Erfan and Tasavof discussion
tafavote erfan va tasavof !! ?
date
newest »

message 1:
by
komeil
(last edited Aug 25, 2016 11:39AM)
(new)
Jul 22, 2007 12:57PM

reply
|
flag
*

عرفان از نظر لغوی به معنی شناختن، شناسایی و آگاهی است. عرفان یعنی شناخت خداوند.عرفان علمی است جهت شناختن حق تعالی و اسما و صفات او. شناخت خداوند به دو روش ممکن میشود. یکی به روش استدلال یعنی از اثر پی به وجود موثر بردن و از صفات به ذات پی بردن که علما به این روش عمل میکنند.وروش دیگر صاف و خالص نمودن باطن و روح میباشد که این، روش اولیا و عارفان میباشد.اجرای این روش فقط از طریق اطاعت و عبادت قلبی است.عرفا اعتقاد دارند که برای رسیدن به حقیقت عارف باید مراحلی را سپری نمایدتا نفس به اندازه ظرفیتش از حق آگاه شود. مبنای کار عرفا کشف و شهود و سیر میباشد
.
.
.
.
تصوف (یا صوفیگری) فرقهای اسلامی است و طریقه عملی عرفان یا همان خدا شناسی میباشد. صوفیان آفریننده هستی را دارای هیچیک از صفاتی که ما میشناسیم نمیدانند و او را بالاتر از هر پندار و توصیفی میدانند. تصوف در معنی لغت به روش و طریق طی کردن راه جستجوی حق را گویند. و فردی را که در این راه قدم میگذارد صوفی میگویند....."

معرفة الله معرفتی بالنورانیه» چون شناسائی حق تعالی شانه
برای بشر بدون شناسائی در مظهر ممکن نیست بطریق حصر فرمود که
« معرفت من به نورانیت منحصر است به معرفت خدا و معرفت خدا
منحصر است به معرفت من به نورانیت»
«ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله اورایت الله بعده اورایت الله فیه»
یعنی هیچ چیز را ندیدم مگر اینکه خدا را قبل از آن یا بعد از آن و یا در
آن دیدم....
.
.
.
.
اول و آخر هر چیز خداست
چه با عرفان چه تصوف

در حقیقت بین فلسفه و عرفان هم فرق وجود دارد و همینطور میان عرفان و تصوف
.
.
.
فرق فلسفه و عرفان در این است که عرفان علاوه بر عقل بر احکام ای که از وحی و از طریق نقل بدست می آید تکیه می کند
.
.
.
و تفاوت عرفان با تصوف
فرق اساسي ميان تصوف از جهتي و فلسفه و عرفان از جهت ديگر در آن است كه تصوف بر "قلب" به عنوان وسيله ء دريافت معرفت شهودي تكيه و اعتماد ميكند و در محدوده عقل متوقف نمي ماند . البته اين اعتماد معرفتي، بر دريافت قلبي –بر خلاف آنچه كه عده ء زيادي مي پندارند – به معناي تضاد قلب با نقل و عقل و مخالفتش با آنها نيست ، بلكه به اين معناست كه قلب مرتبه اي از مراتب تجلي حقيقت است ، همانطور كه عقل و نقل مرتبه اي از تجلي حقيقت اند . به عبارت ديگر فلاسفه استدلال و برهان عقلي را وسيله اي براي براي شناخت گرفته اند و عرفا آمدند و بر اين ابزار روش " ذوق " و تكيه به ايمان و وحي را نيز افزودند. اختلاف ميان فلاسفه و عرفا در اين است كه كداميك اول و كداميك دوم است ، فلاسفه معتقدند كه روش برهان عقلي را بايد بر ذوق عقلي(ويا به عبارتي برهان را بر عرفان) مقدم داشت در حالي كه عرفا به عكس اين معتقدند و ميگويند كه عرفان (ذوق) بر برهان مقدم است . اهل عرفان به سوي معرفت شهودي سير ميكنند و به ذوق و علم شهودي اعتقاد دارند و صوفيه گام بعدي را بر ميدارند وبدون نيازبه برهان عقلي و عرفاني(عقلي ذوقي) به سوي تعامل با قضاياي وحي و ذوق به شكلي حضوري سير ميكنند زيرا آنها قلب را مركز كشف و هبوط (فرود آمدن) تجليات ربوبي و معرفت لد ني ميدانند و مسئوليت مجرد نظري عقل را به كناري نهاده اند (فلسفه و علم كلام) . صوفي معتقد است ، قلب مركزي است كه اگر با ذكر خدا آرامش يابد همچون آيينه اي ميگردد كه انوار حق تعالي در آن منعكس ميشود و اين انعكاس نور به " نفس " و " عقل " و " روح " و ديگر ملكات باطني انسان بازميتابد و آنها را نوراني ميسازد . وقتي كه نفس را نوراني سازد ، نفس از ميل به حرام و حتي شبهات صاف ميگردد و به ذوقياتي ميرسد كه به آن احوال ميگويند . وقتي روح نوراني شود ، حجاب ميان او و پروردگار از ميان رفته و روح ميتواند از چشمه هاي زلال قرب الهي بنوشد . و اگر عقل نوراني شود در تفكر و تاءمل خويش ذوقيات عرفاني را در يافت ميكند و همه اين ها به آن معناست كه عرفان براي صوفي تنها بخشي از تجربه صوفي است . يعني هرگاه كسي به عرفان دست يافت و در محدوده آن متوقف ماند تنها بُعد ذوقي تصوف – كه ابعاد روشنگرانه ديگري نيز دارد – را به دست آورده است. عليرغم تمام تشابهات و تقابلات ظاهري كه بين اين سه علم وجود دارد مامعتقديم كه آنها كاملاً با يكديگر متفاوتند . يعني نميتوان گفت اين علوم با يكديگر مربوطند و يا هريك در بطن ديگري قرار دارد و يا به حقيقت واحدي راه ميبرند . در حقيقت نقطه عزيمت آنها با هم متفاوت است ، آنها راه هاي مختلف براي رسيدن به غايات و اهداف مختلف هستند و چه بسا چيزي جز تلاش براي رسيدن به شناخت حق آنها را در كنار هم قرار نميدهد .