اهل ایرانم من روزگارم بد نیست سفره نفتی دارم بشکهای هست ۹۰ از ۹۰ رفته به بالا نرسیده است به ۱۰۰
خردههوشی دارم از میان همه ۷۲ میلیون آدم هاله نوری را من برگزیدم یک دم هوش من کافی نیست؟
سر سوزن ذوقی دارم من شاعرم مولوی است تازگی میگویند مولوی ترک شده یا عرب بود از بیخ شایدم اهل مونیخ گفته شد ایشان رفته سفری استانبول
پسرخاله من، کورش جان - که توی خانه به او سید حسن میگوییم- رفته دنبال حقیقت آن جا رفته دنبالش تا آنتالیا فیلمهایی دیده است پر از ابرام تاتلیس، سی بل جان من شنیدم که پسرخاله من زیر باران با چیز خوابیده است و چنان شد که چنین چاییده است گفته او در سفرش یک شب از ساعت هشت تا سحرگاه دگر توی دیسکو یه کمی رقصیده است سفری رفته سوی مولانا - ای برادر! عرفان واقعاً سختیده است!
اهل ایرانم من دوستانی دارم دانشجو دوستانی بهتر از آب روان همهشان نابغهاند یکی از آنها در بند سه است آن یکی رفته به بند علما است که عجب جای خوشی است ۱۰ قدم مانده به ۳۰۰ توی زندان اوین دوستانم همهشان عالی و خوب همهشان خوبترین هفتهای چند نفر امتحان میگردند توی زندان اوین امتحان کتبی با دو چشم بسته و سؤالات زیاد عمه و دایی و خاله همه را باید گفت همه را باید بر کاغذ اقرار نمود هر چه را بود و نبود
من چماقی دیدم راستترین راست میگفت به من راست افراطی بود ظاهراً چپ میزد ولی افسوس که با راستترینهای جهان گپ میزد راستهایی همه چپ چپهایی همه لوچ وعدههایی سر سفره پرنفت دو سه تا توخالی شش تا پوچ
من قطاری دیدم اورانیوم میبرد و چه خالی میرفت سرعتش بود چو باد دندهاش کنده و بیترمز بود او غنیسازی را میفرمود و فقیران را افزود زیاد
اهل ایرانم من نام من هاله نور قبلهام آفریقاست من نمازم را میخوانم در اشتوتگارت و وضویم را در بحر خزر میگیرم بعد از اجلاس اخیر نفت آن کم شده است گازهایی چه زیاد پولهایی که همه رفته به باد توی لبنان و کاراکاس و چاد
روزگارم بد نیست
سفره نفتی دارم
بشکهای هست ۹۰
از ۹۰ رفته به بالا
نرسیده است به ۱۰۰
خردههوشی دارم
از میان همه ۷۲ میلیون آدم
هاله نوری را من
برگزیدم یک دم
هوش من کافی نیست؟
سر سوزن ذوقی دارم من
شاعرم مولوی است
تازگی میگویند
مولوی ترک شده
یا عرب بود از بیخ
شایدم اهل مونیخ
گفته شد ایشان رفته سفری استانبول
پسرخاله من، کورش جان
- که توی خانه به او سید حسن میگوییم-
رفته دنبال حقیقت آن جا
رفته دنبالش تا آنتالیا
فیلمهایی دیده است
پر از ابرام تاتلیس، سی بل جان
من شنیدم که پسرخاله من
زیر باران با چیز خوابیده است
و چنان شد که چنین چاییده است
گفته او در سفرش
یک شب از ساعت هشت
تا سحرگاه دگر
توی دیسکو یه کمی رقصیده است
سفری رفته سوی مولانا
- ای برادر! عرفان واقعاً سختیده است!
اهل ایرانم من
دوستانی دارم دانشجو
دوستانی بهتر از آب روان
همهشان نابغهاند
یکی از آنها در بند سه است
آن یکی رفته به بند علما
است که عجب جای خوشی است
۱۰ قدم مانده به ۳۰۰
توی زندان اوین
دوستانم همهشان عالی و خوب
همهشان خوبترین
هفتهای چند نفر
امتحان میگردند
توی زندان اوین
امتحان کتبی
با دو چشم بسته
و سؤالات زیاد
عمه و دایی و خاله همه را باید گفت
همه را باید بر کاغذ اقرار نمود
هر چه را بود و نبود
من چماقی دیدم راستترین
راست میگفت به من
راست افراطی بود
ظاهراً چپ میزد
ولی افسوس
که با راستترینهای جهان
گپ میزد
راستهایی همه چپ
چپهایی همه لوچ
وعدههایی سر سفره پرنفت
دو سه تا توخالی
شش تا پوچ
من قطاری دیدم
اورانیوم میبرد
و چه خالی میرفت
سرعتش بود چو باد
دندهاش کنده و بیترمز بود
او غنیسازی را میفرمود
و فقیران را افزود زیاد
اهل ایرانم من
نام من هاله نور
قبلهام آفریقاست
من نمازم را میخوانم در اشتوتگارت
و وضویم را در بحر خزر میگیرم
بعد از اجلاس اخیر
نفت آن کم شده است
گازهایی چه زیاد
پولهایی که همه رفته به باد
توی لبنان و کاراکاس و چاد
روزهای عالی
وعدههای خالی
مشکلات مالی
نازلی احساس( معصومه مستشار سابق)
برگرفته از تار نمای رادیو زمانه