کتاب بیشتر زندگی نامه س و عقاید و نظرات و مواضع و خاطرات عباس کیارستمی، و به ندرت تکنیکی و سینمایی میشه، و جایی هم که سینماییه بیشتر نظرات کیارستمیه راجع به دیگران و راجع به سانسور و اینا. که خب البته همین موضوع باعث شده که کتاب بسیار خواندنی ای بشه و محدود نباشه به طیف مخاطبان خاصی که فیلم های کیارستمی و نقد و نظر درمورد اونها رو جالب میدونن. یک نقطۀ ضعف کتاب شاید این باشه که کیارستمی مدام میگه نمیدونم و یادم نمیاد و ... و کلاً از دادن خیلی پاسخ ها خودداری میکنه. البته نه اینکه حوصله یا اخلاق گفتگو رو نداشته باشه؛ برعکس خوب و خوش اخلاق و آماده گفت و گو میکنه؛ اما حس میکنم این خصلت شخصیتیشه که خودش و گرایش های فردی و شخصی خودش رو اغلب کمرنگ جلوه میده و باید از خلال گفتگو و از طریق کشف و پازل چینی فهمید در این موارد.
قسمت های جالب کتاب یکی شرح والدین و مخصوصاً پدرشه، مثلاً وقتی که میگه پدرش در اواخر زندگی دیگه بی نماز میشه و علتی هم که میاره اینه که «نمیدونم چند بار در روز باید شهادت بدم که خدا یکی است و محمد پیامبر خداست» و همسرش هم بهش میگه کفر نگو اما او دیگه نماز رو برای همیشه ترک میکنه. یکی شرح رابطۀ طولانیشه با آیدین آغداشلو و مثلاً کتک کاری بسیار جانانه ای که در نوجوانی با هم میکنن؛ و اعتراف میکنم که لابلای سطور کنجکاو خوندن درمورد رابطه ش با احمدرضا احمدی هم بودم که حاصل نشد. یکی شرح مواجهه ش با سانسور و یکسره الله بختکی بودن سانسور و مصداق های اون در ایرانه و مثلاً در جواب اینکه چرا رفته خارج فیلم میسازه یکی از عمده ترین عللی که میاره همین سانسور و باری به هر جهت و سلیقه ای بودن داستانه و تهش میگه «من در خارج از ایران واقعاً از احترام بیشتری برخوردارم» که خب مسخره و غمگین و بازم مسخره س. در بزنگاه هایی از گفتگو خیلی سیاسی میشه و به تاریخ نقب میزنه و مثلاً میگه «هیچ ملتی به اندازۀ ایران برای آزادی خون نداده است» که خداییش خوب میگه. و البته از فحوای کلام برمیاد که منظورش خون های بی حصال است و پیشرفتی هم حاصل نشده.
نیمه ی ابتدایی کتاب به نظر من کاملا نالازم بود. و نیمه ی دوم گفتوگوی نویسنده با کیارستمیه، که در اون هم حرفی در مورد سینما یا حرفه ی کیارستمی نداره . ولی اگر شخصیت خود کیارستمی براتون جذابه خوندن گفت و گوش میتونه جالب باشه.
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند داد
به شکل خلوت خودبود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر شد همیشه کودکی باد را صدا می کرد همیشه رشته ی صحبت را به چفت آب گره می زد برای ما ، یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم.
گفت و گو ها رو دوست دارم. به طور کلی از شنیدن نظرات آدمهای مختلف راجع به موضوعهای مختلف لذت میبرم. و اگر شما هم مثل من این موضوع رو دوست دارید پس حتما از این کتاب خوشتون میاد.