داستان كوتاه discussion
داستان كوتاه
>
ابر و باد و مه و خورشيد و غفلت
date
newest »


دو دیگر آنکه به باور من ساختار روایی آن، ساختاری جذاب نیست و نمی تواند هیچ انگیزشی را در خواننده پدید آورد زیرا که از آغاز متن و نتیجه گیری آن قابل پیش بینی است بی انکه رخداد خاصی در میانه نمایشنامه پدید آید.
پیروز باشی

به هر حال خوش و پيروز باشيد.
فرشته

ناگفته نماند همانطور که گفتید فهمش زیاد هم ساده نیست
و اینکه نظر اشکان کمکم کرد تا این نوشته رو بهتر بفهمم

همان طور که نوشتهايد، فهم داستان ساده نيست، به خصوص که موضوع انتقاد در اين داستان را میتوان به دو چيز ملموس اين زمان نسبت داد. اين است که من مطمئن نيستم که دوست گرامیام، جناب اشکان آن را بدانگونه درک کرده باشند، اما اين گونه داستانها را میتوان مانند تابلوی نقاشی کوبيسم به طور دلخواه فهميد و تفسير کرد. شاد باشيد.
ابر و باد و مه و خورشيد و غفلت
از فرشته
صدای خُرخُر بلند. (اين صدا در تمام طول داستان کم و زياد، بلند و آهسته شنيده ميشود.)
فلک (داد میزند): غفلت، غلفت، بلند شو، از رو سينهش بلند شو، مگه نمیبيني که چه سخت داره نفس میکشه و خُر خُر میکنه.
صدای خنده ريز و طولاني
اَبر به باد: باد عزيزم، کجا بودی؟ منتظرت بودم. مدتیيه که اين گوشه گير افتادم.
باد: کار داشتم، اونور. کلی شاخهها رو زدم، گردهها را پخش کردم، تپههای شنی رو جا به جا کردم، برگهاي مونده رو...
فلک حرف باد را قطع میکند: (با فرياد) ايواي مگه نمیبينين که اين بابا خوابيده و خيال بلند شدن نداره. يه کاري کنين! لجنها دارن ديگه بالا میآين. فکر بچهها رو کنين، ميمونن... همه چي خراب ميشه، براي تو هم جناب باد، نه شاخه ميمونه، نه گرده. به خودتون فکر کنين. اگه اين بيدار نشه، لجنها همه چيزو همه جارو پر ميکنن. ايواي عجب مصيبتيه، اگر جناب اشرف بيدار نشه.
باد: حالا چي کار ميشه کرد. من تو گوشش سوت زدم، بلند نشد.
فلک: تقصير اين غفلته، از رو سينهش بلند نميشه. براي رضای خدا، يه کاری کنين.
مه: جناب باد، نميشه يه دفعهی ديگه خيلي بلند سوت بکشين، حسابي توي گوشش، از اون سوت قايمها، شايد بلند شه. بيچاره بچهها، بيچاره جوونا! بيچاره شاعرا، بيچاره من، بيچاره همهی درختا و همهی حيوونا! بيچاره ما!
صداي خُرخُر بلند تر و گوش خراش
فلک: غفلت حيا کن، رحم کن، يک کمي از شفقت ياد بگير!
صدای خندهي ريز و طولاني...
باد: خيلو خوب، بازم صوت ميکشم.
صداي صوت بلند و طولاني...
کمی سکوت...
صداي خُرخُر ابتدا ضعيف، بعد بلند
صداي خندهي ريز طولاني
فلک با نااميدی: خدايا، خدايا!
مه: خورشيد خانم، تو يه کاری کن که بلند شه، اگه نجنبه، چی ميشه، بچهها چي ميشن!
خورشيد: (با خنده) هی هی مگه نمیبيني، دارم قايم موشک بازي ميکنم، ابرها مدتيه که اين گوشه جمع شدن. خوب میتونم پشتشون سوار شم. هي... هي...
فلک: خورشيد، يه جوری روي صورت و سينهش بتاب که بسوزه شايد، غفلت بلند شه و گورشو گم کنه.
خورشيد: من اين چيزا رو نميفهمم. ميخوام بازی کنم. اون طرف صدای موسيقي مياد. ميخوام برقصم. طبق حساب آدما من تين ايجرم.
فلک: مه نازنيينم، باد عزيز و گرانبها، بايد يک حيلهای به کار بُرد که غفلت از روی سينهش بلند شه، وگرنه لجن همه جا رو برميداره، هيچ چي نميمونه، خودتون بهتر ميتونين تصورشو کنين که چي ميشه. آبها هم ديگه نميتونن کاری کنن.
باد: يه فکری به خاطرم رسيد.
فلک: (خوشحال و شتابزده): چی چی؟
باد: الأن ميرم از روي دريا يه مشت ابر پر از آب ورمیدارم و ميارم ميريزم به سرو صورت و سينهش. شايد غفلت هم فرار کنه.
صدای خنده ريز و طولاني...
فلک: ولی خواهش ميکنم، مواظب خرمنها باش! اونارو اگر اين طرف و او طرف ببري، کار بدتر ميشه. گرسنگی بچههارو ميخوره.
مه: البته اگر بچهای باقی بمونه، اگر خرمنی باقی بمونه، اين طور که لجنها دارن جلو ميان، خدا ميدونه چی ميشه.
باد: فلک خانم، ديگه اينو نميتونم گارانتي بدم. اما سعي خودمو ميکنم. تازه اگه لجنها بالا بياين، همانطور که مه ميگه، ديگه خرمن هم به درد نميخوره.
صدای باد
صدای خُرخُر
صدای خندهی ريز طولاني...
مه: فلک خانم، از اون دور چيزهاي بدی ميبينم. سياهي داره نزديک ميشه. اون طرفو کاملاً پر کرده.
فلک: بله ميبينم. دردناکه، دردناکه! غفلت، بلند شو، يک عده از بين رفتن آخه، بلند شو از روي سينهش، بگذار که سبک شه، پاشه.
صدای خندهي ريز و ممتد...
بعد صداي خر خر بلند.
مه: فلک نگاه کن! باد يک سری ابرهای سياه رو داره ميآره.
فلک: (با نگراني) ببينيم، چی ميشه، اما دير شد، ديگه دير شد.
باد: با عذر خواهي از مه و خورشيد خانم و فلک گرامی.
صدای ممتد شرشر شديد باران
چند لحظه سکوت.
مه: اوووه، غفلت گم شد.
فلک: اشرف، اشرف، بلند شيد، لجن داره ميرسه. شايد بتونيد هنوز کاري کنيد.
صدای خميازه
اشرف: (با لحن خواب آلود) هييييي، چه خبره، چی شده؟
باد و فلک و مه با هم: لجنها دارن ميرسن. لجنها رسيدن. لجنها همه جا را گرفتن. فلک: شما اشرف مخلوقات تمام اوقات در خواب بوديد و غفلت روی سينهتون جا خوش کرده بود.
اشرف: چرا منو صدا نکردين؟ همهش تقصير خودتونه. صبر ميکنين، تا همه چي که خراب شد و از بين رفت، اونوقت ناله و شکايتتون رو سر ميدين.
فلک: اشرف گرامي، هرچه باد توي گوشتان جيغ کشيد و صوت زد. بيدار نشدين. مه هم با نور لطيفش روي چشمتون افتاد، فايده نکرد. من هم هي دور زدم و چرخيدم و صدا کردم، اصلاً انگار نه انگار!
اشرف: (با صدايی حاکی از ترس و نااميدي و غم) لجن.. لجن... لجنها لجنها ايوای...
سکوت.