داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
دیدی بودی؟!
date
newest »


خوب این داستان کوتاه بود؟حتی شبیه لطیفه هم نیست!
من چیزی از قصد شما برای نوشتن این چند خط دستگیرم نشد!
هدفتون چی بود؟!؟!؟!


من به عنوان کسی که این چند خط رو می خونم،باید چیزی رو خونده باشم که بتونه یک مطلب یا موضوع رو به من منتقل کنه.اما من تو این نوشته تون چیزی ندیدم که بخواد حرفی برای گفتن داشته باشه!
مثل یه فکر که از سر آدم میگذره!!!
جسارت بنده رو ببخشید،اما من قصدم از گفتن این حرف ها اینه که ب÷رسم تا یاد بگیرم!OK?
خوب اگر ممکنه توضیح بدید که طرح داستان(!) چی بوده،نتیجه ای که گرفتید،و کلا به قول خودتون اینی که نوشتید چی هست؟!؟!؟!

شاید بیشتر با این داستان ها اخت شوید.
من باید این چیزها را ضمیمه ی اثر کنم تحویل شما بدهم یا شما باید با سند و دلیل، ضعقف و قدرت اثر را بیان کنید؟
من هرچه بگویم ممکن است تعبیر به دفاع از این چند خط باشد. نه این ها را مورد توجه قرار می دهم و نه از آن ها دفاعی دارم.
اما دوست من، فکر کنیم شما می آیید می نشینید جلوی من می گویید این اثر استان نیست. خوب. چرا؟! اینجاست که من نباید به شما ثابت کنم داستان هست. این شمایید که باید با دلیل و مثال ایده ی خود را مطرح کنید. تو این مملکت به جرات بیان می کنم نقد آکادمیک و صحیحی وجود ندارد. مشکل این داستان نیست. مهم این است که به بهانه ی این چند خط، من و تو با هم گفتگو کنیم و نظراتمان را رد و بدل کنیم. یک داستان جدید از خودم می گذارم. امیدوارم بخوانی و نظرت را بگویی. اگر راستی می خواهی ادامه بدهی به این گفتگو، یک نقطه ی آغاز تعیین کن. یک نقد مکتوب. همین طور ننشین بگو این داستان هست این نیست.

خوب من انتظار ندارم که شما زیر نوشته تون شروع کنید به شرح و بسط چگونگی طرح داستان،یا این که اصلا داستان هست یا نه!!!
من ازتون خواستم که جواب سوال هام رو بدید.
خوب در مورد اینکه این نوشته چی هست؟ من جدا جوابی براش پیدا نکردم!
عناصر اصلی داستان رو توش نتونستم پیدا کنم.و در این مورد مسلما اشکال از منه!به همین خاطر پرسیدم تا اشکالم تو پیدا کردن عناصر داستان رفع بشه.
متشکرم.

شما انسان با شهامتی هستید، به دو دلیل: نخست این که اسم این نوشته را داستان می گدارید و دیکر اینکه با جرات ادعا می کنید که در ایران نقد آکادمیک وجود ندارد. آنچه که شما داستان نام نهاده اید تنها و تنها پاره گفتاری بیش نیست. ساختار یک جمله را دارد اما داستان نیست. داستان مکان دارد داستان شما می تواند در هر جایی اتفاق بیفتد. شما می گویید داستان است! خوب داداییست ها هم می گفتند مزخرفاتشان هنر است. اما نبود. داستان دارای فرم و محتواست. داستان شما واجد چه فرمی است ؟ لطفا به جای معرفی کتاب - مثل کاری که با این خانم کرده اید - پاسخ بنده را از تراوشات ذهنی خودتان بدهید. به نظرم همین بس که ما از شما بپرسیم چرا این نوشته داستان است؟
و شایسته است که به این پرسش پاسخ دهید.

"خوب شد دیدمت."
"خیلی خوب تو هم".
"با من در تماس باش".
"خیلی خوب تو هم".
در این مثال که نوشته ی دیوید هوفمان است می شود بگویید مکان کجاست؟ هیچ جای دیگری نمی شود اتفاق بیفتد؟!!!طبق ادعای شما تمام داستان هایی که مکان و خیابان و مدرسه و مغازه ها را دقیقن مشخص نمی کنند و می توانند هرجای دیگری اتفاق بیافتند داستان نیستند و باید یک فکری به حال آن ها بکنیم.تازه این داستان که یک مدرسه دارد. داستان هایی که فقط دیالوگ اند و حتا در دیالوگ هایشان هیچ اشاره ای به حتا خیابان یا مدرسه بودن یا خانه بودن افراد نمی شود که حتمن خط خطی اند. مثلن داستان گراپل میر نوشته ی شرلی پاول که در حمام هم ممکن است اتفاق بیافتد!
پس نظریه ی اول شما که به صورت مطلق در مورد داستان بودن و یا نبودن یک اثر اعلام کردید رد می شود. کما اینکه من بارها گفته ام هر داستان خود تعیین می کند که چگونه نقد شود و چگونه نوشته.
و راستش به شما هم توصیه می کنم ذهنتان را درگیر پیش فرض های مطلق نکنید و آن گونه که مثلن با داستان خطی برخورد می کنید به سراغ داستان غیر خطی نروید و...
فرمودید داستان دارای فرم و محتواست. بله. شعر هم دارای فرم و محتواست. نقاشی هم دارای فرم و محتواست. دوست من این فقط داستان نیست که دارای این دو است. حتا یک نامه هم این دو را دارد. شما چطور به این توجه نکرده اید که فرم و محتوا مثل دیالوگ و شخصیت نیست که باشد یا نباشد؟! این نقد من هم فرم و محتوا دارد. آن دو خط هم هم فرم دارد و هم محتوا. از شما خواهش می کنم ناراحت نشوید اما نوشته ی شما دلیلی بارز بر ادعای من است که بیشتر نقدهای این مملکت نه تنها آکادمیک نیست بلکه بر هیچ اصل مشخصی هم استوار نیست. نقد ما شده دادن چند نظر شخصی که به قول شما از تراوشات ذهنی ناقد!!! و دادن چند پیشنهاد به همان قوت!
پس خواهش می کنم بیشتر دقت کنید و جای دیگری در این مورد این گونه نگویید. اگر هرچیزی که فرم و محتوا دارد داستان باشد...
در اینکه داستان دارای چه فرمی ست خدمتتان عرض کنم دارای فرم خطی است. هرچند فرم های دیگری هم هستند مثل سه قطره خون هدایت که فرم دایره ای دارد. اصلن یک چیزی بپرسم... فرم چیست و محتوا پیست؟ ساختار چیست؟ آیا منظور شما از فرم، فرم روایتی و چگونگی روایت است؟ یا چگونگی شکل گیری اجزا و محتوا یا همان شکل بیرونی داستان؟ اگر جز این هست بگویید تا جواب بدهم.
تمام این ها را خواندید؟! هیچ کدام از این ها ثابت نمی کند که این داستان خوب است یا بد و من هیچ اصراری هم روی داستان بودن یا نبودن آن ندارم. همان گونه که قبلن گفته ام. صرفن خواستم نکاتی گفته باشم. در داستان بودن این چند خط هم همین بس که دارای روایت و انفاق داستانی است. شخصیت هم داد. 3 نفر: باغبان، راوی و زن.
دیالوگ هم دارد. بگویم کدام دیالوگ؟

این را به این خاطر گفتم که بدانید نیش زبان زدن و گستاخانه حرف زدن را همه آموخته اند. اما جای این قبیل گوش مالی ها در عرصه ی مباحثه ای از این دست نیست. باقی مطلب و نظراتم را با احترام خدمتتان ارائه می کنم.
داداییسم هنر نیست این را من نمی گویم، آرتور سی دانتو در کتاب "پس از پایان هنر" می گوید - کتاب به فارسی برگردان نشده-، والتر بنیامین در مقاله ی مهم خود اثر هنری در اثر بازتولید مکانیکی می گوید و حتی شکلی از رابطه ی علت و معلولی میان این شکل ناهنری و سیاست های فاشیستی را خاطرنشان می کند. تئودور آدورنو در مقاله ی درباره ی صنعت فرهنک سازی می گوید، این را فردریک جیمسون متفکر مارکسیست امریکایی که منتقد پست مدرنیسم است و از شناخته شده ترین منتقدان ادبی دنیاست می گوید. جیمسون در دو اثر دشوار و پیچیده ی خود با نام های ناخودآگاه سیاسی و دیگری مارکسیسم و فرم - که این کتاب ها هم به فارسی برگردان نشده – بارها به این نکته اذعان می کند که داداییسم و بیشتر شکل ها و قالب های هنری در عصر پست- مدرن فاصله ی زیادی به هنر دارند. در اثر نخست با دید مارکسیستی عمیق خود فرم و محتوا را واکاوی می کند. این فرم اثر هنر ی ست که در ذهن مخاطب ایجاد مقاومت می کند، در حالی که رویکردهای هنری مانند همان دادایسم و یا موسیقی پاپ هیچ مقاومتی را در ذهن مخاطب ایجاد نمی کند. اجازه بدهید مثالی از موسیقی شوئنبرگ برایتان بیاورم. شوئنبرگ با ابداع یک گام موسیقیایی جدید، سیستمی با دوازده تن، از موسیقی مرسوم که با گام های متعارف مینور و ماژور تصنیف می شود گسست. شوئنبرگ با این کار شنوندگان را وادار می کند که به این واقعیت توجه کنند که در حال گوش کردن هستند. داستان واره ی شما یا پاره گفتار شما مقاومتی را در ذهن من به عنوان مخاطب ایجاد نمی کند بلکه من در تسلیم و بازشناسی امر آشنا هستم. محتوای اثر اما همان "امر واقعی" لکانی ست، امری غایی که اگر چه واقعا نمی توانیم آن را بلا واسطه فراچنگ آوریم اما در محتوا حضور دارد. داستان به عقیده ی من می بایست کارکرد میانجی گری داشته باشد، میان اثر هنری و زمینه ی اجتماعی آن، یا حتی میان پویایی های درونی اثر و وضع سیاسی و اقتصادی آن. هر اثر هنری مانند روان از خودآگاه (فرم) و ناخودآگاه (محتوا) تشکیل شده است. از طریق نشانه های گفتار یا همان دال و مدلول سوسوری می توان به خوانش ناخودآگاه نائل آمد. پس مکان اثر جایی ست میان هستی انسان به عنوان امر انتولوژیک و ارتباط انسان هستنده با زیست- جهان. این داستان واره می تواند برشی از یک اثر باشد. همان گونه که ما در سینما این بحث را از طریق نو واژه های برگسونی- دلوزی دنبال می کنیم. نو واژه هایی چون حرکت- تصویر یا زمان- تصویر. برش شما حاکی از نگرشی اتمیستی به اثر است. در حالی که ما در یک کل – در – نوسان زیست می کنیم. شما نام این اثر را داستان می گذارید اما من نمی گذارم. چون آموخته ام که امروزه در حوزه ی مباحثات ذهنی نباید از مصدر "بودن" استفاده کرد بلکه تنها حرف عطف "و" می تواند راه گشا باشد. این که دست به کار نوشتن شدم صرفا دلیلی بود بر نقدی از جریان رایج در عرصه های هنری. ساده کردن هر مفهوم برای مهیا سازی یک خورش فکری برای انسان هایی که نیچه سال ها پیش تنبلی شان را پیش بینی کرده بود.
امید وارم که اگر در فکر نوشتن پاسخ هستید کمی با آرامش و متانت کلام این کار را انجام دهید تا ماحصل بحثمان به جای نیش و کنایه چالشی به واقع ادبی باشد.
شاد باشید و دیر زی.

آرتور. سی. دانتو معتقد به دو امر برای هنر شمردن یک اثر است. اول جریان رایج آثار در حال تولید و تولید شده پیش از آن. دوم جایگاه خود شخص نویسنده.
دوست عزیز، دانتو در مصاحبه اش با روزنامه ی ناسیون در مورد داچمن که از شاخص ترین هنرمندان داداست گفته:
داچمن، به عنوان یکی از اعضای جنبش دادا، هنرمندی ست که یک قهرمان فرهنگی شناخته شده است.در آغاز او یک ضد هنر معرفی شد که فعالیت هایش عواقب قانونی نیز داشت. در این جریان هنرمند و توانایی های دست و چشم او نادیده انگاشته می شدند. ایده آل های آن به گونه ای ضد هنر عمل می کردند. اما به مرور با ممارست این فرد و افراد نظیر او دادا به عنوان یک جنبش هنری که ارزش های زیبایی شناختی جدیدی برای مخاطبین تعریف می کرد پذیرفته شد.
آقای محترم. دیگر اشتباه از این واضح تر و بدتر از آن عنوان کردن با اطمینان این اشتباه نمی شود.
آدرنو و دشمنی اش با هنر (از هر نوع آن) به دلیل این اعتقاد که استاندارد سازی و عقلانی شدن صور فرهنگی سبب ایجاد نوعی کنترل بر افراد می شود که این کنترل باعث تباه شدن اندیشه ی انسانی خواهد شد معروف است. شما چطور از آدرنو در جهت بحث استانداردگرا و مطلق اندیش خود برای اثبات ارزش والای هنر استفاده می کنید؟ رفرنس بدهید لطفن. منتظرم. شاید ندانم.
جیمسون به نظریه ی کلیت و آگاهی معتقد است و این آثار هنری را از این دیدگاه مورد نقد قرار می دهد. او این آثار را از هنر بودن حذف نمی کند بلکه آن ها را با توجه به دیدگاه نئومارکسیستی خود از هدف والای هنر که خود به آن معتقد است دور می داند. نمی گوید این ها مزخرفند.
گفته اید:
این فرم اثر هنر ی ست که در ذهن مخاطب ایجاد مقاومت می کند، در حالی که رویکردهای هنری مانند همان دادایسم و یا موسیقی پاپ هیچ مقاومتی را در ذهن مخاطب ایجاد نمی کند. اجازه بدهید مثالی از موسیقی شوئنبرگ برایتان بیاورم. شوئنبرگ با ابداع یک گام موسیقیایی جدید، سیستمی با دوازده تن، از موسیقی مرسوم که با گام های متعارف مینور و ماژور تصنیف می شود گسست. شوئنبرگ با این کار شنوندگان را وادار می کند که به این واقعیت توجه کنند که در حال گوش کردن هستند.
کاملن با صحبت شما موافقم. اما دوست من، این به گفتار اول شما در باره ی این که فرم این اثر چیست مرتبط نیست و خوشحالم که خودتان هم متوجه شده اید اثر هنری بالاخره یک فرمی دارد و نوع و شکل این فرم است که متغیر است. نادیده نگیریم که آثار پست مدرن و دادئیست ها از نظر فرم بسیار ایجاد مقاومت می کنند و خلاقه اند. مشکل شما با این آثار که ربطی به این داستان ندارد و شما را به خدا همه چیز را به هم ربط ندهید، محتوای آن هاست. درست است؟

خودتان هم می دانید که منظور شما از مکان داستان هستی شناسانه نبود. دلیلش را هم هر کسی ببیند می فهمد. شما گفتید داستان باید دارای مکان باشد. داستان شما در هر جایی می تواند اتفاق بیافتد. دیگر چرا قضیه را ربط می دهید به جاهای عجیب و غریب؟ شما جایگاه اثر را با مکان اثر مخلوط کرده اید و نمی توانید با این ترفند از زیر حرف هایتان شانه خالی کنید. دور زدن همدیگر بر دانسته هامان نمی افزاید و تنها توجیه اشتباه، یک اشتباه را دو اشتباه می کند.
خودتان یک دور نوشته تان را بخوانید. من شما را گوشمالی ندادم. من نقد شما را نقد کردم. شما بدتر جواب دادید. چی بگویم حالا به شما؟! در نقد هنری یک اثر هیچ گاه مطلق انگاری راه به جایی نمی برد و هرمنوتیک از همین گاه واره شیر می نوشد.
مطلب دوم شما با نقد اولتان هم سویی نداشت و در یک راستا نبود. نه تنها گفته های اول شما پر ایراد بود بلکه گفته های دوم نیز بر برداشت های شما و... تاکید کرد .
در پایان به شما اطمینان می دهم به هیچ عنوان دیگر به صحبت های شما پاسخی نخواهم داد. مگر رفرنس بخواهید که در کمال میل این کار را می کنم.
راست می گویی راضا شکراللهی عزیز... در این مملکت با هوچیگری ادبی و لفاظی و ردیف کردن کلمات صدمه ای به ادب و هنر زده شده که مغول ها نزدند. و متاسفانه ضربه را این نوشته های متکی بر کلمه به جای معنا، به آن دسته آدم هایی می زنند که جویای خواندن و یادگرفتن اند.

اینکه داستان هایتان چاپ سده هم بسیار عالی ست. اما این را من دلیل داستان نویس بودن شما نمی دانم. جایزه گرفته اید؟ خیلی خوب. شما در ایران مطلب نوشته اید من در ایران مطلب نمی نویسم. شما داد نزد شکر اللهی می برید من همان مطالبی را که به نظر شما مهم نبود را در کلاس اسلاوی ژیژک آموخته ام. از این بحث ها بگذرید. گفتم می خواهیم به نقد بنشینیم نه اینکه دندان به هم نشان دهیم. جواب نمی دهید؟ ندهید به کجای دنیا بر می خورد. نقد در ایران ابتر و غیر آکادمیک است چون بیشتر نویسندگانمان هم غیر آکادمیک می نویسند. شما نمونه اش.
شما کمک می کنید من خالی بشوم من هم کمک می کنم که شما.
تا نوشته ی بعد...
پژمان

به هر حال داستان و از اون مهم تر فلسفه داستان چيزي نيست كه در قرن بيست و يكم مختص بشه به بينوايان يا هملت
يك ساختارشكني لازمه يك چيزي كه شتاب اين قرنه بي سرو سامون رو نشون بده
ميلاد خيلي ضربتي كار رو شروع كرد و تموم كرد
اين بيشتر شبيه يك شوك ميمونه
ديگه نميگه مثلا قبلا باغبون آمار داده بود يا تو لوندي كردي و من يه چيزهايي فهميده بودم
حتا كيفيت و اينكه چه كارها كه كردن مطرح نميشه
مطرح كردن هركدوم از اين ها اون هيجان اروتيك ماجرا رو ميگيره
ميشه اخبار
داستان امروز بيشتر از اين كه حالت اطلاع رساني داشته باشه به يك ديگ ميمونه تا خواننده رو توش بسوزونه
آتشه يا بگيريم يك قوطي با بسته بندي سياه
كي ميدونه توش چيه؟
خب حدس بزنين
يك چنين چيزي

سبب تاخیرم در پاسخ به نوشته تان مشغله های ناشی از نوشتن رساله ام بود، کما اینکه احساس کردم که می بایست گشتی هم در کتاب هایم بزنم تا دانسته هایم را به روز رسانی کنم. اگر چه از اقبال بد کتاب زیادی در دست و بالم نیست. به هر تقدیر. اجازه بدهید که صرفا به داستان بپردازیم و از بحث پیرامون نظریه ی مارکسیسم بگذریم چون علیرغم دانش خوبی که در حوزه ی داستان دارید اما در مورد مارکسیسم مجال زیادی برای دانش اندوزی نداشته اید. گله ای هم نیست چون ضرورتی وجود ندارد.
ژیل دلوز در مورد هنر عقیده دارد که هنر اخذ و بیان عینی احساسات خاص در یک رسانه است (دلوز و امر سیاسی- پال پیتون ص 57) با این نگرش می توان خط نوشته ی شما را داستان نامید. آرتور سی دانتو هم در همان کتاب مذکور (پس از پایان هنر- ص 34) می نویسد که هنر را می توان به دوره های پیش از تاریخ، تاریخی و پسا تاریخی تقسیم کرد. دوره ی ابتدایی همان زمانی است که انسان ها نقوشی را بر دیوارهای غارها حک می کردند، همچنین دانتو عصر اسکولاستیک را نیز در زمره این دوره دسته بندی می کند. زیرا هنر پیش از اینکه کارکردی هنری داشته باشد کارکردی مذهبی داشت، نمونه اش نقاشی های کلیسا ها که عموم از دیدن آن محروم بودند. دوره ی دوم دورانی است که تا پایان عصر مدرن امتداد دارد و هنر برای هنر رواج می یابد. دوره ی سوم که همان دوره ی پست مدرن است که اتفاقا شما هم علاقه ی بسیاری به آن دارید. در این عصر هنر را می توان به هنر مبتذل و هنر آوانگارد تقسیم کرد ( منظور آن دسته هنرهایی که با ساختارهای هنجاری و تعریف شده ی هنر مغایرت دارند) اما داستان به اینجا ختم نمی شود، دانتو دوره ی دیگری را اضافه می کند، عصر هنر معاصر و می افزاید که جا دارد شانه به شانه ی کلمنت کرینبرگ در رسای پایان هنر گریه سر دهیم ( همان کتاب ص 135) به عقیده ی کرینبرگ قطار هنر پس از سال های دهه ی 1970 در ایستگاه پاپ آرت توقف کرده و هرگز حرکتی به پیش را شاهد نبودیم. هر چه بود همه تکرار و فضاحت بود( امیدوارم نگویید که توهین کرده ام نقل قول از کرینبرگ است) بنا بر آنچه که گفته شد نیاز بشر به یک رانه ی فرهنگی که او را از این انجماد بیدار کند بیش از پیش احساس می شود. شما و من ممکن است که در مورد استان بودن یا نبودن نوشته تان هرگز به تفاهم نرسیم اما آنچه که می توانم بگویم این است که انسان امروز نیازمند عالمی دیگر و آدمی دیگر برای اندیشه کردن است. نیاز به تلنگرهایی ست که بشر منجمد شده در زمهریر سرمایه داری و انسان فرو کاسته شده به ماشین رمزگذاری شده برای مصرف را بیدار کند. هنر شاید هنوز توان این کار را داشته باشد. در مورد نظر ا ین دوست عزیزمان هم که فرموده بودند داستان ها دیگر نمی توانند بینوایان باشند باید عرض کنم که با نظرتان موافقم داستان نویس می تواند هر چه که می خواهد بنویسد و به گفته ی فردریک جیمسون این وظیفه ی اندیشمند مارکسیست است که از هر داستان و متنی ناخودآگاه سیاسی آن را کشف کند. به نظر شما دیگر در این دنیا بی نوایی وجود ندارد که درون مایه ی داستانی دیگر در مورد بینوایان شود؟
میلاد عزیز نقطه ی پایانی بر بحثمان پیرامون نوشته ات می گذارم، داستان دیگرت را هم پیگیری می کنم امیدوارم که شاد و پیروز باشی و داستان هایت جایزه های بیشتری بگیرند و البته بلند تر شوند ;)
شاد باش و دیر زی

این داستان بود یا لطیفه؟

براي من که يکي از علاقه مندان هنر ميني مال هستم حقيقتن اثر دلنشيني بود.
به خيال من بنده يکي از ويژگي هاي هنر ميني مال همين است که اين بالا اتفاق افتاد، يه بار ديگه از نگاه يه آدم رهگذر همه رو يه ديد بندازين ...
پانوشت
حميد خان اين هابيل ما چي شد؟
حمید جان این هابیل دوستمون رو پیدا کن بهش بده که داره عرض و آبروت رو می بره.
-------------------------------------
اما دوستان عزیز پژمان و میلاد بحث جانانه ای بود همراه با چاشنی کنایه و نیش که ظاهرا دارد به لازمه این جور بحث ها هم تبدیل می شود که این نشانه خوبی برای نقد نیست.
داستان بودن یا نبودن آن چندین کلمه از میلاد زیاد مهم نیست.
نوشته شامل فرم و محتوا بود و دارای شخصیت هم بود اینها را جزء لوازم داستان دانسته اند پس از همین روی می توان نتیجه گرفت که داستان هست یا نیست.
اما در رابطه با بحث میان شما دو عزیز.
وقتی شما از پایه و اساس و از لحاظ دیدگاه و مکتب با هم اختلاف فراوانی دارید و هرکدام با زدن بر طبل خویش خود را بر حق می دانید این دیگر جایی برای بحث باقی نمی گذارد.
میلاد با اشاره بر کتاب مکتبهای ادبی رضا سید حسینی و سایر رفرنس هایی که ارائه کرد اصرار دارد که دادائیسم هنر و مکتب هنری است و پژمان نیز با اصرار بر نظریات مکتب فرانکفورت اصرار دارد که دادائیسم نه تنها مکتب هنری نیست که اصلا هنر نیست و حتی مزخرف هم هست.
شما هر دو از دو دیدگاه متفاوت دارید به یک موضوع نگاه هایی کاملا در مقابل یکدیگر ارائه می دهید و هر دو نیز از ارجاعات متقنی استفاده می کنید پس دلیلی برای بحثتان وجود ندارد چون به جایی نخواهد رسید چه اینکه بزرگترانی دیگر با دیدگاههایی چون شما چنین متضاد بیش و پیش از شما در همین موضوع به جدل برخاستند و به نتیجه ای نیز نرسیدند پس وقت گذاردن برای قانع کردن دیگری برای بر حق بودن نظر هرکدامتن تلاشی بیهوده و ابتر است و اصولا در رابطه با بحث کردن شرط به نتیجه رسیدن این است که هر دو طرف بحث بپذیرند که چیزی به عنوان فصل الخطاب وجود داشته باشد که ظاهرا شما دو بزرگوار چیزی را به عنوان فصل الخطاب به صورت مشترک قبول ندارید.
-----------------------------------------
اما میلاد عزیز اینکه در ایران نقد بیشتر الهامات شخصی است و برداشتهای شخصی و گاهی نیز نقد اصلا نقد نیست قبول دارم اما اینکه نقد آکادمیک نداریم را اصلا نمی توانم بپذیرم.
درست به دلیل اشکالات سیستم آموزش عالی کرسی های نقد ادبی و یا هر نقدی در دانشگاه وجود ندارد اما با توجه به دروسی که ارائه می شود در همین دانشگاهها می توان نقد آکادمیک را انجام داد پس بهتر است تا به هنگام عصبیت همه چیز را یا سیاه یا سفید نبینیم.
------------------------------------------------
اولین چیز در نقد کردن رعایت انصاف است که اگر لحظه ای از جاده انصاف خارج شویم دیگر معلومات بسیار و داشته های ذهنی و مکتوبمان کمکی به نقد های تاثیر گذارمان نمی کند.
موفق و پیروز باشید.
-------------------------------------
اما دوستان عزیز پژمان و میلاد بحث جانانه ای بود همراه با چاشنی کنایه و نیش که ظاهرا دارد به لازمه این جور بحث ها هم تبدیل می شود که این نشانه خوبی برای نقد نیست.
داستان بودن یا نبودن آن چندین کلمه از میلاد زیاد مهم نیست.
نوشته شامل فرم و محتوا بود و دارای شخصیت هم بود اینها را جزء لوازم داستان دانسته اند پس از همین روی می توان نتیجه گرفت که داستان هست یا نیست.
اما در رابطه با بحث میان شما دو عزیز.
وقتی شما از پایه و اساس و از لحاظ دیدگاه و مکتب با هم اختلاف فراوانی دارید و هرکدام با زدن بر طبل خویش خود را بر حق می دانید این دیگر جایی برای بحث باقی نمی گذارد.
میلاد با اشاره بر کتاب مکتبهای ادبی رضا سید حسینی و سایر رفرنس هایی که ارائه کرد اصرار دارد که دادائیسم هنر و مکتب هنری است و پژمان نیز با اصرار بر نظریات مکتب فرانکفورت اصرار دارد که دادائیسم نه تنها مکتب هنری نیست که اصلا هنر نیست و حتی مزخرف هم هست.
شما هر دو از دو دیدگاه متفاوت دارید به یک موضوع نگاه هایی کاملا در مقابل یکدیگر ارائه می دهید و هر دو نیز از ارجاعات متقنی استفاده می کنید پس دلیلی برای بحثتان وجود ندارد چون به جایی نخواهد رسید چه اینکه بزرگترانی دیگر با دیدگاههایی چون شما چنین متضاد بیش و پیش از شما در همین موضوع به جدل برخاستند و به نتیجه ای نیز نرسیدند پس وقت گذاردن برای قانع کردن دیگری برای بر حق بودن نظر هرکدامتن تلاشی بیهوده و ابتر است و اصولا در رابطه با بحث کردن شرط به نتیجه رسیدن این است که هر دو طرف بحث بپذیرند که چیزی به عنوان فصل الخطاب وجود داشته باشد که ظاهرا شما دو بزرگوار چیزی را به عنوان فصل الخطاب به صورت مشترک قبول ندارید.
-----------------------------------------
اما میلاد عزیز اینکه در ایران نقد بیشتر الهامات شخصی است و برداشتهای شخصی و گاهی نیز نقد اصلا نقد نیست قبول دارم اما اینکه نقد آکادمیک نداریم را اصلا نمی توانم بپذیرم.
درست به دلیل اشکالات سیستم آموزش عالی کرسی های نقد ادبی و یا هر نقدی در دانشگاه وجود ندارد اما با توجه به دروسی که ارائه می شود در همین دانشگاهها می توان نقد آکادمیک را انجام داد پس بهتر است تا به هنگام عصبیت همه چیز را یا سیاه یا سفید نبینیم.
------------------------------------------------
اولین چیز در نقد کردن رعایت انصاف است که اگر لحظه ای از جاده انصاف خارج شویم دیگر معلومات بسیار و داشته های ذهنی و مکتوبمان کمکی به نقد های تاثیر گذارمان نمی کند.
موفق و پیروز باشید.



البته عنوان شمرده نمیشود. داستان این بود.
عنوان:
مردی که در جلد خرس رفته بود.
متن:
شلیک نکنید.
به همین دلیل نزد بسیاری از منتقدین ادبی کمیت معیاری برای آن که متنی داستان یا داستانک محسوب میشود یا نمیشود نیست. و البته تا همین چند دهه پیش داستان کوتاه هم ارج و قربی نداشت و تا کسی رمان نمینوشت نویسنده محسوب نمیشد. اما این موضوع دارد از بین میرود و داستان کوتاه و داستان بسیار کوتاه آنقدر که بشود با اساماس ارسالاش کرد دیگر در دنیا امر جا افتادهیی است و مسابقات بینالملی و محلی وجود دارد که موضوعاش داستانهای بسیار کوتاه، ۵۵ کلمه یا حتا کمتر است.
دوستان علاقهمند مقالهی داستانک را در ویکیپدیای فارسی بخوانند. داستانک بسیار زیبای ۵۵ کلمهیی از کتاب آقای امرایی را بهعنوان نمونه در این مقاله گذاشتهام.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D...

واقعا لازم است بحثی که میتواند آموزنده باشد را با توهین کردن به طرف مقابل به چالشی شخصی تبدیل کنید و اشتهایی برای خواندناش نگذارید؟
میشود خیلی دوستانتر و مفیدتر گفتوگو کرد مگر آن که گفتوگو هدف نباشد و هیاهو و به رخ کشیدن معلومات و نشان دادن ضعف حریف و خلاصه اخلاقیات ناپسند خردهدانشوری هدف باشد که دور از منزلت شماست و نتیجهی عکس حاصل میشود. من از نوشتههای شما استفاده کردم و بسیاری از حرفهایتان هم از نظر من درست است اما نحوی برخورد و روحیه تیکهپران و حریف از میدان بهدرکنندهیتان را نپسندیم و امیدوارم بتوانیم از «دانش» بی«نیش»تان بهرمنده شویم.

من هم متن شما رو خوندم و هم بحثی که ما بین دوستان بود.
از نظر من آثار هنری میتونن هر فرم و شکلی که بخوان داشته باشند ... کلا هنر برای این اسمش هنر شد که هنر مند آزاد و رها و بدور از هرگونه قوانین خاص و باید ها و نباید ها دست به آفرینش بزنه و افکار و احساس خودش رو خواه به صورت مکتوب و یا بصورت مصور و یا هر نوع دیگری بیان کنه.
در مورد اینکه نوشته شما داستان بود یا چیز دیگری نظر نمیدم همین بس که از یک اتفاق خبر میدااد.
در مورد رد کردن دادائیسم ها و اینکه دادا یک هنر مزخرف هست یا یک اثر ناب باید عرض کنم ... هنر دادائیسم محصول یک جنگ روانی بود که بعد از جنگ جهانی اول بر 3 پایه ی پرویتیسم(گرایش به موسیقی پر سر و صدا) ، همزمانی و رویداد (تصادف) شکل گرفت و در زمان خودشون یکی از بالا ترین مکاتب هنری شمرده میشدند چنانکه هیچ مکتب دیگری نمیتونست احساسات و نفی کننده های پس از جنگ جهانی اول رو به این خوبی بیان کنه و هر چیزی که این توانایی رو داشته باشه که یک بیان صریح و بی واسطه رو به انسان بده رو میتوان هنر گویا محسوب کرد.
هنر دادائیسم اگر نبود مسلما شیوه فتومونتاژ و فتوگرافیسم در عکاسی به این زودی ها ابداع نمیشد و این سبک پیش زمینه ای برای سبک های والا تر من جمله سوررآلیسم بود.
خاطر نشان میکنم که دادا حرکتی پوچ گرا،گرایشی ضد هنر و نیهیلیستی ، زاده ی جنگ جهانی اول و حاصل نفرت از آن بود.
به همین دلیل هست که طرد و تخریب دستاورد های بشر در راستای کارشون بود . در هنر دادا، اونها به این اصل تاکید داشتند که هرچه سازمان یافته و اصولی و رسمی باشد باهاش مخالفند...و بر این باور بودند که "دادا حتی با دادا هم مخالف" است
فکر میکنم دلیل بر مزخرف شمرده شدن دادائیسم ها از جانب بزرگوارانی چون پژمان عزیز هم همین باشه.
با اینکه شما با به اشتراک گذاشتن اطلاعاتتون قصد در قانع کردن همدیگه داشتید...ولی برای من باعث خوشحالی هست که تونستم از این معلومات استفاده کنم و با جناب مصطفی هم موافقم که خیلی دوستانه تر و مفید تر میتوان گفتگو کرد.
دیدی بودی؟!
پ.ن: دوستان عزیز با پوزش برای خالی گذاشتن نامش بعد از بک اسلش، این متن روایتی شفاهی و تا حد یاری حافظه نزدیک و داستانی است از اثری از داستان نویس جوانی گیلانی به نام کادوس امیدیان.
از آنجا که امکان اضافه کردن بک اسلش در عنوان اثر وجود نداشت آن را در پی نوشت اضافه می کنم.
اصل متن را در صورت دسترسی در اختیارتان می گذارم.
همچنان معتقدم به رغم اشتباهی که ادمین محترم در تقسیم بندی حجمی متون برای مشخص شدن داستان یا غیر داستان بودن آثار دارند این متن یک داستان است.
میلاد صادقی