می توانم خطی میان امروز و گذشته و تمام سال های تلخی که داشته ام رسم کنم و از نو زندگی تازه ای بنا کنم. اما مثل اینکه کابوس آن سال ها نمی خواهد مرا به حال خود رها سازد و همچون بختک بر وجودم سایه افکنده است. شاید هم تمامی آن خاطرات جزئی از وجود من شده اند که از امروز و فردا تفکیک ناپذیرند. ************ (لبِ تا) مثل اینکه هرکس را عاقبتی نوشته اند شاید بی¬دلیل نیست که هنوز هم خیلی ها میانِ ماه و سالِ تولد به دنبال بخت خویش پرسه می زنند و اقبال خویش را می جویند. پس اگر چنین است من هم در آخرین ماهِ خزان با تمامی اندوهی که در خود دارد به این دنیا آمدم و پاییزی شدم... من دخترِ آذرم! *******************