داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
تقدیر
date
newest »

message 1:
by
mohammad
(new)
Feb 24, 2012 11:31AM

reply
|
flag
*
صبح که نوشته را خوندم فکر کردم چه لبخندی! اما چیزی نگفتم که حمل بر منفی گرایی نشود. همیشه دوست دارم فکر کنم که تقدیر از پیش تعیین شدی در کار نیست و زندگی را خودمون میسازیم. چون اگر غیر از این فکر کنم بعد کنجکاو میشم بدونم چرا من اون ستاره خامشم نمیشد اون ماه روشن باشم!!!

درخشش چشمانت بود
که به خاموشی ستاره بخشیدی
.
ما زاده تقدیر نیستیم
آن را خالقیم"
Roya wrote: "صبح که نوشته را خوندم فکر کردم چه لبخندی! اما چیزی نگفتم که حمل بر منفی گرایی نشود. همیشه دوست دارم فکر کنم که تقدیر از پیش تعیین شدی در کار نیست و زندگی را خودمون میسازیم. چون اگر غیر از این فکر ..."
من هم نمیتونم لبخند بزنم،چون به جیر بشتر از اختیار معتقدم هرچند فکر میکنم آخرش همه باید لبخند بزنیم،به قول حضرت حافط:
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
دردایره قسمت اوضاع چنین باشد
درکارگلاب وگل حکم ازلی این بود
کآن شاهد بازاری واین پرده نشین باشد
آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای
آن را از من می گیرد
سهم من
پایین رفتن از یک پله ی متروکست
وبه چیزی در پوسیدگی و
غربت و اصل گشتن
سهم من
گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن
که به من می گوید:
دستهایت را
دوست می دارم.
چرا این نوشته ی زیبای تو منو به یاد شعر فروغ انداخت ، نمی دونم
ولی ونوس عزیزم ، حتی اگه یه آسمون تاریک با یه ستاره ی خاموش سهم من باشه ، بازم ترجیح می دم بخندم
غم دیگه بسه
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای
آن را از من می گیرد
سهم من
پایین رفتن از یک پله ی متروکست
وبه چیزی در پوسیدگی و
غربت و اصل گشتن
سهم من
گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن
که به من می گوید:
دستهایت را
دوست می دارم.
چرا این نوشته ی زیبای تو منو به یاد شعر فروغ انداخت ، نمی دونم
ولی ونوس عزیزم ، حتی اگه یه آسمون تاریک با یه ستاره ی خاموش سهم من باشه ، بازم ترجیح می دم بخندم
غم دیگه بسه
خنده زیادش کمه ،غم کمش زیاد
بیا به نیک و بد زمانه خنده زنیم ... به نفشبندی نا پایدار خنده زنیم
به کار بسته که آخر چو غنچه باز شود ... بیا چو بلبل امیدوار خنده زنیم
چرا ز شام ملال آور خزان نالیم؟ ... بیا به جلوهی صبح بهار خنده زنیم
زمانه صفحهی آینده را نهان دارد ... بیا به کارهای نهان آشکار خنده زنیم
کنون که ما همه بازیچگان تقدیریم
بیا به نیک و بد روزگار خنده زنیم
بیا به نیک و بد زمانه خنده زنیم ... به نفشبندی نا پایدار خنده زنیم
به کار بسته که آخر چو غنچه باز شود ... بیا چو بلبل امیدوار خنده زنیم
چرا ز شام ملال آور خزان نالیم؟ ... بیا به جلوهی صبح بهار خنده زنیم
زمانه صفحهی آینده را نهان دارد ... بیا به کارهای نهان آشکار خنده زنیم
کنون که ما همه بازیچگان تقدیریم
بیا به نیک و بد روزگار خنده زنیم