داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
قاب
date
newest »


اندازه ء بودن در قاب عکس
زیبا و خاطره انگیز بود
.
.
.
.
یک متن بسیار زیبا
خیلی ممنون
فرزان عزیز

احساس غريبي از رفتن
و از دست دادن داشت
موضوع اگر در قالب احساس بیان میشد تاثیرش بیشتر بود ولی بصورت توصیفی بیان شده بود و به نظرم فاقد ایجاد احساس بود

شما اگر کارهای قبلی من را می خوندید
می دیدید که این سبک کارهای منه
که به صورت خاطره وار نوشته هام را تعریف می کنم
فرزان عزیز ، نوشته شما باید بتونه احساس را به من خواننده از تجربه شخصی تان منتقل کنه طوری که من احساس را دریافت کنم. مغز نمیتونه همه این ادمهایی که ذکر کرده ای یکجا دریافت کنه درحالی که قصه کوتاه را باید سریع و انا در جا درک کنه و گرنه در حد یک موضوع شخصی میماند

تعداد آدمها در نوشته گفته نشده
فقط من گفتم بعضی هاشون دست تکون میدادن و بعضی هاشون لبخند میزنن
درک این نوشته اینقدرها هم سخت نیست
نیاز به گفتن تعداد آدمهای داخل قاب نداره
در ضمن این یک نوشته ی کوتاهه و فرق داره با داستان کوتاه
و به چهره های خندان توی قاب نگاه می کرد
همه دور و برش نشسته بودند
خاله ها ، عمه ها ، دایی ها ، عموها
همه و همه
مامان و باباش
خواهر وبرادراش
پدربزرگ و مادر بزرگش
قاب را نزدیکتر گرفت
بعضی هاشون لبخند میزدن
بعضی هاشون دست تکون می دادن
یکی دوتا شون اخم کرده بودند
در همون لحظه
یکی یکی از توی قاب محو میشدن
و به دیوار روبروش اضافه میشدن
اما این دفعه نه با لبخند
خیلی جدی با یک روبان مشکی در کنارشون
آنقدر به قاب نگاه کرد تا
فقط خودش تنها در وسط قاب موند