مزهٔ بعضی از کتابها تا همیشه یادت میمونه. این کتاب هم از اونجور کتابهاست. کلاس چهارم، معلم انشای دوستداشتنیمون، این کتاب رو برامون توی کلاس میخوند و نمیدونید چقدر کیف داشت. وسط یه عالمه کلاس خشک ریاضی، علوم و اجتماعی، واقعا کلاس انشاء و تفکر یه چیز خاصی بود.
تقریبا یه چیزی که از این "مربای شیرین" یادم مونده اینه که "کشمکش" بین شخصیتها رو خیلی خوب مینویسه آقای مرادی کرمانی. چقدر دعواهای این داستان، اتفاقاتش، شوخیها و کلنجارهایی که شخصیتها داشتند برایم جالب بود.
راستی، بالاخره در اون مربای شیرین باز شد؟ جالبه اصلا یادم نمیاد. پایان داستان رو کاملا فراموش کردم چون داشتم از مسیر و کلاس لذت میبردم و خاطرات مسیر خوندن بیشتر از پایانش یادم مونده.
عالی و شاید بیشتر از عالی. کاری درخشان، با نمک و خوشمزه از جناب کرمانی عزیز که واقعا خواننده را از خواندن خوشحال میکند و با یک ضرب آهنگ بسیار زیبا مخاطب را دنبال خودش می کشاند. عالی ِ عالی در یک نشست می توانید کتاب را بخوانید و بسیار لذت ببرید. از طرف دیگر خواندنش بسیار لازم است. این کتاب خود خود ماییم. ما مردم ایران. این کتاب رفتار شناسی بسیار دقیق، صحیح و با مزه ای از ایرانیها کرده خاصه در برهههایی که کالا یا کالاهایی گران می شوند یا نایاب . اواسط خواندنش فکر می کردم که اگر از مثلا 20 سال پیش این کتاب رفته بود داخل برنامهی درسی مدارس و خوب برای بچهها توضیح داده شده بود،از این روزها دیگر خیالمان راحت بود، نسل متفاوتی ساختهایم و فردا روزی با گران شدن این و آن نباید منتظر رفتارهای اشتباه از جانب مردم هم باشیم و مردمی داشتیم که می توانستند حق خودشان را بشناسند و بگیرند. به هر صورت کتاب عالی ست و خواندنی. قطعا از خواندنش بسیار لذت می برید.
سؤال این است: آیا میشود با «یک شیشۀ مربا» داستان نوشت؟
اگرچه سؤال، سؤال مسخرهای به نظر میآید. ولی در جوابش باید بگوییم: بلی میشود نوشت. بهخصوص اگر نویسندۀ داستان آقای هوشنگ مرادی کرمانی باشد، آنوقت خیلی هم خوب میداند چگونه نان را به تنور چسباند که نتیجهاش یک طعم ماندگار باشد. «مربای شیرین» یک داستان نود صفحهای است که دقیقاً با یک شیشۀ مربا نوشته شده. داستانی که ظاهراً برای ردۀ سنی جیم و دال است؛ ولی برای من بیست و شش ساله هم به دلایلی خواندنش لذتبخش بود.
دلیل اولش نوع نگاه نویسنده و جهانبینی همراه با طنز نویسنده است؛ مرادی کرمانی این توانایی را دارد که تلخترین انتقادهای اجتماعی را شیرین کند. حرفش را به شکلی میزند بزند که در قدم اول خواننده را به لبخد زدن وادار کند و بعد نیشتری هم به او بزند. دومین دلیلی که داستان «مربای شیرین» را خواندنی میکند سوژۀ داستان است. داستان به این شکل شروع میشود که پسرکی دوازده ساله به نام جواد نشسته و دارد زور میزند تا در یک شیشۀ مربا را باز کند. ولی زورش نمیرسد. مادرش هم با استفاده از ترفندهای مادرانه و گرفتن شیشه زیر شیر آب نمیتواند در شیشه را باز کند. مرد همسایه هم از پس باز کردن در شیشه مربا برنمیآید. این کشمکش به مدرسه میرسد و بچههای مدرسه و معلمها هم نمیتوانند بر در شیشۀ مربا پیروز شوند. جواد شیشۀ مربا را به بقال محله برمیگرداند و از او میخواهد که در شیشه را باز کند. ولی او هم نمیتواند. مرد بقال یکی یکی دیگر شیشههای مربا را امتحان میکند و متوجه میشود که در هیچ یک از شیشهها باز نمیشود. پسرک شیشۀ مربا را میبرد و پیگیر شکایت از کارخانۀ تولیدکننده میشود. خبر در سطح شهر میپیچد، کامیونهای توزیع کننده کارخانۀ شبدر مرباها را از سطح شهر جمع میکنند. بازار شایعه داغ میشود. شایعه میشود که قرار است قیمت مربا بالا برود. مردم میریزند توی مغازهها و شیشه شیشه مربا میخرند. مغازهدارها کارتنهای مربایی را مخفی میکنند که کارخانهها نتوانند آنها را جمعآوری کنند. شرکتهای تعاونی مربا را سهمیهبندی میکنند. قیمت مربا و به خصوص مرباهای شرکت شبدر در بازار بالا میرود. این شایعه که داخل فلز برخی درها طلا به کار رفته دهان به دهان میچرخد؛ به همین خاطر قیمت شیشههایی که شکل خاصی دارند بالاتر هم میرود و مرباهای کارخانۀ شبدر از همۀ مرباها گرانتر میشود.
سوژۀ اصلی داستان همینقدر ساده است. داستان از باز نشدن در یک شیشۀ مربا شروع میشود و همین کشمکش ساده رفته رفته به یک مشکل اساسی در سطح شهر و کشور تبدیل میشود. اینکه بتوانی برای گفتن دغدغهها و حرفهایت از یک شیشۀ ساده شروع کنی و داستانی بنویسی که نزدیک به نود صفحه ادامه پیدا کند، پیوستگیاش را از دست ندهد، زبانی ساده و روان داشته باشد، وسطهای مسیر آبکی نشود و هرز نرود، و پایان خوبی هم داشته باشد، همان هنری است که یک نویسنده را نویسنده و یک داستان را داستان میکند.
آن يكى را نمى خواهم اسمش را بياورم همه شما مى شناسيدش. آن كه هر روز دير مى آيد و الان هم آن گوشه سمت راست وايستاده و پيراهن چهارخانه و كت قهوه اى پوشيده . سبيل هاى پرپشتى دارد . مرتب دارد با بغل دستى اش حرف مى زند... اسمش را نمى آورم و هرگز حاضر نيستم آبرويش را ببرم...!
Merged review:
آن يكى را نمى خواهم اسمش را بياورم همه شما مى شناسيدش. آن كه هر روز دير مى آيد و الان هم آن گوشه سمت راست وايستاده و پيراهن چهارخانه و كت قهوه اى پوشيده . سبيل هاى پرپشتى دارد . مرتب دارد با بغل دستى اش حرف مى زند... اسمش را نمى آورم و هرگز حاضر نيستم آبرويش را ببرم...!
داستان مثل مربا، شیرین بود. میشه گفت در همین مرحله، مملکت ما به چند تا جلال نیاز داره که بیخیال از کنار موضوعات نگذره. به قول آقای مظفری، معلم ادبیات جلال: “کارهای بزرگ از کارهای کوچک شروع میشود.” همین:)
مربا... یکی از بهترین کتابای اقای هوشنگ مرادی کرمانی.برای رده سنی نوجوان فوقالعاده اس.چون سلسله افکار یه نوجوونو برای همه ی رده های سنی قابل درک میکنه.
جالب و شیرین. این داستان مرادی کرمانی هم طنز نجیب و دلچسبی دارد. میانههای کتاب اغراق داستان واقعا خندهدار میشود و من که حسابی خندیدم. حتی پایانبندی داستان هم برای من قشنگ و جذاب بود.
هوشنگ مرادی کرمانی زاده روستای سیرچ واقع در کرمان است همه او را با کتاب معروفش قصه های مجید می شناسند داستان مربای شیرین درمورد پسریست که پدرش از دنیا رفته و جلال با مادرش زندگی می کند او روزی مربایی می خرد با مارک شبدر اما وقتی می خواهد بخورد در آن مربا باز نمی شود جلال از سازمان شکایت می کند مردم مربا می خواستند اما کارخانه ها مربا ها را جمع کردند تا بررسی کنند مربا ها مسموم است یا دلیل باز نشدن در مربا ها چیست ؟ روزی مردی از کارخانه شبدر می آید در خانه جلال تا از جلال بخواهد شکایتش را پس بگیرد ..........
خب ماجرای جالبی داشت اما باید بگم خمره رو بیشتر دوست داشتم. نمیدونم اما حدسم اینه که آخرش اون صاحب کارخونه شبدر و اون کارخونه شیشه سازی جلال رو دست به سر کردن.. کاش دست کم اون توپ فوتبال رو قبول کرده بود ازشون :/ آخرش هیچی عایدش نشد..
بچهها را که میشناسید، وقتی چیزی را بخواهند، برای رسیدن به آن واقعا پافشاری میکنند. ما هم در کتاب «مربای شیرین» هوشنگ مرادی کرمانی، با یکی از همین بچهها طرف هستیم. گرچه منظورمان بچهی سرتقی نیست که قصدش خرید اسباببازیهای گرانقیمت باشد و به پدر و مادرش رحم نکند. با بچهای طرف هستیم که یک روز هوس مربا میکند و تصمیم میگیرد در آن را باز کرده و کمی از آن بچشد. ولی هرچقدر تلاش میکند، قادر به بازکردنش نیست. او برای رسیدن به خواستهی خود، از خانواده تا همسایهها کمک میگیرد، ولی جالب اینجاست که هیچکس نمیتواند در مربا را برایش باز کند. پسر بچهی مصر و لجوج ما، همچنان برای بازکردن در مربا پافشاری میکند و قصد دارد علت را جویا شود، اما به جای آنکه قضیه به سادگی حل شود، یک کلاغ چهل کلاغ میشود.
آقای نویسنده، آیندهنگر خوش قلم
در حقیقت، ماجرایی که بارها اطرافمان مشاهده کردیم، در این کتاب رخ میدهد. تورم رخ داده و قحطی مربا میآید. مرباهای باقی مانده گران میشود و بحث راجع به این قضیه بالا میگیرد. اما هیچکس در واقع به دنبال پیدا کردن علت سفت بودن در شیشه مربا نیست. گرچه شخصیت اصلی داستان، با تحقیق و پرسش از اطرافیان به این نتیجه میرسد که در تمام شیشههای مربای آن کارخانه، باز نمیشود و تنها کسی است که تصمیم میگیرد دنبال این قضیه را گرفته و از کارخانه شکایت کند. هوشنگ مرادی کرمانی، گویی با یک آیندهنگری و پیشبینی خاص از اوضاع امروز، این داستان را نوشته است. نویسندهای که برندهی جایزهی هانس کریستین اندرسون شده و دست کمی از رولد دال ندارد! شاید به عبارتی بتوان این داستان را یک «چارلی و کارخانهی شکلات سازی» ایرانی دانست که در آن به جای سروکله زدن با اومپالومپاها، با جماعتی سروکله میزنیم که از پذیرش حقیقت سخت دوری میکنند. گرچه مربای شیرین تنها اثر از هوشنگ مرادی کرمانی نیست که ما را شگفتزده میکند. او آثار زیادی را به ثبت رسانده که هر ایرانی با آن خاطره دارد. برای مثال میتوان به قصههای مجید، بچههای قالیبافخانه، نخل، چکمه، خمره،مشت بر پوست، لبخند انار، مهمان مامان، شما که غریبه نیستید،نازبالش، آب انبار، ته خیار، معصومه، من غزال ترسیدهای هستم و ... اشاره کرد.
ردپای جمالزاده در مربای شیرین
جمالزاده را معمولا با کباب غاز و سروته یک کرباس میشناسیم. پدر داستاننویسی معاصر در ایران که قلمش صندوقچهای از اصطلاحات، ضربالمثلها، کنایهها و اشعار فارسی بود. او در آثارش، علاوه بر اینکه زبان غنی و شاعرانهی پارسی را به رخ بقیه میکشید، از کلامی عامهپسند استفاده میکرد. کلامی که به دل هر مخاطب معمولی بنشیند و برای درک مطالبش به سواد آکادمیک و اطلاعات ادبی زیادی نیاز نداشته باشد. هوشنگ مرادی کرمانی هم از همین قلم در آثارش استفاده میکند. با قصههای مجید یا همین مربای شیرین به این نتیجه میرسیم که این کتاب تا چه حد زبانی عامهپسند دارد و با مخاطب فارسی ارتباط میگیرد. داستانی که هر ایرانی به راحتی لمسش میکند و قلمی که هم شما را میخنداند، هم به شما از مسائل سیاسی و اجتماعی گوشزد میکند. البته مرادی کرمانی مثل جمالزاده، کتابش را از ضربالمثل و اصطلاحات فارسی پر نمیکند، ولی آثاری کاملا «فارسی» و «مخصوص مخاطب ایرانی» خلق میکند.
واقعاً چطور میشود با در مربّا داستان ساخت؟ تنها راهش مرادی کرمانی بودن است مربای شیرین نقدی است به رفتارها و تفکرات جامعه ایرانی خریدن کالاهای ارزان ولو بدون نیاز داشتن شان و بی مصرف بودن شان؛ حتی مضر بودن شان عادت به پذیرفتن بی چون و چرا، به نوعی حضور همیشگی دست تقدیر سوار شدن بر موج شایعه و مشکلات رفتاری دیگر جامعه ایرانی که به خوبی توسط مرادی کرمانی در این داستان جذاب و زیبا نوشته شده به نظرم این کتاب مختص کودک و نوجوان نیست، برای همه سنین است
داستان «مربای شیرین»، خوشخوان و کوتاهه و تو یه نشست میشه خوندش، منتها انقد لوس و بیمزه پیش میره که خواننده رو کمطاقت و بیحوصله میکنه. کتاب نسبتن خوب تموم میشه و اگر دو صفحهی پایانی نبود، من خودم خیلی سرخورده میشدم. درنهایت فکر میکنم تو کارای مرادی کرمانی، قصههای مجید بسیار بیشتر جذبم میکنه (که البته تاثیر سریال رو نباس نادیده گرفت).
the story is written for young people, but it has more. It shows the Iranian culture and society. The story is new and as you continue reading, the story changes and something new happens. the characters are very real and you feel their feeling.
عجیب است! عجیب!حیرت انگیز!عجیب است همکاران.دوماه است که ما محصولات مان را این اینگونه ناقص به بازار می دهیم هیچ کس صدایش در نیامده.هیچ کس فکر نکرده که چرا در شیشه ی مرباها باز نمی شود.
یادمه بچه که بودم هر هفته قسمتی ازداستان بصورت هفتگی توی ویژه نامه همشهری مخصوص کودک و نوجوانان چاپ میشد. اما هیچ وقت نفهمیدم داستان چی شد چون یا گاهی پنجشنبه ها روزنامه گیرمان نمیامد یا ضمیمه اش رو برداشته بودند. دیشب خیلی تصادفی توی استند فلزی یک کتابفروشی دیدمش و فورا برش داشتم و یکشبه هم خواندمش. کتاب کوتاهی هست. خوندنش هم لذت بخش بود و هم به حال اوضاع کشور و مردم افسوس میخوردم. با اینکه این کتاب حدود 20 سال پیش نوشته شده هنوز هم اوضاع اقتصاد و جامعه و طرز فکر مردم همونطور هست؛ از احتکارکردن اجناس توسط خود مردم و کسبه و در نتیجه ایجاد بازار کاذب و افزایش قیمت تا پاپی نشدن مردم برای گرفتن حق و حقوقشون به صرف این فکر که دستشان به جایی نخواهد رسید یا تنظیم و پیگیری شکایت آنقدر وقتگیر است که ارزشش را ندارد و به اصطلاح عطایش را به لقایش میبخشند و همین باعث سوء استفاده عده ای سودجو میشود