یادمه سر کلاس شهرسازی، مدل های مختلف شهرسازی رو با بچه ها میدیدم؛ میگفتیم عکس های هوایی شهرهای اقماری چه قدر باحالن! حرف اصلی این کتاب، در مورد اینه که چرا شهرهای مصنوعی ای که ساخته می شن، کارایی شهرهای ارگانیک رو ندارن؟ در یک کلام میگه شهر درخت نیست! که بخوایم به صورت درخت طراحیش کنیم. حرف خیلی قشنگی میزنه بیشتر توضیح نمیدم، که برین بخونین کتاب رو
این کتاب رو تو مترو شروع کردم، ولی اینقدر جذاب شد که توخونه تمومش کردم! از اون کتاب هاییه که بر خلاف حجم کمش، میتونه نگرش آدم نسبت به شهر رو عوض کنه.
علی رغم حجم کم بسیار بسیار عمیق است. از جنس مطالبی که دانش رو یک گام اساسی جلو میبرند. مقاله اصلی که در نیمه دوم کتاب است یک تغییر بنیادی در نگاه به شهر و شهرسازی ایجاد میکند.
کریستوفر الکساندر در کتاب شهر درخت نیست به تمایز ساختاری و کارکردی شهرهای قدیمی و ارگانیک نسبت به شهرهای جدید، طراحی و برنامهریزی شده میپردازد. از نظر او شهرهای ارگانیک «نیمه شبکه» یا سیستمی پیچیده هستند که عناصر درون آن با یکدیگر تعامل دارند و دارای همپوشانی هستند. درحالیکه شهرهای جدید در یک «درخت» گرافمانند شکل گرفتهاند که فاقد پیچیدگی ساختاری هستند، چراکه زیرعناصر آن در یک سلسله مراتب واحد تقسیم میشوند. بنابراین ممکن است که هر مجموعه به تنهایی به خوبی کار کند اما در ارتباط با سایر مجموعهها دچار مشکل شود. مغز انسان با گروهبندی و طبقهبندی عناصر به ستونها و ردیفهای موجود به دنبال سادهسازی مسائل و مقابله با پیچیدگیها است که منجر به تفکر درخت مانندی میشود. از نظر او عدم پیچیدگی ساختاری در تفکر درختی توانایی ما را برای ایجاد شهرهای غنی و زنده محدود میکند و اغلب باعث ایجاد جداشدگی در سیستمهای فعالیتی میشود یا اینکه میان بخشهای مختلف شهر گسستگی ایجاد میکند. این درحالیست که در شهرهایی که رشد خود به خودی دارند تفکیک واضحی میان عملکردهای مختلف صورت نمیگیرد و در آن کاربریهای مختلط که خاصیت انعطافپذیری در برابر تغییرات را دارند به جای تفکیک کاربریها و منطقهبندی عملکردها وجود دارد. «درخت» و «نیمه شبکه» دو شیوهی استدلال برای درک آن هستند که چگونه یه مجموعه بزرگ از سیستمهای کوچک میتواند سیستمی بزرگتر و پیچیدهتر ایجاد کند. به طور کلی کتاب به معرفی دو رویکرد مقابل هم میپردازد. رویکردی که شهر و مسائل مربوط به آن را به ساختاری سلسله مراتبی و قابل پیشبینی تشبیه کرده و رویکردی که شهر را غیر قابل تفکیک به عناصر یا لایههایی مشخص میداند. این دو دیدگاه متفاوت، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، پایههای فکری بسیاری از نظریههای شهرسازی را بنیان نهادهاند. کریستوفر الکساندر بر آن است که با کمک زبان ریاضی و با استفاده از نظریه مجموعهها این دو رویکرد را شرح داده و به تصویر بکشد. او در این کتاب بر کلیت یک سیستم تاکید دارد و اجزای یک سیستم را به صورت خرد و جدا از هم نمیبیند. بحث اصلی کتاب این است که طراحان شهری تمایل دارند شهرها را به صورت نمودارهای درختی طراحی کنند (که هر گره فقط با یک گره والد رابطه دارد)، در حالی که شهرهای موفق برنامهریزی نشده ساختاری نیمه شبکه دارند (که در آن هر گره با گرههای زیادی رابطه دارد). کار طراحی شهری تلاش برای رسیدن به سازگاری میان فرم و زمینهی آن است و برای رسیدن به این سازگاری دو نوع برخورد متفاوت وجود دارد. خراب کردن، از نو ساختن آرمانگرایانه و پاک کردن صورت مسئله یا دست گذاشتن درست روی همان نقطهای که باید تغییرات سازگار در آن رخ بدهد که این امر نیازمند تشخیص و سازماندهی متغیرها و لایههای مختلف مسئله میباشد و پیچیدگیهایی را به همراه دارد و آنچه که اهمیت دارد شیوهی مواجهه با این پیچیدگیها، نگرش طراح و پاسخ به آن است.
مقاله ی بسیار کوتاه که در قالب یک کتاب گردآوری شده که البته با یک حاشیه و خلاصه ی بسیار عالی از کتاب " یادداشت هایی بر ترکیب فرم" از الکساندر به حق ارزش خواندن دارد. تا جایی که به نظرم خواندن این ده پانزده صفحه خلاصه ی کتاب یادداشت های الکساندر به حق مفید تر از خواندن خود آن کتاب باشد.
از ان جایی که کل کتاب حدود 30، 40 صفحه بیشتر نیست و از نثر و ترجمه ی خوب و روانی هم برخورداره فکر می کنم حداکثر زمانی رو که دوستان ناچار باید به ان اختصاص بدهند یکی دو روز داخل اتوبوس و مترو به سمت دانشگاه است یا شاید سر یکی دو کلاس یک و نیم ساعته دانشگاه!!
در این کتاب الکساندر نظرات خودش را در کتاب یادداشت هایی بر ترکیب فرم نقد میکند. این متن، آنطور که مترجم ها میگویند، مدت ها در محافل اکادمیک بحث برانگیز بوده.