Mohamad > Recent Status Updates

جوان اشتباه می کند و جهان را به پیش می راند.
پیر، خطا نمی کند و دنیا را به جانب توقف می کشاند.

اساسی تریت خصلت نظام ستم، بلاهت است. یک مشت ابله دور هم جمع می شوند و از چیزی ابلهانه - مثل مقام و ثروت و شهوت - دفاع می کنند.

دردهای سخت و عمیقی در جهان ما وجود دارد؛ اما آن چه که بتواند کمر یک انسان مبارز را بشکند، وجود ندارد.

همه اگر "فرصت" فکر کردن پیدا کنند، برای هر سوال، جوابی دارند. مساله اساسی، همان "فرصت" است که عده کمی دارند و عده ی زیادی ندارند، و جنگ هم به خاطر همین "فرصت" است که باید همه به طور مساوی داشته باشند...

پایان کتاب دوم:
در کتاب دوم نویسنده به تمدن سازی و لازمه های آن و داستان های مربوط به آن پرداخته است. برعکس کتاب اول که کتابی هیجانی با شروعی طوفانی بود، این کتاب در لحظاتی هیجان دارد، اما بیشتر روایت هایی از گذشته دارد و به داستان ساخت این شهر و ساختار می پردازد. بیشتر جلد دوم اینطور می ماند که داستان آماده و پرداخته می شود برای روایت هایی مهیج در جلد های دیگر.

کتاب اول : گالان و سولماز
در این جلد، ۳ کتاب اول آتش بدون دود با هم هست. پس باید وسط کتاب درباره بخش اول حرف زد.
واقعا یکی از حسرت هام اینه که در زمان حیات نادر ابراهیمی اون رو نشناختم. به قدری این مرد قلم توانا و متن پر کاری داره که آدم انگشت به دهان میمونه.
اینکه برای این کتاب اینقدر به اقوام ترکمن شناخت پیدا کرده و کلی تحقیق داشته تا تونسته همچین فضایی رو ایجاد کنه.

خورشید برهنه داغ، آسمان روشن آبی، زمین نم دار قهوه ای، بوی تازه و مرطوب خاک، بخار بالارونده ی رقصان، بوی اسفند های سبز و بوی نان در تنور صبحگاهی...
عاشق صحرا می داند صحرا یعنی چه...

"عشق" در لحظه پدید می آید، "دوست داشتن" در امتداد زمان.
"عشق" معیارها را به هم می ریزد، "دوست داشتن" بر پایه معیارها بنا می شود.
"عشق" ناگهان و ناخواسته شعله می کشد؛ "دوست داشتن" از شناختن و خواساتن سرچشمه می گیرد.

«آدمیزاد، تا وقتی کاری نکرده، اشتباهی هم نمی کند. عقیم، بچه معیوب به دنیا نمی آورد، مرده سنگ نمی پراند تا سری را بی جهت بشکند، و کسی که ساز زدن بلد نیست، خارج نمی زند.»
عجب قلمی و عجب کتابی... واقعا برای خوندن این کتاب خیلی ذوق داشتم، اما الان که هوز کتاب اولش هستم از پایانش نگرانم. چون واقعا آدم دوست نداره کتابی که با قلم نادر ابراهیمی هست تموم بشه و میخوای همینطور ادامه دار باشه

خب خداروشک بالاخره اسیر داستان ما بعد از ۸ سال اسیری آزاد شده و حالا دیگه روایت شیرین بعد از اسارت... شاید هم تلخی های بعد از آزادی. اینکه می بینی بی وفایی در حقت بشه!

واقعا هر چی که بیشتر جلو میره، به ذهن آدم میرسه که آدم تو جنگ کشته بشه ولی اسیر نشه. مخصوصا اگر اسیری به دست آدم هایی باشه که بویی از انسانیت نبردن...