داستان كوتاه discussion
داستان كوتاه
>
...
date
newest »


داستان قویی ننوشتی
شاید اونچه که خواستی بگی رو تو ی این سطور آوردی ولی داستان نیست
اول از همه اصلی رو که باید تو صحنه سازی داستان رعایت کرد رو رعایت نکردی
اینکه نگو بلکه نشون بده
مثلا خونه نامرتب بود
در واقعه از واژه ی میان بر استفاده کردی
باید نامرتبی رو نشون بدی
یه فلش بک ضعیف به زندگی پدر و مادر
پیرنگ و به هم پیوستگی ضعیف
عدم فضا سازی
این داستان فقط یک درونمایه خوب داره که میشه با تمرین و صد البته با مطالعه و صبر به یه داستان قوی تبدیلش کرد
به همین سادگی
به امید موفقیت روز افزون شما
یه چای تیره درست کرد از پنجره خونش توی کوچه رو نگاه کردراستش بخواهی هرچند امروز براش دلگیر بود ولی داشت منظرههای عجیب و غریبی رو از کوچه تماشا می کرد....که هرگز ندیده بود ...شاید...هرگز توجه نکرده بود..گربه ای که از روی شاخه بروی دیوار می پره...دو قدم که جلو می ره باز برمی گرده وبا خودش فکر می کنه باز همون مسیرو طی
میکنه
توی چایش یه تفاله رو دید که از همه بیقرارتروسرگردان تره...
توی خونش یه برگ دید که از همه بیکستر تنهاتره...
... حتی به آسمون هم نگاه کرد دید یه ابر هست که از همه کوچکتره
چند لحظه کنار پنجره ایستاد
ناگهان روی اون برگ صدتا برگ انداخت...
...تفاله چای رو قورت داد
گربه رو راهنمایی کرد چطور از اون خونه فرار کنه...
آسمون نگاه کرد خودشو مشغول یه کار دیگه ای کرد
وقتی برگشت ابر بیچاره رو باد برده بود...
...
به همین سادگی....