داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
آینه نامرغوب
date
newest »


آینه فقط یه آینه نامرغوبه نه آینه جادویی .
شعر مال خودتون بود؟

آیینه ی واقعی
نوشته ی زیبا و تاثیر گذاری بود
دنیای ساده و صمیمی بچه ها رو خوب به تصویر می کشی
نوشته ی زیبا و تاثیر گذاری بود
دنیای ساده و صمیمی بچه ها رو خوب به تصویر می کشی

یک پیشنهاد هم دارم و آن اینکه به دلیل حضور کودک به عنوان شخصیت محوری می شد از زبان کودکانه یاری جست. هرچند که فکر میکنم تلاشی کرده بودی اما به باورم کافی نبود
پیروز باشی

اشکان عزیز دوست دارم یاد بگیرم برام توضیح بده که چی نماد و چی ضد نماده . اینطور کلی گفتن حالیم نمیکنه
ممنون که هستی و گله دارم که کم هستی

نماد نوعی المان است که در جامعه مفهومی پیدا می کند. شما زمانی که می خواهید یک نماد را به صورت آبستره و یا ضدنماد دربیاورید باید زمینه سازی شود.
نمی دانم شرح مناسبی داده ام یا خیر؟
داستانک جالب و خوبی بود
و خودت هم می دونی که خیلی جای کار داره این سوژه
و میشه که از توش یه داستان کوتاه ناب در بیاد
با مضمون توهم ما در انعکاس دنیای اطراف
اما من امشب هرچی خوندم همین ایراد رو داشت
یا من خیلی رو این موضوع وسواس شدم
یا اینکه بازم من رو این موضوع وسواس شدم
بابا عصبانی بود و مامان گریه میکرد.
این جمله و جمله بعدی اضافه نیست ؟
مگر نه که قبلا پارادوکس خنده بچه رو تو آینه توضیح دادی؟
پس مطمئنن خواننده متوجه این تناقض می شه
و خودت هم می دونی که خیلی جای کار داره این سوژه
و میشه که از توش یه داستان کوتاه ناب در بیاد
با مضمون توهم ما در انعکاس دنیای اطراف
اما من امشب هرچی خوندم همین ایراد رو داشت
یا من خیلی رو این موضوع وسواس شدم
یا اینکه بازم من رو این موضوع وسواس شدم
بابا عصبانی بود و مامان گریه میکرد.
این جمله و جمله بعدی اضافه نیست ؟
مگر نه که قبلا پارادوکس خنده بچه رو تو آینه توضیح دادی؟
پس مطمئنن خواننده متوجه این تناقض می شه

محسن. چرا اون جمله باید روانی باشه. فقط یه صحنه اس.
درسته شیطونکه و اشتباه نوشتم.

اما اگه میخواستم زمینه سازی کنم که دیگه داستانک نمیشد . میشد داستان."
محمد باهات موافق نیستم. زمینه سازی می تواند با یک عبارت کوتاه هم باشد. کسی بتواند آن عبارت ناب و درست را بیابد می شود نویسنده! و آن می شود هنر نویسندگی
فکر کنم منظور محسن ، جمله ی روان هست، نه جمله ی روانی
من این داستانک رو دوست داشتم، موافقم که جای کار بیشتری داره، ولی حس غمگینی رو به من منتقل می کنه
واقعا محمد ، همیشه چقدر ساده و ملموس می نویسی
واقعا محمد ، همیشه چقدر ساده و ملموس می نویسی
رنگهای مختلف توپ شیطونی توی آینه کمد اجاق گاز، با بالا و پایین شدن توپ، جمع میشدن و پخش میشدن . رنگهای آبی و سبز و زرد و قرمز و نارنجی از یه گوشه آینه میپریدن گوشه دیگه.
توپ رو تو دستاش گرفت و جلوتر رفت صورت کج و معوج خودش رو نگاه میکرد . میخندید اما تصویر غمگین بود. بیشتر خندید تصویر گریه میکرد. ابروهاش تو آینه موج گرفته بودن.
از توی آینه صورت بابا و مامان رو دید که میخندیدن، رو کاناپه توی هال. توپ رو زمین گذاشت و دوید توی هال. بابا عصبانی بود و مامان گریه میکرد.
برگشت و با توپش بازی کرد.