جهان یکسره فریاد میشد اگر روضه خوان ها حرفهایت را می شمردند نه زخم هایت را ======================= چیزی عوض نشده فقط تقویم ها شیک تر شده اند و سالهاست دو روز پشت سرهم سرخ اند می گویی نه مسلمی بفرست تا از بلندترین برج پایتخت پرتش کنیم!
چقدر پنجره را بی بهار بگذاری ویا نیایی و چشم انتظار بگذاری مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب برای روز مبادا کنار بگذاری؟ بیا که روز مبادای ما رسید از راه که گفته است که ما را خمار بگذاری؟ در این مسیر و بیابان بی سوار خوشا به یادگار خطی از غبار بگذاری گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید همیشه سربه سر روزگار بگذاری نیایی و همه سررسیدهامان را مدام چشم به راه بهار بگذاری جواب منتظران را بگو چه خواهی داد همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟ به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست که نام دیگر مارا انار بگذاری گمان کنم وسط کوچه دوازدهم قرار بود که با ما قرار بگذاری چراغ بر کف و روشن بیا مگر داغی به جان این شب دنباله دار بگذاری
هنوز نمی دانم باید به چیزی که یک کتاب هست امتیاز بدهم یا لذتی که از آن بردم...واقعیت این است که از قسمت "سیاه و سفیدِ" نامه های کوفی خیلی لذت بردم. به قول دوستی خیلی با شعر هایش ارتباط برقرار کردم...
امتیاز بندی بخش ها: خیزرانی...دو امتیاز سیاه و سفید...چهار یا بیشتر نامه های کوفی...سه امتیاز
لاله در این بوستان خونین کفن افتاده است حسن یوسف گوشه ای بی پیرهن افتاده است... بس که تاریک است این صحرا و دل ها داغدار هر گلی امشب به فکر سوختن افتاده است...