داستان كوتاه discussion
نوشته هاي ديگران
>
جسدی در جاده_یک داستان کوتاه 55 کلمه ای
date
newest »


حتمن...
حتمن میام زیرت میگیرم پدر....جسد امشب جنازه توِ"
این یکی از حدسای من هم بود.
البته نظر حمید هم قابل تامله

پدر...قراره من هم امشب برای پاک سازی بروم!ا
"باید جالب باشه پسرم"
"شایعه است که امشب باید دست کم یک جسد تو جاده پیدا کنیم"
"جسد؟ چه وحشتناک"
"میتوانم اتومبیل را بردارم؟"
"..باشه"
"پدر امشب هوا خیلی خوب است....باید بیرون بروی و قدم بزنی"
"...فکر میکنم این کار را بکنم...بعدن می بینمت"
"!حتمن"
اسپینی بازوکاویتس**