آشوری دانشآموختهٔ دبیرستانهای البرز و دارالفنون است و همدرسِ نوجوانیِ بهرام بیضایی و عبدالمجید ارفعی. در دوران نوجوانی با مطالعهٔ نشریات حزب توده به آن مکتب گرایش پیدا کرد، و پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مدتی عضو سازمان جوانان حزب توده بود. پس از چندی در سال ۱۳۳۶ به حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) پیوست. آشوری در سال ۱۳۳۷ از دارالفنون دانشآموخته و وارد دانشکدهٔ حقوق و علومِ سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران شد و لیسانس اقتصاد خود را در سال ۱۳۴۲ گرفت. در همان سال در دورهٔ دکترای اقتصاد در همان دانشکده پذیرفته شد ولی آن را نیمهکاره رها کرد. کار تألیف کتاب، ترجمه، و نوشتن مقالات را از همین دوران شروع کرد. در دوران دانشجویی عضوِ هیئت اجراییهٔ «جامعهٔ سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» به رهبری خلیل ملکی نیز بوده است. نخستین کتاب او، به نام فرهنگ سیاسی، در روزگار دانشجویی از او منتشر شد که هنوز هم، با نام دانشنامهٔ سیاسی، در ایران در زمینهٔ علوم سیاسی کتاب مرجع است و تاکنون بیش از سی چاپ از آن منتشر شده است. در همان دوران آشوری در مؤسسهٔ انتشارات فرانکلین بهعنوانِ ویراستار در دائرةالمعارف فارسی و سپس در بخش انتشارات به کار مشغول بوده است
آشوری از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران و عضو انتخابشدهٔ نخستین هیئت دبیران آن بوده است (۱۳۴۸). در دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی، دانشکدهٔ علوم اجتماعی، دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در مؤسسهٔ شرقشناسی دانشگاه آکسفورد در بریتانیا، و دانشگاه زبانهای خارجی توکیو تدریس کرده، و عضوِ هیئت مؤلفان لغتنامهٔ فارسی در مؤسسهٔ لغتنامهٔ دهخدا (وابسته به دانشگاه تهران)، عضو هیئت ویراستاران دانشنامهٔ ایرانیکا (دانشگاه کلمبیا در نیویورک) و از نویسندگان آن بوده است. همچنین سردبیری چند مجلهٔ ادبی و نیز نامهٔ علوم اجتماعی را در مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی (وابسته به دانشگاه تهران)، به عهده داشته است
آشوری در قلمروی علوم اجتماعی و فلسفهٔ مدرن به توسعهٔ زبان فارسی از نظر دامنهٔ واژگان و بهبود سبک نگارش یاری فراوان کرده است. آشوری در آثار خود واژگان نوترکیبی چون گفتمان، همهپرسی، آرمانشهر، رهیافت، هرزهنگاری، درسگفتار و مانند آن را بهکار برد که معادلی برای آن در زبان فارسی وجود نداشت. فرهنگ علوم انسانی او شامل صدها ترکیب و واژهٔ اشتقاقی تازه برای گسترش زبانِ فارسی در زمینهٔ علوم انسانی و فلسفه است. از میان آثار او میتوان به بازاندیشی زبان فارسی، شعر و اندیشه، تعریفها و مفهوم فرهنگ، و فرهنگ علوم انسانی اشاره کرد. ما و مدرنیّت نام مجموعه مقالههایی از اوست که در آن به تحلیل بحران فرهنگی جامعهٔ ایران در مواجهه با مدرنیّت میپردازد. وی نویسندهٔ عرفان و رندی در شعر حافظ است که تفسیری هرمنوتیکی از بنیادهای اندیشگی دیوان حافظ بر پایهٔ پژوهش متنشناسانهٔ تاریخیست
کتاب مشتمل بر مقالاتی از داریوش آشوری در باب مواجهه کشورهای جهان سوم با مساله مدرنیت و چگونگی شرق شدن شرق است در برابر غرب مدرن. در چندین مقاله به نقش روشنفکرانی چون آلاحمد، شریعتی، شایگان، فردید (و حتی سید حسین نصر) به دامن زدن به افول تفکر در ایران پرداخته میشود. آشوری معتقد است که بیشتر روشنفکران این سالها به جای پذیرش برتری غرب در زمینه منطق و تفکر و فلسفه و توجه به نقش آن در مدرن شدن غرب و تلاش برای نهادینه کردن چنین تفکری در جامعه، به خاطر حس حقارت در برابر غرب و شرمندگی از عقبماندگی ایرانیان، یا در دام ایدیولوژیهای ضدغربی مانند کمونیسم افتادند (مانند آلاحمد) و یا با دید نوستالژیک به گذشته ایران، طرح بازگشت به خود را مطرح کردند و اسطورههای پیشین را به اسم فلسفه به خورد جامعه دادند (مانند فردید، شریعتی و شایگان).
گذشته از صحت و سقم این نظرات، ادبیات نقد و نحوه برخورد با مساله آشوری بسیار آموزنده است. آشوری آنجا که قصد نقد دارد بدون هیچ تعارفی و البته توهینی مساله را طرح میکند. به نظرم این نکته یکی از مهمترین ویژگیهای فرعی این کتاب است.
کلی گویی زیادی در کتاب وجود داره و نگاه نویسنده شبیه یک نگاه ناظر و تماشا کننده است نه شبیه کارشناسی که ریشه ها ی یک موضوع را بررس میکند در واقع دلیل و چیستی مسایل را نمی گوید فقط میگوید که اوضاع به این شکل است . در حالیکه هر کسی میداند که اوضاع به این شکل است سوال اینجاست که چرا چنین شده
نگاه تیزبین و شکافندهی آشوری در این کتاب بهخوبی به ژرفای مفهوم دنیای مدرن و رابطهی کشورهای جهانسومی با آن پی برده است. وی در مجموعهمقالاتی که در این کتاب گرد آورده، به بحث و واکاوی جنبههای گونهگون و گستردهی این مسئله میپردازد و میتوان گفت نکتهای را دربارهی سازکار رویایی جهانسوم با مدرنیته، ناگفته نمیگذارد. مقالهی پایانی کتاب گفتوگویی بسیار خواندنی است از سرشناسانی چون بابک احمدی، بیژن جلالی، رامین جهانبگلو دربارهی کاستیها و معضلات جامعهی ایرانی در مواجهه با تمدن خیرهکنندهی غرب. تمام مطالب کتاب خوب و خواندنی است؛ اما دو ایراد کلی به آن میتوان گرفت. نخست اینکه مؤلف کتاب، بهروشنی همهی گوشهوکنارهای مدرنیته و شرق را از ریشه و بنیان واکاوی میکند و توصیف بسیار گویایی از آن بهدست میدهد؛ اما درنهایت، برای معضلات و سردرگمیهای جامعههای شرقی، بهویژه ایران، در این مواجههی خانمانسوز راه برونشُدی پیش پا نمیگذارد و برای این مشکل راهحل سرراستی ارائه نمیکند. دومین ایرادی که به این کتاب میتوان گرفت، تکرار خستهکنندهی مطالب است. درست است که بخشهای این کتاب، مقالات پراکندهای بوده است که نویسنده در سالیان دراز نوشته؛ اما قطعاً زمانی که تصمیم گرفته همهشان را در قالب کتابی گردآوری کند، ضروری میبود دستی در آنها ببر و اضافات و تکراهایش را بکاهد.
مجموعه مقالات ارزنده ای از داریوش آشوری که در سال های مختلف، اینجا و آنجا منتشر کرده، یا متن سخن رانی های او در این یا آن دانشگاه، سمینار یا کنفرانس، که مربوط به فرهنگ و زبان ایران می شده است. برای آنها که در زمینه ی مدرنیته و هویت ایرانی به ویژه در این سال ها مطالعه و پژوهش دارند، کتابی ارزنده و منبعی ست ارزشمند.
مقاله ی اسطوره ی فلسفه در میان ما(بازدیدی از احمد فردید) وهمچنین مقاله ی ما ومدرنیت که عنوان کتاب هم هست، از معدود مقالات دارای محتوا در آسیب شناسی فلسفه و سیاست در ایران هستند . این مجموعه از ارزش بالا یی در این حیطه ها بر خور دارند. همچنین مجموعه ای دیگر با نام از هر دری به زودی منتشر می شود. http://ashouri.malakut.org/
کتاب سنت و مدرنیته داریوش آشوری را تمام کردم.کتاب جالبی بود.این نکته که چگونه کشورهایی مثل ایران جهان سومی شدند از همه مهم تر است.شرق محور علم و اندیشه بود.ولی این غرب بود که در وهله اول با تقسیم جغرافیایی و محور قرار دادن خود در این تقسیم بندی ها خاور دور و خاور نزدیک و خاور میانه را تعریف کرد پس از آن شرق و غرب را باروش های علمی خاص خود تعریف کرد در واقع غرب خود را ابژه و شرق را سوژه دانست.و با این مطالعات کم کم شرق را از جایگاه خود بزیر کشید.غرب با نگرش جدید سنت را کنار گذاشت و پذیرفت که دربند گذشته نباشد.در حالی که برای شرق سنت و تاریخچه اش نقش تعیین کننده داشت. شرقیان روحیه کند و کاوگر آنان را نداشتند و کم کم نسبت به آنها احساس حقارت کردند.حاصل این روحیه دو رویکرد بود:شیفتگی و تقلید کور کورانه و یا سازندگی با غرب.که هر دو موجبات عقب ماندگی ایرانیان شد.تضعیف و بی توجهی به فلسفه از مشکلات روشنفکران بود.