داستان كوتاه discussion
پاییز و بهار
date
newest »


در این شعر که نمادگرایی را برای انتقال احساس شاعر برگزیده شده است از نمادهایی به شدت کلیشه ای استفاده شده است و نمونه ای جدید در نمادگرایی را نمی آزماید. اما آهنگ خوبی دارد که می توانست اگر با وسواس بیشتری نگاشته می شد، کمتر دچار سکته آهنگین باشد. آغاز شعر بسیار خوب است. در سطر نخست می خوانیم:
تو اگر باز کنی پنچره ای سوی خودت
اما سطر بعدی سکته دارد:
من نابینا را می بینی
و آن آهنگ زیبا شکسته می شود. حالا اگر یک جابجایی کوچک صورت دهیم چه خواهد شد؟
می بینی من نابینا را
خاتون گرامی خودت مقایسه کن. چند نمونه دیگر در شعر هست که می شود با همین جابجایی ساده آهنگ شعری را به آن باز گرداند.
نکته دیگری که دوست دارم به آن اشاره کنم فعلی است که به اشتباه بشین نگاشته شده است.
اگر ب اول را که نشان امر است برداریم از فعل شین می ماند و این مصدر مضارع نیست زیرا که در زبان پهلوی این مصدر نیشستن بوده است که بعد ی به کسره تبدیل شده است و نشستن مصدر ماضی و نشین مصدر مضارع آن است پس در ساختن فعل امر باید بنشین درست باشد و نه بشین که در زبان عامیانه گاهی اینچنین استفاده می شود.
پیروز باشی
من نابینا را می بینی
و گل و
شاپرک و
گلدان را
من لکه ای تاریک در ذهن توام
و تو در تک تک ذرات منی
تو بهاری و
بهاری و بهار
و منم پاییزم
در برابر تو که خورشید منی
ذره ای ناچیزم
مردمانی به من می خندند
دست و پایم را می بندند
و به من می گویند
تو بشین
تو نخند
تو مگر می بینی
به خدا می بینم
لااقل عشق تو را می بینم
عشق ذره به خدا
عشق پاییز و بهار
عشق زاغی
به خوش اواز ترین طوطی ها
یادم اید که به من می گفتی
کور ها تنها عشق را می بینند
ولی امروز ندانستی که
علت کوری من
دیدن عشق تو بود
لمس دستان تو بود
گرمی اغوشت
و گرفتار شدن در پس زندان تو بود
...