Armin Ahmadianzadeh’s Reviews > مرگ قسطی > Status Update
13 likes · Like flag
Armin’s Previous Updates
Armin Ahmadianzadeh
is finished
به پایان آمد این دفتر حکایت سلین همچنان باقی...
–میدانم فردینان، میدانم!... اما فرق میکند... تو هنوز بچهای خوشبختانه!... در سن و سال تو هیچ چیزی زیادی غمانگیز نیست! تو الان، تازه زندگیت را شروع میکنی... برای تو شروع کارست... این چیزها را نمیتوانی بفهمی.
–دیوانهها همهشان اینجوریاند... کیف میکنند از اینکه بااشان مخالفت کنی!...
–آه! چیزی که آدم هیچوقت کم نمیآرد فرصت و امکان اشتباه و گهکاریست!
— Sep 09, 2024 01:55AM
–میدانم فردینان، میدانم!... اما فرق میکند... تو هنوز بچهای خوشبختانه!... در سن و سال تو هیچ چیزی زیادی غمانگیز نیست! تو الان، تازه زندگیت را شروع میکنی... برای تو شروع کارست... این چیزها را نمیتوانی بفهمی.
–دیوانهها همهشان اینجوریاند... کیف میکنند از اینکه بااشان مخالفت کنی!...
–آه! چیزی که آدم هیچوقت کم نمیآرد فرصت و امکان اشتباه و گهکاریست!
Armin Ahmadianzadeh
is on page 662 of 723
چقدر این بخشها برام بهطرز زیبایی دردناک بودن...
این بخش زندگی فردینان با کورسیال مخترع واقعا زیبا بود...
چقدر جیگرم کباب شد برای ایرن، زن کورسیال، چهقدر زجر کشید و با اینکه همیشه کورسیال رو فحشبارون میکرد، ولی عاشقانه دوسش داشت، همه زجرهارو هم بهخاطر عشقی که داشت کشید.
"سن چیز گندی است … بچهها مثل سالهای زندگیاند، میروند و دیگر هیچ وقت نمیبینیشان."
— Sep 08, 2024 01:14PM
این بخش زندگی فردینان با کورسیال مخترع واقعا زیبا بود...
چقدر جیگرم کباب شد برای ایرن، زن کورسیال، چهقدر زجر کشید و با اینکه همیشه کورسیال رو فحشبارون میکرد، ولی عاشقانه دوسش داشت، همه زجرهارو هم بهخاطر عشقی که داشت کشید.
"سن چیز گندی است … بچهها مثل سالهای زندگیاند، میروند و دیگر هیچ وقت نمیبینیشان."
Armin Ahmadianzadeh
is on page 576 of 723
توی زندگی همینکه وضعمان یکخرده بهتر میشد همه فکرمان میرود دنبال کثافتکاری.
— Sep 06, 2024 04:19AM
Armin Ahmadianzadeh
is on page 402 of 723
"قصه و رمان حتی بدتر از الکل محرک جنایت میشود."
چقدر زیاد قلم سلین تو توصیف اوضاع روحی و روانی پدر فردینان قشنگه، چقدر قشنگ حالت خنثی و بیمسئولیت بودن و بدبختیهای فردینان رو بهتصویر میکشه، و چقدر زیاد دایی ادوار رو دوس دارم...
— Aug 29, 2024 05:33PM
چقدر زیاد قلم سلین تو توصیف اوضاع روحی و روانی پدر فردینان قشنگه، چقدر قشنگ حالت خنثی و بیمسئولیت بودن و بدبختیهای فردینان رو بهتصویر میکشه، و چقدر زیاد دایی ادوار رو دوس دارم...
Armin Ahmadianzadeh
is on page 302 of 723
من توی خیالهای خودم سیر میکردم… نورا با همه زیباییاش… از بیقراری سرم را به متکا میکوبیدم… اما باز به خودم میگفتم که ترجیح میدادم با رختخوابم کلنجار بروم، همه ملافهها را بجوم و بخورم تا اینکه گرفتار نورا یا هر زن دیگری بشوم! من دیگر فهمیده بودم، بله قربان، فهیمده بودم که هوس زن مایه معطلی است! فهمیده بودم تمناشان آدم را اسیر میکند! از راه بدر میبرد! ورطه… گودال، همین!…
عاشق بخش کالج مینول رفتن فردینان شدم.
— Aug 23, 2024 08:43AM
عاشق بخش کالج مینول رفتن فردینان شدم.
Armin Ahmadianzadeh
is on page 240 of 723
"پدر من اینجوری بود، همیشه به شکنجههای روحی خیلی بیشتر از شکنجههای بدنی اهمیت داده بود… در نظرش خیلی بیشتر احترام داشتند! اساسیتر بودند!"
عاشق توصیف بلایا و اتفاقاتی هستم که سر فردینان میاد، سلین خداس، خدا...
— Aug 22, 2024 08:23AM
عاشق توصیف بلایا و اتفاقاتی هستم که سر فردینان میاد، سلین خداس، خدا...
Armin Ahmadianzadeh
is on page 200 of 723
جان ما با ترس عجین بود. توی هر اتاقی ترس از کم آوردن انگار از دیوارها هم میتراوید… بهخاطر همین ترس بود که غذا را نجویده قورت میدادیم، شام و ناهار را سَمبَل میکردیم، خریدهامان را تندتند انجام میدادیم، از این سر تا آن سر پاریس، از میدان «موبر» تا «اتوال» را سگدو میزدیم از وحشت مأمورهای اجرا، ترس اجاره، مأمور گاز، اضطراب مالیات… هیچوقت فرصت نکردم ماتحتم را خوب تمیز کنم از بس که باید عجله میکردم.
— Aug 18, 2024 02:18AM

