دکتر مجتبایی : “سابقه فرهنگی ایران و فرنگ و اندیشه ایرانی نشان می دهد که فلسفه در طول تاریخ از تأثیرگذاری و گسترش فراوانی برخوردار بوده است. من معتقدم افلاطون به عنوان پدر فلسفه غرب، از اندیشه ایرانی تأثیر گرفته و افکار این فیلسوف بزرگ، بدون توجه به بن مایه های فکر ایرانی نبوده است”. ” این کتاب جزو نخستین کتبی است که من تألیف کردم. در این کتاب بحث در این مورد است که “شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان” ایران چه تأثیری بر افلاطون داشته است. به تأثیر زرتشت همواره سخن گفته اند، اما در این کتاب به طور قطعی اشاره شده که افلاطون تحت تأثیر نظریه سیاسی در ایران باستان بوده است.” “برای غربی ها بسیار سخت است که باور کنند منشأ فلسفه از جای دیگری به خصوص از ایران و شرق بوده است. گرچه محققان منصفی هم بوده اند که با تأکید بر این قضیه نشان داده اند که زمینه های فکر فلسفی از شرق و ایران بوده است. محققان غربی چندان جرأت گفتن این زمینه را ندارند و آنها هم که گفته اند کمتر مورد توجه قرار گرفته اند. این موارد باید به صورت علمی و منصفانه در اختیار پژوهشگران قرار گیرد”.
الآن در موقعیتیام که حال نوشتن ریویو ندارم و اگر نگاه کنید من کلا ریویو آدمیزادی ننوشتم. اما به خودم قول دادم برای هر کتابی خوندم، بنویسم. بعدا نمیکشم. پس تحمل کنید. توی این کتاب با کلی خدا و ایزد روبرو میشید. بزرگترینشون اهورامزداست، که البته چند بار املاش عوض میشه. این ایزدِ برتر توی مرور زمان زیرشاخه پیدا میکنه. با اندیشه ثنویتگرایی آشنا میشید و ریشهش رو بهتون میگه. ولی خیلی خوب نمیگه و یه حدسهایی باید خودتون بزنید. از اون طرف افلاطون و خیلی از یونانیها رو به کپیکاری از رو دست ایرانیها چیز میکنه. استدلالها و شباهتهایی که میاره آدم میگه واقعا یا اینها از رو اونها کپی زدن یا برعکس و این همه شباهت نمیتونه اتفاقی باشه. حالا اگه حرفهاش راجعبه ایران دقیق باشه، اون ور رو میدونم درست میگه. جالبه بدونید افلاطون تو یکی از آخرین اثرهاش - قوانین- به دوگانهگرایی تمایل پیدا کرده. افلاطون روح خیر و روح شر رو هر کدوم مستقلا آفریننده بخشی از این جهان دونسته، مطابق آیین زرتشتی که اهورامزدا و اهریمن رو به عنوان نماد خیر و شر داره. راجعبه طبقات اجتماعی و حکومت، افلاطون رو تئوریزه کننده اونچه توی ایران باستان در جریان بوده نشون داده. حکومت هخامنشی و سنگنوشتههای به جا مونده رو با آیین زرتشتی مطابقت داده و اول این رو بررسی کرده که آیا شاهان هخامنشی خودشون زرتشتی بودن یا نه، اگر بودن چه نوع زرتشتیای و بعد با نوشتههای افلاطون مقایسه کرده و نتیجش اینه که واقعا انگار افلاطون از رو اینا نوشته یا اینا از رو افلاطون پیاده کردن. تازه این ادعا هم پشتش هست که خود یونان اصلا اون شکلی که افلاطون آورده نبوده. خب اگر این ادعاها توی دادگاه انسانی ما ثابت بشه چه اتفاقی میفته؟ فلسفه شروعش نه از یونان بلکه شرق و ایران میشه، حداقل بخشیش؟ که چی؟ هیچی. فقط تاریخه. ولی خب اگر بخوایم منصف باشیم تاریخ یه اعتماد به نفس کاذب یا غیرکاذب به آدم میده. و آدم چیه جز خیالاتش. کتاب هم چاپ نمیشه دیگه. میتونید شباهتهایی با مذهب تشیع توی آیین زرتشتی پیدا کنید، که تقدس و کاربرد عدد 7 و 12 و اعتقاد به سوشیانت -موعود آخرالزمان-نمونههایی از اون هستند.
سالها پیش این کتاب را خوانده بودم. آن زمان چیز زیادی دستگیرم نشد. چند روز پیش، بنا بر ضرورتی، دوباره شروع کردم به خواندن کتاب. از بصیریتهای موجود در کتاب شگفتزده شدم. با اینکه بیش از پنجاه سال از نگارش کتاب میگذرد، اما پژوهش دکتر مجتبایی همچنان سرشار از دقتهای علمی و مطالعات مقایسهای خردمندانه است. و همچنین به صراحت میتوان گفت که نتایج کتاب همچنان قابل اتکا و استناد است. نتایجی که در طول این سالها، بسیار کم پیگیری شده است. اما دو نکته را باید گفت. نخست اینکه یکی دو سال پیش این کتاب دوباره منتشر شد و متاسفانه ناشر با اهمالی فراوان و آزاردهنده کتاب را چاپ کرد و حتی حاضر نشد که کتاب را با ویرایشی جدید چاپ کند. اتفاقی که نشانهای است از میزان اهمیت ناشران ما به ویرایش علمی. دو دیگر اینکه با تمام اهمیت این کتاب، اما در طول این سالها پژوهشهای زیادی در این حوزه انجام شده است و به نظرم بسیار اهمیت دارد که با استفاده از این پژوهشها مبانی و نتایج تحقیق دکتر مجتبایی یک بار دیگر مورد بررسی قرار بگیرد.