جشن همگانی، ۱۶ داستان کوتاه را از این نویسنده در بر میگیرد که داستانهایش با بهره مندی از مفاهیم اسطورهای، مضامین دینی و مذهبی و باورهای بومی ایران، نوشته شده اند. قیصری در این مجموعه، خلاف آثار پیشین خود از داستانهای جنگ، فاصله گرفته و به نوشتن داستانهایی با مضمونهای متنوع که بیشترشان اسطورهای و دینی هستند روی آورده است. به این ترتیب، داستانهای «جشن همگانی» از نظر مضمون، متنوع هستند.
قیصری در این کتاب، با دست مایه قرار دادن موضوعات و مضامین مختلف، مواجه انسان سنتی با موقعیتهای ویژه جهان مدرن و پسامدرن، داستان نویسی کرده است.
عناوین داستان های این کتاب به ترتیب عبارت است از: موسای دیگر، سنگ اقبال، سحر باطل، دختر رَز، آهنگی برای کشتار، بلور، جشن همگانی، رمیدن، شر کامل، فرار، شیرین، هر شب یکی از این گله کم می شود، قلعه گِلی، آب مطلق آب مضاف، پیشگویی، سفرنامه عیلامی.
قیصری در داستانهای «جشن همگانی» گاه از سوژههای دینی برای خلق داستانش بهره برده است. در داستانی به نام «فرار»، به ماجرای زوجی مسلمان میپردازد که میخواهند به خارج مهاجرت کنند. داستان «آهنگی برای کشتار» درباره نوازندهای است که تارش را آلت لهو دانسته و شکستهاند. در «آب مطلق، آب مضاف» راوی و شوهرش یک خانه خریدهاند از یک خانواده ارمنی و... نویسنده گاهی از اسطورهها و باورهای مشخص بومی ایرانی بهره میبرد. در داستان «بلور»، خادم مسجد دهکده به راوی زنگ زده که برگردد به دهشان نزدیک دماوند، چون سگش کشته شده و خانهاش به یغما رفته است. «هر شب یکی از این گله گم میشود» روایت گر زندگی پیرزنی است که همیشه در پارک جلوی مجتمع مینشیند و به ساختمان زل میزند. او صدای گرگی را میشنود که دیگران نمیشنوند و مدعی است هر بار که گرگ زوزه بکشد یکی از اهالی ساختمان میمیرد.
قیصری گاهی واقعهای تاریخی را زمینه داستانش میکند. در داستان «سحر باطل»، راوی بعد از خریدن فالی در «ری» و خواندنش گم شده و در «هرات» در زمان امیر نصر سامانی ظاهر میشود. این داستاننویس، در داستان «دختر رز» از این کتاب، به مسائل و آسیبهای اجتماعی پرداخته است. این داستان، درباره یک نقاش (یا شاید هم یک دکوراتیو) است که برای بوتیکها و آگهیها مدل لباس زنانه طراحی میکرده و حالا تحت بازجویی پلیس است که دنبال شاخ نبات میگردند و او مدعی است اسم طرحش شاخ نبات بوده و هر زنی که آن لباسها را به تن میکرده شاخ نبات میشده و شاخ نبات یک نفر نیست!
داستان «جشن همگانی»، هم از این قرار است که در روز تولد آقای مهرگان که نقاش است، هدیهای عجیب به دست همسرش میرسد: یک دوربین فیلمبرداری و یادداشتی که از او میخواهند در فیلم مستندی که درباره زندگی شوهرش میسازند کمکشان کند و پنهانی با دوربین لحظههایی از زندگی واقعی پیرمرد را ثبت کند که نشان دهد او انسان خوشبختی بوده است.
مجید قیصری نویسندهای که با داستانهای جنگیاش شناخته شده است. وی در سال ۱۳۴۵ در تهران متولد شد اما اصالتاً اصفهانی است و در رشته روانشناسی تحصیل کرده است. قیصری در اوایل دهه ۷۰ به طور جدی به نوشتن داستان کوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگی بود، جنگی نبود»، مجموعه داستان «طعم باروت» و مجموعه داستان «نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاشهای او در زمینه داستاننویسی در دهه گذشته است. در سال ۱۳۸۰ رمان «ضیافت به صرف گلوله» و در سال ۸۴ مجموعه داستان «سه دختر گلفروش» از وی به چاپ رسیده و رمان «باغ تلو» و مجموعه داستان «گوساله سرگردان» نیز از جمله کتابهای وی است. داستانهای کوتاه قیصری در حقیقت کولهبار زخمها، یادها و شهود هنرمندی است که سالهای نوجوانی خود را پشت خاکریزها و زیر آتشباران روزهای جنگ گذرانده است. وی سعی کرده است تا از خاطرات جنگ تنها به روایتی ساده بسنده نکند بلکه خواسته است داستانهای ماندگاری بسازد که به روایت عواطف انسانی و موقعیتهای مختلف در پسزمینهای به نام جنگ بپردازد. همچنین کتاب «سه دختر گل فروش» برنده جایزه قلم زرین سال ۸۵ شد.
در میان یادداشت ها و طرح های ناتمامی که از خورخه لوئیس بورخس جا مانده، متنی به چشم می خورد که در مجله ی "ادبیات امروز؟وابسته به کتابخانه مرکزی بوئنوس آیرس برای اولین بار چاپ شده است. مصحح در کمال امانت و دقت، اصل این متن را به چاپ رسانده تا هیچ شک و شبهه ای در اصالت متن باقی نگذارد. بر پیشانی نوشت یادداشت نوشته شده: "موسای دیگر" و چند کلمه ی پس از آن خط خوردگی ظریفی دارد. محققان کتابخانه ی بوئنوس آیرس با هیچ ابزار و وسیله ی ابداع شده ای در عصر حاضر نتوانستند به زیر این جوهر سیاه نفوذ کنند و پرده از راز این خط خوردگی بردارند. این لکهی سیاه چندی است برای شارحان آثار بورخس مایه ی کنجکاوی و تفحص بسیار در متون کهن و بالینی او شده. این خط خوردگی، این لکهی سیاه نفوذناپذیر، متن را به تعلیق درخوری درآورده. شک و دودلی شارحان از نام موسی آنان را به چند اسم خاص اشارت داده و نهایتا به کشف اسم کتابی منجر شده که مورد توافق اکثر شارحان بوده؛ این کشف چندی است که مایه ی خوشحالی دوستداران بورخس شده: "منتهی الآمال" اثر شیخ عباس قمی، عالمی ایرانی، مدفون در شهر نجف.
تو داستان هایی که از بورخس تاثیر گرفته و نوشته خوبه. بعضی داستان هاش ایده های خوبی دارند ولی متاسفانه با تک جمله های بعضا بدی که صرفا برای نتیجه گیری انتخاب می کنه (که ناشی از خودآگاهی بیش از اندازه، درک سطحی از اسطوره و سنت و جهان بینی کوچکشه) هدر می ده (مگه نه این که هنر با دیوانگی، جنون و رام نشدن پیوند نزدیک داره؟)*. اگه نویسنده وسواس بیش تری تو بازنویسی از خودش نشون می داد داستان هاش به مراتب بهتر از آب در میومدند. با این حال از بین شانزده داستان مجموعه: موسای دیگر و آهنگی برای کشتار خوب بودند و جشن همگانی، رمیدن، شر کامل و سفرنامه عیلامی متوسط. بقیه داستان هاش چندان تعریفی نداشتند. * مثلا داستان «شر کامل» عملا می تونست چیزی نزدیک به «رزماری بیبی» باشه: داستان در مورد مردی هست که می خواد اسم فرزندش رو بگذاره شیطان! به خصوص که راوی داستان مامور ثبت احواله و این می تونست ابهام روایت رو بیشتر کنه و داستان رو در هاله ای از دوگانه هایی مثل واقعیت و خیال و مقدس و نامقدس فرو ببره ولی نویسنده ترجیح می ده با یه جمله ی بد از زبان پدر: از وقتی که به دنیا اومده دیگه هیچ کس به ما توجهی نمی کنه، کل حس و ابهام نوشته رو از بین ببره.
. داستان چهارم این مجموعه با عنوان «دختر رز»، مربوط به یکطراح دکور است که به خواست ادارۀ اماکن یا نهاد مرتبط دیگر جلب شده، و مورد بازجویی پلیس قرار میگیرد تا شاید مأموران بتوانند ردی از دختری بهنام «شاخ نبات» پیدا کنند. خود اینداستان هم ابعاد زیادی دارد و میتواند از جهات گوناگون، مورد ارزیابی و نقد قرار بگیرد. اما آنچه که قرار است در نوشتۀ حاضر مورد توجه واقع شود، نوع برخورد نویسنده با مفهوم «زیبایی» از خلال اینروایت است. داستانی که طراح برای پلیس تعریف میکند، از ملال شروع میشود. ملال نسبت به طرحهای تکراری و بیروح زمانه و بریده از آن زیبایی که روح شرقی ما به آن عادت کرده است. از تصمیم برای شکستن اینتکرار و درانداختن طرحی نو، برای فرار از کلیشۀ تقلید و روزمرگی. از خستگی ناشی از شکست مقاومتش در برابر طراحی لباس شب یا سرویس طلا، که فقط به اضطرار نیاز مالی، چندباری به آن تن داده است. طراح بهدنبال زیبایی میگردد، اما نه زیبایی فرمی محض، که صرفاً با تغییری جزئی در دکور ایجاد شود. فرمی که بعد از گذر چندصباحی، خود به تکرار بیفتد و جذابیت و تازگیاش را از دست بدهد. او بهدنبال زیبایی متفاوت اما اصیل است. او میخواهد هم اصیل باشد، هم متفاوت. تفاوت برای او هدف کار نیست، نتیجه رو کردن به اصالت است. او میخواهد میان نقشهای متعدد و شلوغ روزگار، طرح آشنا با درون ما را بیابد. میخواهد کاری بکند از جنس کار بهزاد، یا قدیمیتر، مینیاتورهایی که زنان را از پشت پرده زنده و درخشان نشان میدهند، کاری که بوی ما را بدهد. نه هویمتال امروزی، و حتی سنتگرایانه که خود خواستهای امروزی و تقلیدی است. جستجوی خود و گشتن به دنبال هویت، محور فهم کنش طراح داستان است، اما جستجویی زیباییشناسانه. بازگشت به سنت برای او، از منظری زیباییشناسانه دنبال میشود، نه سیاسی یا معرفتی. او نمیخواهد موضع اجتماعی خود را در قبال سنت معلوم کند، و نمیخواهد به باورهایی سنتی برسد، بلکه میخواهد در کار تخصصی خود، که همان توجه به «زیبایی» است، سنت را احیا کند و روحی بر کارهای خویش بدمد.