داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
بالا ، پایین ، چپ ، راست.....
date
newest »

آره اون بالاست
چپ راست پایین بالا
بالا
بالا
واسه همینم هست که گویا جدیدا اصلا نمی دونه این پایین ...
اون بالا نشستی نمی دونی این پائین چه خبره
از تو آسمون نمی شه دید که رو زمین چی می گذره
همه اسمت رو می برند ولی شیطان عزیز تره
خدا ببین ، نفرتمون از عشقمون لب ریزتره
دیوونه
چپ راست پایین بالا
بالا
بالا
واسه همینم هست که گویا جدیدا اصلا نمی دونه این پایین ...
اون بالا نشستی نمی دونی این پائین چه خبره
از تو آسمون نمی شه دید که رو زمین چی می گذره
همه اسمت رو می برند ولی شیطان عزیز تره
خدا ببین ، نفرتمون از عشقمون لب ریزتره
دیوونه

خدایا
ممنونم که هستی
"
اما
ممنون نیستم که هستم"
و ممنونم که هستم
می دونم ...
خیلی سخته
همیشه بودن سخته
نبودن راحته
اونی که نیست یه درد داره،
اونی که هست هزار و یه درد.
ولی چقدر خوبه که آدم راه سخت رو انتخاب کنه
موفق و پیروز باشید

ولی چقدر خوبه که آدم راه سخت رو انتخاب کنه
..."
بله
موافقم
گاهی انتخاب راه سخت نه تنها خوبه که عالیه
اما کلمه ی کلیدی در اینجا "کاهی" نیست
انتخابه

هرچند محو می شوم
به سان حباب
می زیم و دعا می کنم
که زندگی ام طولانی شود
به سان طناب بلند هزار لایه
هنوز هیچ چیز ندیده ام
جز طناب گسسته
و صخره ای از رنج که چنگش زده ام
.
.
.
شهرزاد عزیزم
سایه خوش قلبی ات
افتاده درون این واژه ها
خودم را سپردم به خنکی و طراوتش
چه خوب
که
هستی
خدا همواره همراهت

اما کلمه ی کلیدی در اینجا "کاهی" نیست
انتخابه
..."
حق با شماست
ما حق انتخاب این راه سخت رو نداشتیم
پس ممنونم که
من برای این راه سخت انتخاب شدم
آخرین قدمها رو توی تاریکی بر میدارم .
با دستم پرده رو کنار میزنم.
آفتاب انگار که به دنبال فرصت باشه ،
با عجله داخل اتاق میشه و با سرانگشتاش شونههام رو قلقلک میده .
دستام رو روی شونههام ، درست رو پنجههای آفتاب، میزارم و بهش خوشآمد میگم .
پنجره رو که باز می کنم وجودم پر از هوای تو میشه .
نگاهم دوباره گنجشک سربههوایی میشه که از در و دیوار بالا میره .
به هرجایی که جلو روشه سرک میکشه ،
بالا ، پایین ، چپ ، راست ....
ولی باز مثل همیشه برمی گرده بالا .
میدونم ،
تو همه جا هستی :
بالا ، پایین ، چپ ، راست ....
ولی من دوست دارم وقتی میخوام باهات حرف بزنم بالا رو نگاه کنم .
دوست دارم تو قدبلندتر از من باشی .
تا من از این پایین برات دست تکون بدم و بهت چشمک بزنم .
تو هم از اون بالا نگام کنی و بهم لبخند بزنی.
میدونم ،
تو همه جا هستی :
بالا ، پایین ، چپ ، راست ....
ولی من دوست دارم وقتی میخوای برام پارتی بازی کنی و دستم رو بگیری ،
از همهی اون بالاییها بالاتر باشی و از اونجا دست من رو بگیری .
دوست دارم از همه بلندتر باشی ، از همه بزرگتر باشی ........
میدونم ، هستی؛ هم بلندتر ، هم بزرگتر........
شاید بهخاطر همینه که هر وقت میخوام باهات حرف بزنم
ناخودآگاه بالا رو نگاه میکنم.
خدا جون
یه وقت تنهام نزاریا .
حتی اگه یه روزی من بد شدم ،
تو خوبی کن و بزار بازم از این پایین
برات دست تکون بدم و بهت چشمک بزنم .
نه، از این پایین نه ، از همه جا ،
از بالا ، پایین ، چپ ، راست ....
نفس عمیقی میکشم ،
هوایت را به وجودم پیشکش میکنم.
وجودم از هوایتو ذوقزده میشه .
من رومحکم در آغوش میگیره و فشارم میده .
خدایا
ممنونم که هستی