زیاد دارد. غلط املایی هم چند جایی دیده میشود. دو. به نظر بنده ناشر محترم میتوانست فونت بهتری انتخاب کند.
داستانی که میقانی نقل میکنه، داستان پرکشش و جذابیه و نثر هم در راستای همین پرکشش بودن، ریتم خوب و سادهای داره تا بتونید بهتر داستان رو دنبال کنید. دنبال کردن سرنخها در پزشکی قانونی یا آزمایشگاه بررسی مدارک، هم خیلی خوب توصیف شده. هر چند داستان ضعفهایی هم داره که باعث تردید من شده که بهش سه بدم یا چهار، اما میشه به عنوان یکی از تجربهآزماییهای نخستین بومی در این ژانر و خلق یه کارآگاه ایرانی که طبق گفتهی خود نویسنده قراره رمانهای دیگری با همین کارآگاه بنویسه، ازشون گذشت. مثلاً حل معما خیلی ساده صورت میگیره و بعضی جاها با شک و تردید کارآگاه همراهه، اما به طور شگفتی درست درمیاد! من دقیقاً در آخر رمان هم متوجه نشدم لیلی چه کرده بود!
در آخر هم باید از غلطهای تایپی و املایی متن بگم! نمیدونم این غلطها تقصیر نویسنده است یا حروفچین و تایپیست، اما اصلاً زیبنده نیست که در یک رمان که قراره در جایگاه ادبیات قرار بگیره، چنین غلطهایی وجود داشته باشه، مخصوصاً که این غلطها کلمات پرکاربرد بودند و غلط نوشتنشون عجیب بود!
همین که در ایران نویسندهها وارد ادبیات جنایی میشن خیلی خوبه و امیدوارم بیشتر از این به ژانر بپردازن. در کل کتاب جذابی نبود، پر از اشکال و ایراد، به نظرم نویسنده بعد از طرح اولیه حتی یک بار هم کتاب رو نخوانده. تنها نکته مثبت کتاب شناخت خوب مهام میقانی از شهر(تهران) هستش که به خوبی به وصف شهر و هویت شهر میپردازه و به شهر خودش وفاداره.
ژانر پلیسی-جنایی از اون دسته ژانرهاییست که در ادبیات داستانی ایران کمتر بهش پرداخته شده از این جهت ورود مهام میقانی به این ژانر اتفاق خوشحال کننده ایه، به عنوان یک مخاطب آماتور اعتقاد دارم میقانی ابتدای کتاب رو بسیار مهیج شروع میکنه و با اتکا به رویدادهای شنیده شده برای مخاطب فارسی زبان؛ معماهایی رو مطرح میکنه که بسیار ملموس و هیجان انگیز به نظر میرسه. اما احتمالا در اواسط داستان به این نتیجه رسیده که جمع کردن اینهمه معما به چند جلد کتاب احتیاج داره به همین دلیل سرعت حل معماها از کشش داستان در نیمه انتهایی کتاب کم کرده! توگویی قصد داشته کتاب رو هر چه سریعتر به اتمام برسونه! فصل پایانی کتاب نویدبخش هدف نویسنده از خلق شخصیت کاراگاه برای ایجاد داستان های دنباله داره که اگر چنین باشه؛ هم کاری نو در ادبیات داستانی ایرانه و هم اینکه سبب پخته شدن در بیشتر نویسنده در ادامه میشه، امیدوارم میقانی کاری رو که شروع کرده به پایان برسونه.
کتاب بدی نیست. چیزی به ادم اضافه یا از ادم کم نمیکنه اما بقدر کافی سرگرمکننده هست. من نثر میقانی رو میپسندم به دلیل میانمایگی. هیچوقت نمیتونه یه شاهکار ادبی باشه اما درنوع خودش کاملا ارزش خوندن رو داره. فقط نمیفهمم چطور ممکنه یه کتاب انقدر غلط املایی داشته باشه. غلط های عجیب و بدیهی داره که باید یقه انتشارات و ویراستارو گرفت. بخونید اقا. رمانیه که بدقت و بازحمت نوشته شده و ارزش خوندن داره.
نفس گیر ترین بندِ آغازینی که از یک رمان پلیسیِ خوب می توان انتظار داشت. نویسنده یک تهرانیِ تمام عیار است و برای تهرانی های تمام عیار می نویسد. بیدار شدن کارآگاه نقیبی در پارک بهشتِ مادران، پس از بیهوش شدن از ضربه ای که در پارکینگِ عباس آباد به سرش خورد ، مرا به قهقهه انداخت.
علی رغم اینکه تقریبا بهترین جنایی های هر کشوری رو خوندم و انتظار نداشتم از نویسنده ی ایرانی اثر جنایی مورد پسندی ببینم؛ یکی از بهترین و دلنشین ترین کتاب های جنایی بود که خوندم. هم طرح معمای داستان جالب بود و هم نحوه ی روایت. این کتاب رو حدود یکسال پیش به اصرار فروشنده ی جدید کتابفروشی مورد علاقه م خریدم؛ کتابفروشی که بست و زخم دیدن جای خالیش هر موقع از میدون ولیعصر رد میشم ؛ دوباره باز میشه. یادمه وقتی بنا بر اصرار فروشنده تقریبا ناچار به خرید این کتاب شدم پیش خودم گفتم من که هرگز رمان ایرانی نخواهم خوند! اون هم جنایی! ولی دیروز توی یکی از کسالت بار ترین لحظات حضورم توی خونه ی پدری، توی قفسه ی کتاب هایی که به اونجا منتقل کرده بودم دیدمش و به ناچار و از سر بی کتابی شروعش کردم و تقریبا یک نفس خوندمش. توصیف های نویسنده از مناطق مختلف تهران و سختی های رفت و آمد و کار اداری مخصوصا قضایی و کلانتریش خیلی برای من ملموس و. دوست داشتنی بود.
شروع و ایده ی کتاب خیلی خوب بودند. " دستی که از مچ قطع شده می توانست متعلق به زنی باشد بین 25 تا 35 ساله." ایده : دست قطع شده ای که در یک گاوصندوق در زیرزممین ساختمان پلاسکو یافت می شود و گاو صندوق آتش نمی گیرد. . مسیله ی اصلی به نظرم شخصیت ها بودند که به نوعی دچجار تکرار چیزهایی که در این ژانر دیده ایم شده بودند. من اصولا از این ژانر چیزی نمی خوانم اما سریال های مرتبط را بسیار دیده ام و همن باعث دوری می شد. نکته ی دیگر اینکه توضیحات طولانی بودند و کمکی به فضاسازی و شناخت شخصیت ها و پیشبرد داستان نمی کردند و در نهایت در چند صفحه ی آخر- تقریبا دو صفحه ی آخر گره گشایی به طرز به یکباره ای رخ می دهد. شاید خرده روایت ها و گره گشایی های کوچک در مسیر کمک کننده تر بود.
داستان پردازی نویسنده در ژانری که در کشور ما آثار قابل توجهی نداره اونقدر خوب بود که از ضعف نگارش، غلط های املایی و جمع بندی گیج کننده آخر کتاب بگذرم. کاراگاه نقیبی به شدت منو به یاد فیلیپ مارلو انداخت، انگار نویسنده سعی کرده بود یه فیلیپ مارلو بومی بسازه که خوب در جای خودش ایرادی نداره ولی نمیدونم چقدر از نظر سازمانی ممکن باشه که یه کارگاه خصوصی وظایف سرهنگ پلیس رو در ایران به عهده بگیره و آب هم از آب تکون نخوره. در نهایت فکر میکنم تلاش نویسنده بسیار قابل تقدیره و امیدوارم در آینده آثار منسجم تری رو از ایشون بخونم
از اولین تجربههای رمان پلیسی هست و به ساختار رمانهای پلیسی کلاسیک مثل 32 پله وفاداره. داستان به هیچ عنوان از ریتم نمیافته، دست نویسنده رو نمیشه و زمینهسازی ایرانی و تهرانی باعث یه تجربهی هیجانانگیز برای خواننده میشه. داستان مطلقا هیچ چیز اضافی نداره و نقطهی آغاز و گرهها تا نقطهی پایان روایت همه قابل خط گیری هستن.
دو ستاره دادم به کتابی که نتوانستم بخوانم از بس فونت یا قلم یا تایپفیس کتاب فاجعه است. سه بار سعی کردم و نشد بخوانم. شکنجه است. معنی ندارد. تایپفیس متن کتاب نباید چشمآزار باشد. هرچه میخواستم متن را بخوانم و قصه را بفهمم این فونت گلدرشت هی خودش را به رخ میکشید انگار میگفت بیا من را ببین متن را ولش کن. امیدوارم اگر تجدید چاپ میشود فونت سادهای برایش انتخاب کنند.
جاهطلبی چیز خوبی است اما لوازم و اسبابش هم باید مهیا باشد. این رمان یک بیست صفحه خوب دارد و بقیه آن سرگیجه نویسنده است. سه از میقانی خواندم و این یکی از بدترینها بود البته لدترین شان این نیست.