پرتقال خونی، برنده جایزه رمان اول ماندگار و نخستین رمان پروانه سراوانی است. این نویسنده متولد سال ۱۳۵۵، دارای مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است که فعالیتهای ادبی خود را از نوجوانی و با انتشار اشعارش در روزنامهها و مجلات آغاز کرده است. پرتقال خونی، شرح خم و راست شدنهای ستون یک خانواده است، که عشق از آن حفاظت میکند؛ عشقی مادرانه که قهرمان قصه را به آن سوی مرزها میکشاند تا برای فراهم کردن آسایش پسرانش، تن به خطر بسپارد و پا بر مرز مرگ و زندگی بگذارد.
خوب نوشته شده. داستان کلی بد نیست. نه نتیجه خلی خاصی داره و نه درس خاصی میخواد بده ولی حس و حال معمولی یک آدم نرمال رو نشون میده که باعث میشه گاهی اوقات خودتو بزاری جاش. نمیدونم در حد جایزه رمان اول ماندگار رو گرفتن بود یا نه ولی به راحتی میتونستم شیطنت نویسنده برای به زور وادار کردن خواننده به همدردی و به گریه انداختنش رو ببینم. به نظرم بعضی جاها زیاده روی شده بود توی بیان احساست شخصیت اصلی داستان و با اینکه ناراحت کننده بود و اشک آدم رو درمیاورد ولی بازم گولشو نمیشه خورد. مثل خیلی از مقتل خوانی ها که تورو به گریه میندازن! من هم اشکم درومد ولی نمیتونم بگم کتاب عالی بود و تحت تاثیر قرار گرفتم.
دیگه تمومه. دیگه گول نمی خورم. هر چقدر هم از یک کتاب تعریف کنند، اگر نشر آموت چاپش کرده باشه امکان نداره سراغش برم. ظاهرا دلیل معروف بودن کتاب های این انتشارات فقط و فقط تبلیغاته.
نميتونم بگم قشنگ بود يا نبود ولي من لذت نبردم، هرچند از نويسنده ايراني و رمان ايراني نميشه توقع بيشتر داشت رمان فقط تونسته بود خوب به گريه بندازه .واقعا متوجه نشدم مناسبت انتخاب رمان اول ماندگار سال ٩٣ چي بود؟ نه موضوع بديع بود نه نثر و جمله هاي ناب داشت نه تكونت ميداد و نه ...دغدغه زن ايراني خيلي بيشتر از مسائلي بود كه بهش پرداختن هرچند شايد نازلي ِ نويسنده اصلا قرار نبوده نماينده زن ايراني باشه اما نويسنده هاي ديگه خيلي زيباتر زن و دغدغه رو تصوير كردند..موضوع ديگه اينكه به نظرم مرگ به اندازه كافي تراژيكه و قتل براي تيره كردن داستان كافي بود چه لزومي به تجاوز بود؟اونم به اين شكل كه تجاوز تو حاشيه قرار ميگيره و مرگ پررنگ تر جلوه ميكنه و اخر اينكه هرگز دوباره نمي خونمش
کسی نیست که نداند این قوم الظالمین چقدر خسیسند. پدر من هم از همین قوم الظالمین بود. پدر من هم برای هر دم و بازدمش، چرتکه می انداخت. نگاه که می کردی می دیدی نصف بیشتر مردم این شهر خسیسند و پول به جانشان بسته است. همین شهلا، با درآمد شوهرش و درآمد مغازه کالای خواب فروشی اش، همیشه دنبال پول می گردد. همیشه غصه ی فروش بیشتر مغازه های دیگران را می خورد. همیشه عصر به عصر توی پاساژ می چرخد و از همه آمار می گیرد تا ببیند کی یک قران بیشتر از خودش فروش داشته. همیشه تو روی همه میگوید خوش به حالتون که پول می برید خونه. من باید جیب خودمو سوراخ کنم.
شهلا در را پشت سرش بست. به صندل هایش نگاه می کردم. موقع راه رفتن هم عشوه می ریخت. صندل ها به پایش گشاد بود. لابد یکی از جنس هایی بود که روی دستش مانده بود و دلش نیامده بود به کسی بدهد. خودش می پوشید که مبادا دوزار ضرر کرده باشد. خدایا چقدر بدجنس شده ام من.
هنوز کم نیاورده بودم اما کم اوردن از آن حس های مزخرفی است که قبل از اتفاق افتادن بویش می اید. نوعی الهام غیر قابل توضیح دارد. حس میکنی همین روز هاست که خم بشوی و بعد بشکنی. حسش قبل تر می تر می امد و دمار از روزگارت در می آورد.
صدایش بدجوری آشنا بود. بدجوری آشنا بود. سر بلند کردم که صاحب صدا را بشناسم.خدایا این زن کی بود. این زن با چشم های مهربان. با دست های مهربان. با صدای مهربان. ناگهان شب حافظ و آواز به ذهنم هجوم آورد…
مرد نمی دانست که پرتقال خونی را مینا با دست های خودش کاشته بود. وقتی اولین پسرش به دنیا آمده بود. چند سال بعد وقتی درخت برای اولین بار میوه داد، پرویز هم دنیا آمده بود. پرتقال های خونی را هیچ وقت نفروختند.
بیشتر حجم کتاب هیچ حرفی برای گفتن نداره... نزدیکای پایان، پسر خانواده کشته میشه. چند صفحهای که غم از دست رفتن این بچه رو توصیف میکنه، احتمالا شما رو به گریه میندازه. و باز برمیگرده به همون تهیای که بود!
خوندنشو توصیه میکنم؟ نه!
تازه جایزه هم گرفته! چرا؟ احتمالا چون نوشته شوهر خواهرش تو خارج آب شنگولی نمیخورده!
رواية من الأدب الفارسي اسمها (برتقال أحمر) تأليف پروانه سراواني تحكي الرواية قصة أم بائسة تعاني من خسة كل من حولها من الرجال…يتعرض ابنها الصغير للقتل بوحشية فتنقلب موازين حياتها..
این کتاب علیرغم زبان ساده، غم بی نهایت یا حتی نبودن عمق فلسفی خیلی زیاد مرا به یاد داغ دیدگان به ناحقی که پس از عزیزانشان صرفا به جسم و کالبد زمینی خود تبعید شده اند و روحشان را با عزیزشان راهی دیار ابدیت کردند، آرامش انان در گرو خوشبختی سایر تکه های وجودیشان است یا صرفا برای عدالت و شادمانی عزیز از دست رفته شان تلاش می کنند تا روز وصال مجدد پرتقال خونی را دوست داشتم برایم پرکشش بود از داستان های زن محور لذت میبرم، حزن و اندوه و غم اش را در خود حس کردم، قوی بودن و جنگیدن و محکم بودن یک زن در غیاب شریک زندگی و... برای افرادی که به رمان ایرانی علاقه مند هستند و تازه کارند در خواندن توصیه میکنم🙏🏻🌹 گاهی بدون فلسفه و سختی و حکمت باید خواند تا زندگی های نکرده وتجربیاتش را لمس کرد...
This entire review has been hidden because of spoilers.
از اون دست کتابهایی بود که میشه بعد از یه روز به نسبت خسته کننده، خوندش و یه جورایی ذهنو آزاد کرد. کتاب ریتم نسبتا آروم و ملایمی داشت. نه خیلی آدمو هیجان زده می کرد و نه خیلی خسته. خیلی گیرا نبود و به نظرم خیلی کار داشت که بشه رمان ماندگار. دیالوگها خیلی قوی نبود حقیقتا. دیالوگهای بهراد هم تا حدودی اصلا مناسب شخصیتش و چیزی که ازش تعریف شده نبود. اگه نویسنده سن بهراد رو ذکر نمیکرد شاید نمیشد که فهمید این حرفا واسه یه پسر ۱۷ سالهس. به طور کلی من خیلی ازش خوشم نیومد ولی برای رفع خستگی رضایت بخش بود
پرتقال خوبی رمانیه که میتونه دلتونو به سرخی پرتقال خونی کنه و بعدش با طعم خوبش اون تلخی رو از یادتون ببره. نویسنده دست شمارو میگیره و همراه با نازلی، ��ن قهرمان قصه، شمارو از اوج قصه رد میکنه. یه قصه اجتماعی از مشکلاتی که از یه زن، مرد زندگی میسازه. یکم غصه دار شدم وسط قصه ولی آخرش خوب بود.