داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
من
date
newest »




اگه یه جفت پا بهت بدم که خسته نیستن اونوقت میای ما بشیم؟"
نه...ما شدن پشتکار میخواد...تو نداری منِ عزیز

خستگی ِ مخه که علاجش سخت و صعبه"
مخ که کلا حرفش رو نزن....چند ماهی میشه که رفته تعطیلات!ا
همچي مي گه همه فكر مي كنن من خل شدم كه دارم با خودم حرف مي زنم كه انگار راس راسي خل نيست.
و اين داستان كوتاهي بود درباره كسي كه فكر مي كرد ديگران فكر مي كنند كه او خل شده از بس كه با خودش حرف زده بود.
و اين داستان كوتاهي بود درباره كسي كه فكر مي كرد ديگران فكر مي كنند كه او خل شده از بس كه با خودش حرف زده بود.


گفتن فارسی رو پاس بداریم نگفتن که باهاش روپایی بزنیم
شما که حتی پا رو فراتر گذاشته قیچی برگردون عنایت فرمودید
حالا فرض کن یه بچه بی ذوق هنری کلاس اول دومی که درساش رو خوب خونده و تطبیق ضمیر منفصل و متصل رو خوب یاد گرفته گذرش به این تاپیک بیفته.
می دونی چه اتفاقی می افته براش؟
یه چیزی تو مایه های یه آفتاب پرست میشه که گذرش رو جعبه مداد رنگی افتاده
هنگ
حالا می پرسی بچه چرا باید بیاد اینجا؟
خب شما بگو آفتاب پرست چرا باید بره رو جعبه مداد رنگی؟

و اینکه ب زبون دل حرف زدن قاعده و قانون سرش نمیشه...اونی کع میخواد بگه رو میگه... حالا شما بیا اینجا و بگو بچه مباد و مبره...مگه این گروه جای بچه بازیه؟!ا


اصلا
متوجه نشدید گویا
تلفظ و نوشتن اسمتون به صورت مهتابی رو عرض فرمودم.
که یاد مبانی برق خدابیامرز می ندازه من رو.
حالا شما هی گیر بده





من خسته است
خسته تر از من ... پاهایش!!!ا