"...John Mill disagrees with the argument that women are naturally less good at some things than men, and should therefore be discouraged or forbidden from doing them. Mill Thought that men simply don't know what women are capable of, because we have never let them try - nobody can not make a statement without evidence. We can't stop women from trying things because they might not be able to do them. An argument based on speculative physiology is just that, speculation..."
John Stuart Mill, English philosopher, political economist, civil servant and Member of Parliament, was an influential liberal thinker of the 19th century. He was an exponent of utilitarianism, an ethical theory developed by Jeremy Bentham, although his conception of it was very different from Bentham's.
I skimmed through The Subjection of Women but when I got to the passage on women's inferiority being that they don't produce original thought or works, I decided not to read the rest. If it's written from that paternalistic point of view, I can see that I would need to practice deep-breathing and that only delays the inevitable reaction. To sum up the book, Mill thought women were equal but... But the standards he used did not take into account this was not a level playing field. Ultimately he thinks that women are equal but they are better off in the kitchen.
Note. If you are skimming this then skip to the last-but-one paragraph. That is a greater commentary on the subjection of women and the times than I could write.
Imagine if John Stuart Mill had looked at the artistic and scientific life as it really was. Let's say we confine this to the upper classes, a tiny proportion of the UK. The boys had all been to school for a classical education. The women had generally been educated at home by a governess and taught to play piano, draw, sew, manage a household and recite poetry as their main subjects. Women were considered physically, socially and intellectually men's inferiors. They had many hurdles to jump should they want a career. Even novelists like the unmarried Jane Austen
For women any kind of career was almost always a choice between marriage and vocation. Not being married meant they had to have been rich in their own right, would deny themselves children (and mostly likely the act that produces them), and condemned themselves to being the spinster aunt socially. For men, no choice was necessary. They had very few responsibilities at home if they chose to delegate them to the household manager, the wife.
Even if the women were of the bent to enquire into science, they didn't have the education and even if they had husbands who were happy for them to travel to London and stay at their clubs (what clubs) and go to the various societies devoted to science it wasn't possible. Those societies didn't admit women.
With art the men had access to live-drawing. Naked models. This is a major part of any art education and women were absolutely denied this.
Most artists and scientists then and now did not produce any great original works. Just a few here and there, even with all that education, time, peer-support and practice, only a few did anything original. Mostly original work is of tiny steps and not a great earth-shattering discovery. Then as now.
But in any case, it wasn't true. From time immemorial there have been women artists and scientists of such stature that texts, from Pliny to the present write about them. But how many more were there denied public recognition, their achievements being credited to the men they worked with? The Wikipedia entry isn't very good, Caroline Herschell for instance (I read a book about her) isn't fully credited with her achievements or fight for acceptance. But nonetheless it is worth checking out.
So I didn't read this essay. If a man is going to write how women are unfairly treated as inferior from birth onwards, and then say that well they are inferior in this, this and this, I discount it. Mills' wasn't so much a forward thinker, an early feminist as one who was a protagonist of PC thought. Intellectually he knew that subjugation of females was wrong, but emotionally he still couldn't quite give up the idea of male supremacy.
One of the saddest things I've ever seen written: "You know I am black and if it was known that a Negro woman patented the invention, white ladies would not buy the wringer. I was afraid to be known because of my color in having it introduced into the market, that is the only reason." Ellen Eglin
Ellen invented a wringer, the first labour-saving device for washing clothes that would be generally available. She sold it to a white man for $18. If Mills refused to recognise women's achievements as original, how much harder for Black people, Black women. How much of their history was subsumed beneath the weight of racism and sexism? I doubt we will ever know.
هیچ کس زن به دنیا نمی آید، بلکه زن "می شود". سیمون دو بووار
تصویری از الموت و قاقازان پدر من اهل یکی از روستاهای الموت قزوینه و مادرم اهل یکی از روستاهای قاقازان قزوین. روستاهای الموت اکثراً تات زبان هستن، و روستاهای قاقازان ترک زبان. اینه که من دوست دارم خودم رو هم تات بدونم و هم ترک، هر چند هیچ کدوم از دو زبان رو بلد نیستم.
زن های الموت، پا به پای مردها سر زمین می رن و ساعت ها گیلاس، یا لوبیا، یا گل گاو زبان می چینن. همین طور همراه گوسفندها به کوه می رن و گاهی سه یا چهار ماه در ایامی که کوه علف داره، توی کوه و دور از خونه می مونن. توی این مدت، غذای مرد و زن از یه خوراک خیلی ساده و اغلب خشک شده (برای این که مدت زیادی دوام بیاره) تشکیل می شه، عموماً نون خشک و کشک یا پنیر خشک، که باید اول آب بزنن تا قابل خوردن بشه. گاهی نون رو روی ساج، و توی همون کوه یا سر زمین می پزن.
یکی از ماجراهایی که پدرم خیلی بهش علاقه داره و بارها تعریف کرده، ماجرای به دنیا اومدن عموی منه. مادربزرگم تنها با دو سه تا بچه داشته می رفته سر زمین (که چند کیلومتر دور از خونه بوده) که درد زایمانش می رسه. یکی از بچه ها رو می فرسته دنبال خواهرشوهرش، اما تا قبل از این که کمک برسه، خودش تنهایی بچه رو به دنیا میاره و (این طور که پدرم می گه) با سنگ ناف بچه رو می بره.
در مقابل، زن های قاقازان، همراه مردها سر زمین نمی رن یا گوسفندها رو به چرا نمی برن (راستش مطمئن نیستم که اصلاً قاقازانی ها گوسفند به چرا می برن یا نه). رسم قاقازان اینه که زن ها توی خونه بمونن و کارهای خونه بکنن. کارهایی مثل قالی بافتن و... مادرم همیشه با نوعی لذت پنهان تعریف می کنه که زن های الموتی، غذا درست کردن بلد نیستن، چون همه باید کار کنن و کسی نمی تونه وقتش رو برای غذا درست کردن هدر بده، و هر از چندی هم که گوسفندی می کشن، گوشت ها رو قیمه می کنن و خورش قیمه درست می کنن، که معمولاً هم خیلی بد مزه است (بشخصه باهاش موافقم). بر خلاف زن های قاقازنی که انواع و اقسام غذاهای مختلف بلدن، و غذای ساده جلوی مهمون گذاشتن رو عار می دونن. مادرم می گه: اوایل ازدواج، پدرم از آبگوشت بیزار بوده، چون تجربه ش از آبگوشت، آبگوشت های الموتی بوده. اما بعد از چند بار خوردن آبگوشت های مادر من، عاشق آبگوشت شده و هر هفته که بساط آبگوشت به پا نباشه، اعتراض می کنه.
تصویری از اروپای قرن هجده و نوزده توی قرن هجدهم و نوزدهم، اوضاع اروپا عجیب و غریب شد. تغییراتی که از چند قرن قبل شروع شده بود، به اوج رسید: امپراتوری های بزرگ، مستعمرات فراوان در افریقا و هند و امریکا، تجارت های پر سود، و در آخر پیشرفت صنعت، باعث شد ثروت از هر طرف به اروپا سرازیر بشه، و به همراه ثروت، تجمّل. سبک های روکوکو و باروک در معماری فرانسه، نتیجۀ این دورانن. این همون دورانی بود که پادشاهای قاجاری به فرنگ می رفتن و چشم هاشون از دیدن اون همه زرق و برق خیره می شد، و با احساس حقارت بر می گشتن به کشورشون.
این تغییرات ظاهری، با تغییرات فرهنگی گسترده ای در طبقۀ متوسط همراه بود. که مهم ترین شون، مربوط به زن ها بود. زن طبقۀ متوسط اروپای قرن هجدهم و نوزدهم، معنای خاصی داشت. زن بودن، به معنای احساسات بیش از حد پر شور، غش کردن های مدام، همیشه همراه داشتن یکی دو دستمال معطر و یکی دو معشوق، غرق بودن در تجملات مادی، نداشتن تحصیلات و در نتیجه، سطح فکری بسیار پایین بود، و به نظر می رسه تمام این ها برای این بود که مرد بتونه در سایۀ زن، احساس قدرت و باهوش و عمیق بودن و استقلال کنه. تمام این ها، جدای از قوانینی مثل عدم حقّ مالکیت، عدم حق رأی، و عدم حقّ طلاق. نکتۀ مهم اینه که طبقۀ متوسط اروپای قرن هجدهم، خودش رو تنها شکل واقعی انسانیت می دونست، در نتیجه تصور می کرد که اصولاً زن بودن، یعنی همین. و تمام زن های دیگه ای ک�� احیاناً بهش بر می خورد (زن های طبقات پایین، و زن های کشورهای مستعمره) چیزی نزدیک به حیوان بودن، همون طور که تمام مردهای دیگه.
زن های الموتی هر چند همیشه خودشون رو بهتر از زن های قاقازانی می دونن و برعکس، اما هیچ وقت به مخیله شون خطور نمی کنه که ما انسان طبیعی هستیم، و اون ها انسان غیرطبیعی، یا در مرز انسان و حیوان! خودشون رو در مرکز جهان قرار نمیدن، چون مجبورن با دیگران بده و بستون داشته باشن، و ناچار با اون ها همسطح باشن. اما طبقۀ متوسط اروپای قرن هجدهم، دچار این تصوّر مهلک شده بود که خودش رو کامل ترین شکل قابل تصوّر برای انسانیت می دونست. در نتیجه، هر گونه تغییری رو، تغییر به سمت غیرانسانی شدن تلقی می کرد.
این کتاب این کتاب، تلاش های یک فرد روشن اندیش، "جان استوارت میل"ـه، که می خواد علیه چیزی که در زمان خودش، بدیهی، ازلی-ابدی، و غیرقابل تغییر تلقی می شد، حرف بزنه. و به خاطر همین، باید برای ساده ترین مسائل هم چندین صفحه استدلال بیاره: برای این که زن ها هم می تونن تحصیلات داشته باشن، زن ها هم می تونن شغل داشته باشن، زن ها هم می تونن بدون دستمال های معطّر و معشوق هاشون زندگی کنن. برای اثبات ساده ترین مسائل هم باید از صفر شروع کنه، از صفر به معنای واقعی کلمه: باید با هزار زحمت اثبات کنه که این "طبیعت" زن ها نیست که بدون تحصیلات و بدون شغل باشن؛ این "طبیعت" زن ها نیست که غرق در تجمّلاتی که ملک خودشون نیست، بلکه ملک شوهرشونه، باشن؛ این "طبیعت" زن ها نیست که لباس هایی بپوشن که پوشیدنشون نیاز به یک خدمتکار، و یک ساعت تمام وقت داره. این ها صرفاً "فرهنگ" فعلی طبقۀ متوسط اروپای قرن هجدهم و نوزدهم هستن، و می تونن به سمت بهتر شدن تغییر کنن.
دو پیشنهاد جان استوارت میل، در اواخر کتاب میگه: خیلی از زن ها، سال هاست که علیه این وضعیت خودشون اعتراض می کنن، اما این اعتراض ها به جایی نمی رسه، چون کافی نیست. چیزی که لازمه، اقدام واقعی و مؤثر سیاسیه. تغییر در قوانینه. نفوذ در پارلمانه. و این اقدامات، نیاز داره که مردان روشن اندیشی، همراه زن ها بشن.
بعد از دویست سال، ما هنوز محتاج شنیدن این توصیۀ جان استوارت میل هستیم. این روزها توی شبکه های اجتماعی، مطالب زیادی نوشته می شه راجع به خشونت علیه زنان، و وضعیت نامناسب زنان و... که از دو جهت می تونن اصلاح بشن:
اول این که خیلی از این مطالب، عامدانه یا غیرعامدانه، با لحنی بیش از حد خصمانه نوشته می شن، به طوری که باعث می شن مخاطب مرد دفع بشه یا حتی ناخواسته موضع مخالف بگیره. در حالی که به نظر می رسه کار درست، اینه که تعداد هر چه بیشتری از افراد جامعه با این جریان همراه بشن. این کتاب نشون می ده می شه بدون توهین کردن به مردها، از حقوق زن ها دفاع کرد و مردها، حداقل مردهای منطقی و غیرمتعصّب رو قانع کردن که باید این وضع رو تغییر داد.
دوم این که صرف نوشتن از بد بودن وضعیت، صرف اعتراض کردن، سال هاست داره می شه و اگه قرار بود تأثیری داشته باشه، شاید توی این مدت می ذاشت. (شاید هم گذاشته؟) چیزی که نیازه، اقدام واقعی و مؤثر سیاسیه. من نمی دونم آیا جمعیت هایی وجود دارن که همچین اقداماتی بکنن یا نه، و نمی دونم آیا ��وانین ایران به همچین جمعیت هایی اجازۀ فعالیت می دن یا نه؛ اما فکر می کنم باید به طور جدی به فکر تشکیل چنین جمعیت هایی بود. اما اولین قدم برای این کار چیه؟ هیچ نمی دونم. اما خوندن امثال این کتاب، هم برای زن ها و هم برای مردها، می تونه قدم بزرگی باشه، حداقل در راستای "فکر کردن" به تغییر.
توی مهمانی چند زن مسن مشغول حرف زدناند، یکیشان میگوید: من مثل زنهای دیگه نیستم. من طرفدار حقوق مردهام. و اضافه میکند که عروساش پولهای پسرش را بیهوده خرج میکند و زنها همهشان همیناند؛ ولخرج و تجملگرا. موقعیت دو؛
بین چند تا پسر بچهی ده، یازده ساله نشستهام. دارند درباره موضوعی حرف میزنند، موضوعی که ربط دارد به توانمندیهایشان. یکیشان به سرش اشاره میکند و میگوید: دخترها که... ندارند. منظورش عقل است. این جمله را با لحنی پرغرور میگوید و لبخندش نشانهای از پیروزی پیش از موعد است. موقعیت سه؛
بعد از نوشتن مرور برای کتاب «اتاقی از آن خود» با یکی از دوستانم صحبت میکنم. به من میگوید که مرورم چه نقصهایی دارد. میگوید مردها وضعیت سختی دارند. همین تهران را ببین. مردها گاهی تا نیمهشب کار میکنند. بعد از شاغل بودن زن و مرد میگوید و اینکه در زندگیهایی که زن و مرد هر دو شاغلاند، اغلب توازن برقرار است. میگوید چون خودش مرد است از مردها دفاع نمیکند، بلکه این حقیقتی است که به چشم خیلیها نمیآید.
دارم شهر را تماشا میکنم. آدم��ها را رصد میکنم. از دور و نزدیک. از دستفروش مترو تا نزدیکترین خویشاوندانم. دارم به باورهایی نگاه میکنم که بیاختیار در رفتارهایمان تنیده شدهاند و لازم نیست اعتراف کنیم آن باور در ما هست یا نه؟ رفتارمان کاملاً گویاست. درست است که کوچک و ناچیزند اما نشاندهندهی گذشتهای طولانیست درباره برتری مردها و اینکه خب سر آخر هم زنها نقص دارند و بیایید قبول کنیم، مردها در بعضی موضوعات واقعاً سرآمدند و تاریخ هم گواهی بر این است. حالا وقتش رسیده که جان استوارت میل جوابتان را بدهد. اگر کتاب «انقیاد زنان» را نخواندهاید، بخوانید. چه زن باشید و چه مرد.
منهم موافقم که گاهی مردها اوضاع سختی دارند. شاید یکی از همان پسربچههایی که فکر میکند زنها عقل ندارند در آینده تبدیل به یکی از همین مردهایی بشود که نیمهشب در حال برگشتن به خانه توی بیآرتی خوابشان میبرد و لالایی شبانهی تهران را نمیشنود. اما حقوق زن و تحقیر مداوم در شوخیها، در حرفها و رفتارهای مردان و زنان ناقض این مسئله نیست که مردها هم گاهی از سنگینی بار زندگی خسته میشوند. راستش اینها دو موضوع متفاوتاند. اتفاقاً اگر مردها در طرز تفکرشان تجدیدنظر کنند شاید بار زندگی هم برایشان سبکتر شود، چون آنها گاهی فکر میکنند مردی یعنی یکتنه تمام سختیهای زندگی را به دوش کشیدن، مرد بودن یعنی تکوتنها خرجومخارج را تأمین کردن و غرورشان جریحهدار میشود اگر مسائل مالی را دو نفره حلوفصل کنند. گاهی هم مردها با طرز فکر نادرستشان فرصت رشد را از همسرشان میگیرند و نمیگذارند که پیشرفتی حاصل شود که شاید همین پیشرفت بتواند وضعیت زندگیشان را بهتر کند. (باز هم باید تأکید کنم که سختی وضعیت مردها که شاید برآمده از فقر و اوضاع نابسامان مالی باشد مسئلهای جداست و دلایل زیادی دارد که نمیشود اینجا با جزئیات واکاویاش کرد.) اما فکر میکنم که کتاب «انقیاد زنان» برای مردها نکتههای خوبی داشته باشد و خواندنش باعث شود در بعضی مسائل بازنگری کنند. راستش به وضوح دیدهام که مردها گاهی متوجه نیستند که رفتار یا حرفشان تا چه حد ریشه در طرز فکری دارد که میگوید زنها ضعیفاند. عدهای از مردها درست مثل آن پسربچهی یازده ساله فکر میکنند زنها عقل ندارند. فکر میکنند باید در عمل و در رفتار نشان بدهند مرد هستند و مردانگیشان با اعمال قدرت نمود پیدا میکند، با قلدرمآبی حتی! مدتی قبل توی کانالم مطلبی گذاشتم که بخشی از آن را در ادامه آوردهام؛
«ویرجینیا وولف توی کتاب «اتاقی از آن خود» میگوید گاهی ارزشهای مردانه غالب میشوند. تماشای فوتبال مهم است اما خرید لباس و پرسه زدن در مغازهها نه، چون اولی بهطور معمول مردانه و دومی زنانه است. کتابی با موضوع جنگ مهم است اما کتابی که به احساسات زنان در اتاق نشیمن میپردازد، بیاهمیت. نمیخواهم جبههگیری کنم یا وادارتان کنم به توجیه اینکه چنین نیست و اگر چنین است چرا؟ این تکه از کتاب فقط من را به فکر برد. فکر دربارهی اینکه ارزشهای ما و جامعهمان واقعاً زنانه یا مردانهاند؟»
شاید بد نباشد همهمان فکرهایمان را بشکافیم، ببینم کجاها در برخورد با یک رفتار و یا در یک شرایط خاص، افراد را بهجای «انسان»ها به مرد و زن تقسیم میکنیم و این تقسیمبندی چقدر به فکرها و باورهای غلطمان برمیگردد؟ ما زنها ولی خیلی بیشتر از آن که فکر کنیم برای ماندن در این وضعیت مقصریم. بیشتر از آن مردهایی که برای اثبات مردانگیشان به شوخیهای جنسی و جملات حقارتآمیز و رفتارهای خشن رو میآورند. بیشتر از مردهایی که در زیر پوستهی به اصطلاح روشنفکرشان هنوز مثل یک پسربچهی یازده ساله فکر میکنند زنها ناقصالعقلاند. ما زنها مقصریم چون برای خودمان کاری انجام نمیدهیم. راضی هستیم به اینکه همه عمرمان را فقط مصروف همسر و فرزندانمان کنیم و در پیری و کهولت مثل یک قربانی کاری برای انجام دادن نداشته باشیم و فکر کنیم زندگیمان تمام شده، بچهها با بیرحمی رهایمان کردهاند و ما ماندهایم و عمری که نفهمیدهایم چطور گذشت! اینها هیچکدام به این معنی نیست که مادر/ همسر بودن اتفاق بدی است، میتوانیم مادر/ همسر خوبی باشیم اما این را هم بدانیم که قرار است چه اثری از ما بر جای بماند؟ بدانیم که قرار است چه چیزی به جهان اضافه کنیم؟ چه دغدغهای تماماً مخصوص خودمان است؟ بیایید به این سؤال فکر کنیم که جدا از مادر/ همسر بودن، ما کی هستیم؟
The Subjection of Women is an essay by English philosopher, political economist and civil servant John Stuart Mill published in 1869, with ideas he developed jointly with his wife Harriet Taylor Mill.
John Stuart Mill says that we simply don't know what women are capable of, because we have never let them try – one cannot make an authoritative statement without evidence. We can't stop women from trying things because they might not be able to do them. An argument based on speculative physiology is just that, speculation.
"The anxiety of mankind to intervene on behalf of nature...is an altogether unnecessary solicitude. What women by nature cannot do, it is quite superfluous to forbid them from doing." (On the Subjection of Women, Chapter I).
تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و یکم ماه ژوئن سال 2001میلادی
عنوانها: «انقیاد زنان»؛ «در آزادی»؛ «رساله در باره آزادی»؛ «تاملاتی در حکومت انتخابی»؛ «کنیزک کردن زنان»؛ «فرودستی زنان»؛ «حکومت انتخابی»؛ نویسنده: جان استوارت میل؛ تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و یکم ماه ژوئن سال 2001میلادی
عنوان: در آزادی؛ نویسنده: جان استوارت میل؛ مترجم: محمود صناعی؛ تهران، کتابهای جیبی، 1340؛ در 267ص؛ چاپ دیگر 1345؛ موضوع رساله های نویسندگان بریتانیایی درباره زنان - سده 19م
عنوان: تاملاتی در حکومت انتخابی؛ نویسنده: جان استوارت میل؛ مترجم: علی رامین؛ تهران، نشر نی، 1369، در 294ص؛ با عنوان: حکومت انتخابی؛ 1389، در 372ص؛ شابک 9789643129743؛ چاپ سوم 1394؛ چاپ چهارم 1396؛
عنوان: کنیزک کردن زنان؛ نویسنده: جان استوارت میل؛ مترجم: خسرو ریگی؛ تهران، بانو، 1377، در 165ص؛
عنوان: انقیاد زنان؛ نویسنده: جان استوارت میل؛ مترجم: علاءالدین طباطبائی؛ تهران، شهر کتاب، هرمس، 1379؛ در نوزده ئ 160ص؛ شابک 9647100272؛ چاپ دوم 1385؛ چاپ سوم 1390؛ چاپ چهارم 1393، شابک 9789647100272؛
انقیاد زنان، رساله ای است که «جان استوارت میل» در سال 1869میلادی منتشر کرده است.؛ در آن زمان، زنانِ انگلستان، هنوز از بسیاری از حقوق محروم بودند، از جمله «حق رأی»؛ از همین رو، هنگامیکه «میل» از حقوق زنان دفاع میکرد، کم نبودند کسانیکه سخنان او را به ریشخند میگرفتند؛ اما او از صمیم قلب باور داشت که وضعیت زنان در آن روزها به هیچ وجه با جهان مدرن سازگار نیست، و زنان باید از حقوق برابر با مردان، برخوردار شوند؛ «میل» در سراسر این رساله میکوشد ثابت کند، که رفتار و سلوک و موقعیت فعلی زنان، زاییده ی طبیعت آنان نیست، بلکه زاییده ی انتظاراتی است که جامعه از آنان دارد.؛ رساله ی «میل» به باور بسیاری از صاحب نظران، یکی از بهترین آثاری است که تاکنون در دفاع از حقوق زنان نگاشته شده است
تاریخ بهنگام رسانی 27/08/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
دوستانِ گرانقدر، بارها در موردِ حقوقِ زنان و بزرگداشتِ زن، ریویو نوشته ام، در این ریویو نیز چکیده ای از این کتاب را برایتان در زیر مینویسم --------------------------------------------- اصلی که روابطِ اجتماعی میانِ زن و مرد را تنظیم میکند و بر مبنایِ آن یک جنس فرمانبردارِ جنسِ دیگر میباشد، از پایه و اساس نادرست است و باید به جایِ این اصل، اصلِ دیگری نشاند که در آن برابریِ کاملِ زن و مرد، صورت گرفته باشد و هیچیک را بر دیگری برتری ندهد و هیچیک را ناتوانتر از دیگری نشمارد ********************** وقتی باورهایِ نابخردانه ای همچون تفاوتِ میانِ زن و مرد، در احساساتِ مردمِ یک سرزمین ریشه دوانده باشد، اگر ما علیهِ آن باورِ اشتباه، از استدلال هایِ محکم و خردمندانه استفاده کنیم، نه تنها به آن باورِ احمقانه آسیب نمیرسد، بلکه این باورِ اشتباه، قوی تر نیز میشود.. زیرا کسانی به این باورها و عقایدِ اشتباه پافشاری میکنند که بیشترشان از شعور و خرد تُهی میباشند و پیرو قوانینِ بیخردانهٔ دینی و مذهبی و عقایدِ فسیل شده میباشند و سخن گفتن از رویِ خرد و منط��، با این موجوداتِ دیندار و موهوم پرست، همچون کوبیدن و فرو کردنِ میخ بر فولاد و سنگ است.. همین موجوداتِ بیخرد و متعصب هستند که سنگرهایی ساخته و از باورهایِ ابلهانهٔ خود و سنتها و باورهایِ ابلهانهٔ دین و مذهبشان، دفاع میکنند ********************** کسانی که جنسِ زن را از داشتنِ آزادی محروم میکنند و مرد را بر زن برتری میدهند، در حقیقت با دو چیز به مبارزه ای کثیف برخاسته اند.. این موجودات، هم با آزادی مخالف هستند و هم تبعیض را قبول دارند ********************** نابرابری بینِ زن و مرد و فرمانبرداریِ زن از مرد، به هیچ وجه حاصلِ اندیشیدن، شعورِ انسانی و اجتماعی، دوراندیشی و رأی ��یری نبوده و نمیباشد... این قوانین و نظامِ کثیف و ضدِ انسانی، ساخته و پرداختهٔ ادیانِ سامی، همچون اسلام و مسیحیت و یهودیت و همچنین سنتها و قوانینِ بیابانی و پست میباشد ********************** سلطهٔ مردان بر زنان، محدود به طبقهٔ خاصی نیست و متأسفانه میانِ بسیاری از مردان، از هر نژاد و طبقه ای مشترک میباشد.. این کارِ پست، یعنی دستور و فرمان دادن به جنسِ زن، توسطِ قوانینِ پیامبرانِ سامی و مبلغانِ مذهبی، به درونِ خانه ها راه پیدا کرده است و نه تنها پدرِ خانواده، بلکه فرزندانِ پسر نیز، به این ویروسِ خطرناک و دور از انسانیت دچار میشوند ********************** اگر به زنان آموزش نمیدادند که قابلیت ها و استعدادهایِ خویش را سرکوب کرده و انکار کنند، بدونِ تردید بسیاری از آنها برایِ به حقیقت پیوستنِ آرمانها و آرزوهایشان مبارزه و پافشاری میکردند و برایِ دست یافتن به آزادی، شجاعانه میجنگیدند ********************** مردمی که در اسارتِ قدرتی کهن، دربند و گرفتار میباشند، در آغاز از آن قدرت شکایتی ندارند، بلکه از اعمالِ ستمگرانهٔ آن قدرت، زبان به شکایت میگشایند.. حقیقت آن است که مردانِ بیخرد، تنها خواستارِ فرمانبرداری و اطاعتِ زنان نیستند، بلکه خدمتِ صادقانهٔ جنسِ زن را میخواهند و خواهانِ عواطف و احساساتِ آنها نیز میباشند... این مردانِ نادان، برده و کنیزی میخواهند که نه با زور، بلکه با رضایت و میلِ درونی، به اسارت تن دهد.. آنها برده ای دوست داشتنی و دلخواه میخواهند ********************** ادیانی همچون اسلام و دستوراتِ محمد بن عبدالله و دیگر تازیان، زنان و دختران را با این باورِ کثیف و غیرِ انسانی تربیت میکنند که نباید از ارادهٔ خویش پیروی کنند، بلکه باید تسلیمِ ارادهٔ مرد باشند... این سفارشات و قوانینِ بیخردانهٔ ادیانِ سامی و دینفروشانِ بیابانی، میگوید: وظیفهٔ زن این است که برایِ دیگران زندگی کند و همواره از خودگذشتگی نشان دهد... جنسِ زن باید قبول کند که اگر مرد بخواهد، آنگاه به خواسته و کمکِ مرد است که میتواند به اهدافِ اجتماعی دست یابد و هر امتیاز و دلخوشی که در زندگی دارد، یا هدیه ای از سویِ شوهر است و یا به ارادهٔ شوهر در اختیارِ او قرار گرفته است ********************** فرمانبرداریِ زن از مرد و برده بودنِ جنسِ زن، بازماندهٔ دورانِ کهن است که از باورهایِ اشتباهِ سنتی و دستورات و احکامِ ادیانِ بیخردانه ای همچون اسلام و مسیحیت و یهودیت، ریشه گرفته است و با آیندهٔ انسان و انسانیت ناسازگار میباشد و باید از صفحهٔ روزگار پاک شود --------------------------------------------- امید است روزی برسد که مردانِ سرزمینمان به جایِ پیروی هایِ کورکورانه از دستوراتِ غیرِ انسانیِ کسانی همچون محمد و علی و دیگر تازیانِ بیابانی و مبلغانِ دینی و مذهبی، کرامت و بزرگیِ جنسِ مهربان و با ارزشِ زن را فهم کرده و با تمامِ وجود مقامِ زن را گرامی بدارند امیدوارم این ریویو برایِ شما دوستانِ خردگرا و آگاه، مفید بوده باشه <پیروز باشید و ایرانی>
Written in 1861 and first published in 1869, though an arduous read, this was way ahead of it’s time. Although incredibly forward thinking, it is still a product of the 19th century, and it shows occasionally.
The author gets a lot of criticism for the few times that he does a disservice to the current women of his time, in an attempt to do a service to the potential women of the future. If you follow his train of thought long enough, he always has valid reasoning for his argument. Mainly, that women of his time haven’t been given an opportunity to be educated, and have had their place in society shaped by a society that hasn’t given them a chance to exercise their will, and are therefore, in their current state, not yet the equals of men in some regards. It was the truth of the time, and ultimately, it always becomes a hopeful statement toward the potential of women that may exist in the future, if society would change the rules that have been imposed on them. The whole point of the book is to affect change.
He’s very clear that women absolutely can and should be fully equal to men, and argues his point with great wit. I think that some misunderstand this, or simply don’t have the patience or vocabulary to read through his admittedly difficult writing, to understand what he is ultimately saying. After all, a seemingly disparaging statement made toward the current women of 1861 might not be completely followed up and shown in actuality to be a representation of the repressive circumstances in which women have been shaped, until several pages later. His paragraphs are that long. It’s hard to follow.
Mill's writing is terribly long winded. His sentences sometimes drawing on for hundreds of words, and paragraphs that are often 3-4 pages long. He could’ve used a good editor. I imagine that an abridged version of this text might carry twice the punch than it does in its current form.
تصویر: جان استوارت میل در کنار همسرش هریت تیلور میل. این زوج روی هم تاثیرگذار بودند و هردو برای حقوق زنان مبارزاتی داشتند.
تمرکز اصلیِ جان استوارت میل، این فمینیست لیبرال قرن نوزدهمی، روی این مسئلهست که کلیشههای جنسیتی مثل «احساساتی بودن زنان» یا «نامناسب بودن زنان برای شغلهای خاص» و... رو رد بکنه؛ توجیه اینطور گزارهها، «ذات و طبیعت زنها»ست و جان میل استدلالهایی میآره که ثابت بکنه چیزی به ذات و طبیعت زنان ربط نداره و اینها حاصل تربیت و انتظارات جامعه و عقاید غالب و ساختار خانواده و طرز جامعهپذیری زنهاست. با ایجاد تغییرات اساسی در این نهادها، میشه زنها رو از قید و بندها آزاد کرد.
موج اول فمینیسم در قرن نوزدهم و بیستم، نتیجهی منطقی لیبرالیسم بوده که اندیشههای افرادی مثل جان میل و ولستونکرافت رو شکل داده. لیبرالیسم با این عقیده پایهگذاری میشه: «همه انسانها برابر آفریده شدهاند و آفرینندهٔ آنها حقوق تخطی ناپذیر معینی، که از جملهٔ آنها، زندگی، آزادی و جستجوی سعادت است را به آنها اعطا کرده است.» و مردم به این فکر میافتن؛ آیا برابری تمام انسانها یعنی برابری تمام مردان؟ جان میل هم با تاثیرپذیری از عقاید دورانش که آزادی و برابری ارزشهای مثبت و پذیرفته تلقی میشن، همین اصل رو به زنان هم نسبت میده. این پاراگراف رو صرفاً برای آشنایی با زمینهی اندیشههای جان میل نوشتم و جزئی از کتاب نیست.
جان میل ابتدا «فرودست بودن زنان» رو رد میکنه؛ این گزاره به اثبات نرسیده و بر اساس سود همگانی نیست. اطاعت زنان از مردان بهخصوص شوهر (و پدر)، تعلق اموالشون به شوهر، نداشتن حق انتخاب حاکم (رای) و تسلیم مداوم چیزیه که جان میل برنمیتابه و بیعدالتی بودن و غیرمنطقی بودنش رو ثابت میکنه. توجیهی که عموماً برای ساختار ناعادلانهی خانواده میآرن، اینه که زنها از این وضع راضیاند و زن با عشق به شوهرش پیوند میخوره. اما میل معتقده که اگر عشق به رابطهی ارباب-برده پیوند بخوره از ناعادلانه بودنش چیزی کم نمیشه. مهمترین مسئلهی مد نظرش که بارها تکرار میکنه اینه که درسته که تمام مردان از تواناییهای قانونیشون سوءاستفاده نمیکنن و فقط در موارد حاد ممکنه مردی با همسرش به صورت قانونی بد و تحقیرآمیز رفتار کنه، اما در هر حال چنین افرادی وجود دارند و قانون باید جلوی اونها رو بگیره نه اینکه ابزار رو به دستشون بده.
جان میل سلطهی مرد به زن رو خطرناک و عامل فساد میدونه. اون میگه که در حوزههای دیگه این قضیه بدیهیه که قدرت مطلق انسان رو فاسد میکنه؛ و میگه: «اگر هیچ انسانی برای قدرت مطلق مناسب نیست، چگونه است که همه مردان بالغ را، از بهترین آنان گرفته تا پستترین و درندهخوترین آنها، شایسته میدانیم که اختیار مطلق یک زن را به دست بگیرند؟» اون در پاسخ به اعتراض عدهای که این سلطه رو قابل مقایسه با سلطهی بردهداران و شاهان نمیدونن پاسخ میده که هیچ سلطهای در نظر کسی که ازش بهره میبره غیرطبیعی نبوده. در اون قرن بدیهی بوده که زنان همواره جزئی از املاک مرد و تحت قیمومیت اون هستن. استدلال دیگهای که وجود داشت این بود که زنان باید ازدواج کنن و بچه به دنیا بیارن که باز جان میل با بردهداری مقایسهاش میکنه: «ادعای بردهداران کارولینای جنوبی و لوئیزیانا نیز همین است؛ آنها هم میگویند که جامعه به پنبه و شکر نیازمند است. سفیدپوستان نمیتوانند آنها را تولید کنند؛ و سیاهپوستان نیز با مزدی که ما میخواهیم به آنها بدهیم حاضر به کار نیستند، بنابراین باید آنها را مجبور کنیم.»
جان میل در فصل دوم رسالهاش به «حق مالکیت زنان» میپردازه؛ از نظر قانون اموال زنان بعد از ازدواج متعلق به شوهر بوده که به آرمان ازدواج یعنی «یک شخص از دید قانون» تبدیل بشن. اما اون به ناعادلانه بودن این قانون اشاره میکنه: چرا منظور از این قانون اینه که هرچی مال زنه، مال مرد بشه؟ هرگز استنباط دومِ تعلق داشتن اموال مرد به زن، مد نظر نبوده؟ جان میل اشاره میکنه که با زنان بهتر از بردگان رفتار میشه، اما هیچ بردهای مثل زن در همه ابعاد و به معنای دقیق کلمه برده نیست. در نتیجهی همین نداشتن حق مالکیت، جان میل با کار کردن زنان مخالفت میکنه، چون در هر حال درآمدشون به شوهرشون تعلق داره نه خودشون و اون مرد میتونه زن رو مجبور به کار کردن کنه و خودش به تنپروری بگذرونه. البته تناقض نظرات جان میل همینجاست که در فصل آخر کتاب زنان رو به کار کردن برای استقلال تشویق میکنه. که البته مشخصه به دلیل شرایط زمانهاش این نظرات رو داده.
یکی دیگه از استدلالهای فوقالعادهی جان میل درباره محروم کردن زنان از امکانات آموزشی و شغلی و حرفهایه. ناعادلانهست که نیمی از جمعیت به صرف زن بودن از حرفهای محروم بشن که حتی احمقترین مرد دنیا میتونه توش فعالیت داشته باشه. اون از استثناهای تاریخی استفاده میکنه که ثابت کنه نمیشه حکم کرد «همه مردان از همه زنان قویتر و باهوشترند». حتی اگر زنی متوسط نتونه کاری رو انجام بده که مردی متوسط میتونه، حقانیت این گزاره اثبات نمیشه. در هر حال، اگر زنها واقعا به «ذات» در کاری بدتر باشند منع کردنشون بیهودهست و رقابت طبیعی و سالم اونها رو به مرور کنار میزنه. اگر زنها اجازه داشته باشند و مهمتر از اون «فرهنگ»شون مانعی نباشه، میتونن باعث پیشرفت بشن.
البته مرتبط به همین موضوع، عدهای با استناد به شواهد تاریخی استدلال میآرن که زنها در حوزهای ضعیفتر از مرداناند. جان میل این موضوع رو رد میکنه چون اولاً زنان اصلا اجازهی فعالیت در حوزههای خاصی رو ندارن؛ یا «عرف جامعه و خانواده» اونها ��و سرگرم چیزهای دیگهای میکنه یا قانون بهشون اجازه نمیده. در فکر میکنم قرون وسطا، زنان پزشک اعدام میشدند چون بدون تحصیلات معالجه میکردند. نکتهی جالب: زنان اجازهی تحصیل نداشتند. دانشگاه نهصدوبیستوشش سالهی آکسفورد، فقط صدوچهلوهفت سال هست که به زنها اجازهی تدریس و آزمون داده و تازه اون از پیشگامها بوده! جان میل میگه «از هنگامی که اقتصاد سیاسی به صورت یک علم درآمده است، تنها دو زن اقتصاد سیاسی را چنان آموختهاند که بتوانند درباره آن مطالبی مفید بنویسند؛ با توجه به کثرت مردانی که در این زمینه به نگارش پرداختهاند، آیا میتوان انتظار د��شت که دستاوردهای زن��ن در این زمینه با مردان قابل قیاس باشد؟» دوماً جان میل آموزش زنان و مردان رو متفاوت میدونه، هم از لحاظ کیفیت آموزش «به زنان موسیقی میآموزند، اما نه به این منظور که آهنگساز شوند، به این منظور که بنوازند» و هم اینکه زنان معمولاً فاقد دوست یا همسریاند که اندیشههاشون رو محک بزنه و با دانش کافی کمکشون کنه، در حالی که مردان زیادی چنین چیزی رو در اختیار داشتند. پس «آمار» بدون بررسی جامعهشناختی ارزشی نداره و میتونه در حد مغالطه باقی بمونه. به قول جان میل: «آیا تجارب موجود اطلاعات کافی در اختیار ما قرار میدهد که دست به استقرا بزنیم؟»
در فصل پایانی، میل به این مسئله میپردازه که خب، اصلاً با وجود تمام اینها «چرا» باید تغییری در وضعیت زنان ایجاد کرد؟ سودش چیه؟ این میم خیلی موده"
1- وقتی کلیترین و فراگیرترین رابطهی بین انسانها (بهخصوص ازدواج و ساختار خانواده) بهجای عدالت براساس بیعدالتی باشه، افراد از کودکی با کلیشههای جنسیتی بزرگ میشن و اونها رو توی زندگیِ عادیشون به یاد خواهند داشت. جان میل استدلال میکنه که این طرز تربیت روی انسانها تاثیر مخرب داره؛ تا وقتی که کودک با عقیدهی پنهانی در ناخودآگاهش بر مبنای نابرابر بودن بزرگ میشه در جامعه هم سخت خواهد بود که همه از حقوق برابر برخوردار بشن. اصل برابری و عدالت از همون ابتدا باید برای انسانها باور و ایمان و عمل باشه. 2- اگر زنان بتونن مثل مردها در جامعه حضور داشته باشن، آزادانه شغل انتخاب کنن و استعدادهاشون رو شکوفا کنن، مجموع قابلیتهای ذهنی که بشر در اختیار داره دوبرابر خواهند شد. استعدادهایی که بهشون نیاز داریم و پیشرفتمون رو سریعتر میکنن. خدمات زنها در چهارچوب خانواده و تاثیرگذاری روی مردها ناچیزه و آزادیشون باید اساسی باشه که نیروی اجتماعی عظیمی رو در اختیار بشر بذاره. خود زنها هم باید از تاثیر نظراتشون روی جامعه آگاهتر بشن که تاثیر مثبتتری بذارن. 3- وقتی زن و شوهری با هم اختلاف دارند، معمولاً زن تسلیم شوهر میشه و وقتی یکی به طور مداوم تحت سلطهست چنین رابطهای قطعاً سالم نیست. اصولاً درست نیست که تصور کنیم در رابطهی دو انسان، یکی ضرورتاً باید حاکم باشه و نادرستتر اینه که قانون از قبل مشخص کنه کدومشون فرادست و کدوم فرودست باشه. 4- افراد در رابطه نباید از هم پایینتر یا بالاتر باشن، باید به هم کمک کنن که رشد بکنن و باعث کمال همدیگه بشن. وقتی مرد مدام با زنی در ارتباطه که همواره ازش سطحپایینتره، این رابطه نه باعث رشدش میشه نه انگیزهبخشه و پستترش میکنه. زن و مرد باید به پیشرفت همدیگه کمک کنن. 5- وقتی بندها از دست و پای زنان باز میشن، حتی اگه بندهای دردناکی نباشن، اونا مستقل شده و احساس انسان بودن بیشتری خواهند کرد؛ شان و اعتبار بیشتری خواهند داشت؛ چیزی که جان میل دربارهش میپرسه: «آیا مردان تصور میکنند زنان فاقد چنین احساساتی هستند؟» و ندانسته گریزی به فمینیسم اگزیستانسیالیستی زده.
نکتهی پایانی: جان میل رسالهاش رو در قرن نوزدهم نوشته؛ قرنی که هنوز موج اول فمینیسم هم در اوایل راهش بوده. جان میل از مسائلی مثل حق رای و حق مالکیت زنان صحبت میکنه، مسائلی که برای دنیای امروز کهنهاند اما هنوز چیزهایی هستند که اون بهشون پرداخته و (بهخصوص در کشورهای اسلامی) عقب موندهاند. بنابراین با وجود اینکه برخی مسائل و استدلالهای این کتاب میتونن آدم رو زده کنن، هنوز مطالبی وجود دارن که به ارتباطشون با وضع الان واضح باشه. محرومیتهای زیاد زنان در زمینههای اجتماعی، سیاسی، قضایی، مالکیت، زندگی زناشویی و «فرهنگ» در ایرانِ امروز انکارناپذیره. ممنونم که تا اینجا خوندید!
پینوشت: کِپِسسسسسسسسسسسسسسسم. (=بیحد خسته شدم) کامل بخونین تولوخدا. :(
I need to reread this someday. But for now, a quote: "What is now called the nature of women is an eminently artificial thing — the result of forced repression in some directions, unnatural stimulation in others....in the case of women, a hot-house and stove cultivation has always been carried on of some of the capabilities of their nature, for the benefit and pleasure of their masters. Then, because certain products of the general vital force sprout luxuriantly and reach a great development in this heated atmosphere and under this active nurture and watering, while other shoots from the same root, which are left outside in the wintry air, with ice purposely heaped all round them, have a stunted growth, and some are burnt off with fire and disappear; men, with that inability to recognize their own work which distinguishes the unanalytic mind, indolently believe that the tree grows of itself in the way they have made it grow, and that it would die if one half of it were not kept in a vapour bath and the other half in the snow." Full text can be found here: http://ebooks.adelaide.edu.au/m/mill/...
إن العدالة تقتضي أن نترك المرأة والرجل في ميدان المنافسة الحرة، ومن ثم فالمُنتظَر أن يمضي كل منهما الى حيث تؤهله قدراته، وعندئذ تُكشف حقيقة كل منهما
جون ستيوات مل يعتبر من أعظم الفلاسفة فى القرن التاسع عشر ومن المدافعين عن حقوق المرأه بشكل خاص.
وفى هذا الكتاب يُدافع ملّ عن حرية المرأة، وحقوقها السياسية. ويُدين المبدأ الذي ينظم العلاقات بين الجنسين وهو مبدأ التبعية والاسترقاق الذي يعوق تقدم المجتمع .
-هذا الكتاب لا غنى عنه خصوصا للمرأه العربية حيث يُنير لها الكثير من الأماكن المظلمة ويسلط عليها الضوء بطريقه سلسة وبسيطة.
الجدير بالملاحظة: أن هذا الكتاب صدر فى القرن التاسع عشر، ومازالت تعانى مجتمعاتنا الشرقية من تلك الاستعبادات.
تحلیلی که استوارات میل از وضعیت زنان و جامعه داشته رو همین حالا میشه خوند بدون اینکه متوجه بشی این کتاب در قرن نوزده نوشته شده چون شرایط حال حاضر هم شباهتهای بسیاری به اون زمان داره. گیاهانی را درنظر آورید که قسمتی از آن در گلخانه و در شرایطی بسیار نامناسب در معرض آب کافی و کود فراوان قرار گیرد و به نهایت رشد خود برسد و قسمت دیگر از آن در زمستان بدون حفاظ در هوای آزاد رها شود و حتی اطراف آن به عمد با یخ پوشانده شود و از رشد بازبماند؛ و سمت دیگری از آن در معرض آتش قرار گیرد و بکلی بسوزد و خاکستر شود؛ وضعیت زنان با چنین گیاهی قابل مقایسه است. صفحه 34
وقت خوندن کتاب یاد این جمله افتادم که میگن زنان ریحانه اند و خیلی از کارها مناسب نیست براشون... در زمان حاضر، قدرت، زبانی نرم برای زورگویی انتخاب کرده. وقتی زن رو از کاری منع میکنن مطلوب اینه که همه باور کنن این کار به صلاح زنهاست و غیر از این باشه از مسیر سعادت اونها رو دور میکنه. پس هر ستمی رو میشه به زن روا داشت و مدعی شد برای مصلحت خودشه. درصورتی که زن خودش میتونه تشخیص بده چی به صلاحشه.
این کتاب روحتمن بخونید خودشو پیدا نکردید پی دی افش رو بخونید.
Αυτός ο μεγάλος διανοητής του 19ου αιώνα έπιασε ένα θέμα ταμπού και το ξετιναξε: τη θέση της γυναίκας. Ο ίδιος απέδωσε μεγάλο μέρος της δουλειάς στη σύζυγο του, Harriet Mill, με την οποία συζητούσαν συχνά αυτό το θέμα που απασχολούσε και τους δύο.
Ο John Stuart Mill, θερμός υποστηρικτής του ωφελιμισμού και κάθε εκφανσης της ελευθερίας, δε θα μπορούσε (καλά, θα μπορούσε, αλλά ας μην πάμε εκεί) να πρεσβεύει κάτι διαφορετικό: οι γυναίκες πρέπει να μορφωθούν και να αποκτήσουν ίσες ευκαιρίες συμμετοχής στην πολιτική ζωή. Αυτή η αναγνώριση της ελευθερίας των γυναικών κατά τον Mill θα είχε τρία μεγάλα πλεονεκτήματα: Σε πολιτικό επίπεδο, προσφέρει μεγαλύτερη βάση για την επιλογή ικανών ανθρώπων που θα ασχολούνται με τα κοινά και γενικότερα που θα ασκούν επαγγέλματα. Σε κοινωνικό επίπεδο, βελτιώνει τις σχέσεις μεταξύ ανδρογυνων, γιατί επιτρέπει στη γυναίκα να μιλάει επί ίσοις όροις με τον άντρα της και κατ' επέκταση δίνει τη δυνατότητα στο ζευγάρι να αναπτύσσεται παρέα αποφεύγοντας τη στασιμότητα που αναπόφευκτα φέρνει η συναναστροφή με πνευματικά λιγότερο καλλιεργημένους ανθρώπους. Σε προσωπικό επίπεδο, δημιουργεί ολοκληρωμένους ανθρώπους.
Η καθαρότητα της ματιάς του John Stuart Mill λείπει από πολλά κείμενα ακόμα και σήμερα πάνω στο φεμινισμό και τα γυναικεία δικαιώματα. Αλλά, λιτά, γρήγορα, αποδομει όλα τα επιχειρήματα περί ανδρικής ανωτερότητας και προτάσσει ένα δίκαιο σύστημα που θα συμβάλει στο μέγιστο όφελος για μεγαλύτερο μέρος του πληθυσμού (και όχι μόνο του καταπιεζομενου μισού του πληθυσμού).
Read this as soon as you can. You can finish in an hour or two, and every sentence is a jewel. It's nearly impossible to imagine this being written better in the year 1861 by any other person alive at the time. (Mill's wife was also a major contributor, and it's deeply sad that she didn't survive to see it published.)
The language isn't so archaic as to detract from readability, and the arguments are constructed with a care and precision I once associated only with the best philosophers of our era; "Subjection" is leagues beyond Mill's "Utilitarianism" in that regard.
I find something worth quoting on every other page, and much of it still rings true today (indeed, you can see faint echoes of Mill in the best analyses of the James Damore memo). Every time Mill begins to make some statement that might ring false to modern sensibilities, he catches himself and apologizes for his own lack of data, then steps back from the precipice. This feature, combined with his deep appreciation for the contexts within which people and groups live out their lives, makes him the ultimate rationalist social justice warrior. On my best days, I hope to see the issues of our society as clearly as Mill saw the issues of his own.
I have never needed another person's arguments to know that there is no justification for inequality between the sexes. The capacities of the mind are independent of gender. I have always known. The arguments are self-evident; they reiterate an elementary fact.
So, I began to read Mill's "Subjection of Women," out of curiosity, not any social or philosophical quest.
By the end of the first page, I was weeping. Have I heard another person speak this way? Is it this scarce, then?
Have you have met a book which put its hands into you, and spoke your mind and heart back to you, tipped in gold? This is such a book for me.
يقع في ٤ فصول -الاول عن قانون القوة الذي بنيت عليه العلاقة بين الجنسين من القديم. -الثاني عن أوضاع الزوج ومدى تعرض الزوجات للظلم الصارخ، وأنه لا يوجد كائن بشري فُرض عليه الرضى بالظلم سوى النساء،وأنهن أجبرن حتى الاقتناع أن دورهن في الحياة محصور في إرضاء الرجل وتلبية مراده. ويقول أنه لا يوجد نموذج مقارب لمدى الظلم الواقع على النساء،إلا نموذج الرق الذي تم إلغاؤه،بل رق النساء أشد، أنهن ملزمات بالطاعة ٢٤ ساعة. -الثالث عن عمل المرأة، وأنه ليس هناك أي عمل يؤديه الرجل لا يمكن للمرأة تأديته، وأن كل الحجج عن ضعف المرأة أثبتت التجربة خطأها. وأيضاً كل العوائق النفسية هي للرجل كما هي للمرأة،لكن المجتمع يشنع على المرأة أكثر من الرجل لأنه يخشى من نجاحها ولم يتعود على نديتها له. وأن التجربة أثبتت أن المجالات التي حرمت على المرأة هي التي أثبتت فيها نجاحا باهرا،وضرب أمثلة بالملكات اللواتي اشتهرن بالعقل والحزم والرأي -الرابع عن آثار تحرير المرأة وفوائدها، الاقتصادية والنفسية والاجتماعية، وتكثير اليد العاملة وتعميم الفرص العادلة للجنسين. الكتاب لغته عاطفية في كثير منه "تجد كثير من التعبيرات الحدّية" والبراهين الممزوجة بالعاطفة أيضاً والنماذج التاريخية غير الصالحة للتعميم ثمة أفكار تحتاج لبرهان أقوى، منها أنه لولا التربية المنحازة لما أصبح هناك أي فارق بين الرجال والنساء لا في القدرات ولا العواطف. أيضاً أخطاء منهجية حيث يقول أنه لا أحد يعرف طبيعة المرأة أبدا لأنه لم تُتَح الفرصة غير المنحازة للرجل كي تعبر باستقلال تام عن ما تريد ثم يتحدث هو عن طبيعة المرأة ويعلل إخفاقها في بعض الجوانب العملية والسياسية، وكيف تفكر وما هي اهتماماتها الداخلية. النقاط المهمة في الكتاب والأفكار العميقة كانت لا صلة لها بموضوع الكتاب في النهاية الكتاب يصلح وبشدة للنساء الباحثات عن الانعتاق من المجتمع الساخطات عليه.
اين كتاب را به كسانى كه در ابتداى راه مطالعات زنان هستند، به شدت پيشنهاد مى كنم. اين كتاب بيانى ساده دارد و در عين حال راه و رسم متفاوت ديدن را مى آموزد. به نظر من بيش از آنكه استدلال هاى نويسنده به خودى خود داراى ارزش باشند(در مواردى به نظر من استدلال هاى نويسنده فاقد بنيادهاى درست هستند.)، شيوه تفكر نويسنده، تلاشش براى متفاوت ديدن و استدلال كردن، ارزشمند و آموزنده است.
داستان آشنايى نويسنده با عشق زندگى اش "هاريت تيلور" و نحوه تاثير او بر طرز تفكر نويسنده هم كه در مقدمه كتاب آمده، بسيار جالب توجه است. در مقدمه كتاب آمده است: " ميل هاريت را نه تنها الهام دهنده ، بلكه در برخى موارد خالق بهترين انديشه هايى مى داند كه در آثار او آمده است."
I read this for a new literary class about gender roles,power struggles through theories,literature.
It is not an easy read but it is written so impressively rhetorically, very intelligently. He expressed with great logic everything that is wrong with the male gender's power over women in his times. His arguments are very modern,bold but he was also realistic about the male powers not letting go their control of the other gender in his times.
The arguments are still used today and people use pretty words to talk about basic human rights that he demanded in 1850s. A man ahead of his times and its a shame the gender equality issues hasnt improved very much, become much more equal in 150 years.
I will read his other philosopher works about inequality later when i don't read books on time for classes.
استعباد النساء .... كيف تم ويتم استعبادهن .....؟ - أولا بإدخال فكرة العبودية إلى رأس النساء ، واتخاذهن حالة الرضا والسرور بهذه العبودية - ثانيا اقناعهن هن أولا بأنهن لا يملكن ما يملك الرجال من قدرات بدنية وملكات عقلية ... -ثالثا حصرهن في مجال ضيق جدا خصص لهن وبوجودهن گ كائنات منوطة بدور محدد في هذه الحياة لا يتعدى جدران المنزل ... وهناك رابعا وخامسا وعاشرا بعد المئة .... إذن استعباد النساء يتم أولا من الداخل ... من داخل عقولهن لينتقل إلى المجتمع والوسط المحيط ..... إلى حيز التطبيق ..... كيف يتم القضاء على هذه الظاهرة ..! من خلال التربية السليمة لكل أفراد المجتمع .... أن يحترم الأخ أخته ... والزوج زوجته .... أن يعترف الرجل بالأنثى كامل عاقل لا يقل عنه أن تعطى المرأة حقوقها كاملة غير منقوصة ... أن ترى كاملة كما هي بلا تشوهات بلا نظرات الجاهلية ..... كتاب غني بالأفكار المهمة والهامة على كل الصعد ... -الكتاب الذي كتب في نهايته ' كتاب لا غنى للمرأة العربية عنه '
"لا يوجد نساء متعلمات سوى اللائي علمن انفسهن" اعتقد ان المرأة لا تنشد وتطلب المساواة مع الرجل وليست قضية المساواة الشاغل الاكبر لديها اظن ان ما تفتقر اليه هو الثقة والاعتداد بالنفس
الكتابُ قيّم, وفي غاية الترتيب, لكنّي عانيت في قراءته بسبب الترجمة؛ بعض الفِقر تأتي فيها الفِكرة مشوّهة غاية الصّعوبة, وحين أعيد قراءاتها أكتشف أن الفِكرة غاية الوضوح لكنّ الترجمة أبعدتها وعقّدتها. الكتاب جاء في أربعة فصول: الفصل الأول: قانون القوة يقول ميل فيه: لا يمكن أنْ نجعل من طبيعة المرأة مبررا لبقائها في البيت للإنجابِ والزواج, ونحرمها مما سوى ذلك من الوظائف الأخرى والأعمال بحجة أنها مخالفةٌ لما فُطرتْ عليه, فبالتجربةِ وحدها نستطيع أن نعرف, وإذا كانتْ طبيعتها تستوجب بقاءها في البيت وتصرفها عما سِواه فلمَ إذن نسنّ القوانين التي تفرِضها عليهنّ بالقوّة؟ في الفصل الثاني : أوضاع الزواج. ينتقِد ميل قوانين الزواج الظالمة في انكلترا, ويصوّر معاناة الزوجة التي يسلبها الزواج أدنى حقوقها. الفصل الثالث: عمل المرأة: يؤكّد فيه أن حرمان المجتمع البشري من خدمات نصفه يعدّ خسارةً فادحة. حصرَ الحديث عن الوظائف ذات الطابع العام؛ لأن الاقتناع بها يستدعي الاقتناع بما دونها. ثم تناول بالتفصيل الفروق العقلية والأخلاقيّة بين الرجل والمرأة, ويؤكد أننا لا نستطيع أن تنوصّل إليها لأن الظروف المحيطة بالمرأة والتربية التي نشأت عليها قد قيّدتْ طبيعتها. الفصل الرابع: تحرير المرأة من قيودها يذكر الفوائد التي سيجنيها الفرد والمجتمع من تحرير النساء من الاستعباد. وتحدث بإسهاب عن الثمار التي سيجنيها الأزواج من تحرر زوجاتهن؛ ومن تحوّل العلاقة من علاقة سيّد وجارية إلى علاقةٍ متساوية تقوم على أساس من العدل والانسجام العقليّ والاشتراك في الأهداف الكبرى. * مقنع جدًّا ليتنا ندرّسه في المدارس معشر السعوديين خخخخخ
این کتاب باعث شد که به برابری زن و مرد ایمکان بیاورم و راه جدیدی در تفکراتم باز کرد در این کتاب خواندم که کسانی که میگویند زنها بعضی کارها را نمیتوانند بکنند مانند این است که گیاهی را دو نیم کنیم و نیمی از آن را در گلخانه و نیمی دیگر را در برف پرورش دهیم و بعد بر اساس گیاه در برف مانده بگوییم ذات گیاه آن است!
Mill's 'Subjection of Women' is an essay favouring equality of the sexes, written in 1869 in coordination with his wife Harriet Taylor, the essay presents arguments opposing the social and legal inequalities of that time... In some cultures, such still exists...
من المؤلم أن تقرأ هذه الأفكار التي أصبحت جزءاً من الماضي في الغرب بينما تعلم أننا لازلنا نصارعها في عالمنا العربي. ١٤٥ سنة مضت على هذا الكتاب، ونحن لازلنا نعيش في صفحاته الأولى.
جون ستيوارت ميل صاغ في هذا الكتاب الصغير أسمى معاني العدل والنظرة المحايدة للمرأة على انها بكل بساطة إنسان لا يختلف عن الرجل في قدراته العقلية والعملية، ورغباته وحقوقه في الحياة والعدل والحرية. يعتقد جون أن ما نسميه "الميل الفطري" للمرأة أو الوضع الإجتماعي البديهي لها انما هو نتاج رغبة الرجل في حصرها بذلك القالب، وليس لأن طبيعتها تستلزم ذلك فعلاً. كما يقدم تحليلات اجتماعية لنتائج عزل المرأة وحرمانها من المشاركة في الحياة وتأثير ذلك على المجتمع وعلى الرجل أيضاً ..
أعجبتني الطريقة التي صاغ بها جون أفكاره بكل وضوح والأمثلة التي ضربها لتقريب المعنى، كثير من هذه الأفكار تدور في رأسي دون أن أستطيع التعبير عنها كما فعل جون.
واجهتني بعض الصعوبة في الترجمة على الرغم من دقتها والأمانه الواضحة للدكتور إمام عبدالفتاح، إلا أن بعض الجمل كانت معقدة في تراكيبها، كما أن كل الصفحات عبارة عن أسطر متصلة دون فواصل أو فقرات مما يسبب بعض الإجهاد في القراءة.
سمعت أن هذا الكتاب لم يعد مهماً في الغرب بحكم أنهم تجاوزوا أفكاره، إلا انه من المهم أن تقرأه المرأة العربية، خصوصاً المرأة التي تؤمن بحصرية دورها وتابعيتها للرجل.
This feels like your boomer uncle going through a redemption arc and adopting "liberal" values.
Translation: the feminism of Mill is quite paternalistic by today's standards, but the undeniable historical importance it holds — and the doors it opened for future feminist writers — is applaudable.
Me resulta difícil reseñar este libro. Si bien reconozco los conflictos que puede generar en algunos lectores, me pareció terriblemente avanzado para su época (fue publicado en 1869). Por esa razón, quisiera ilustrar con palabras del propio autor parte del análisis por él elaborado. Antes de comenzar, me gustaría también señalar la enorme influencia que tuvo su esposa, Harriet Taylor, reconocida por él mismo en su Autobiografía, en el desarrollo de sus ideas respecto de la cuestión de género.
A PARTIR DE AQUÍ, LA RESEÑA CONTIENE CITAS
Mill sostiene que la relación entre el hombre y la mujer es una de sujeción (en favor del primero, claro), y pone en duda las estructuras sociales que así lo determinan.
La posición de la mujer es muy diferente de la de otras clases de súbditos. Su amo espera de ella algo más que servicios. Los hombres no se contentan con la obediencia de la mujer: se abrogan un derecho posesorio absoluto sobre sus sentimientos.
En la actualidad, en los países más adelantados, las incapacidades de la mujer son, con levísimas excepciones, el único caso en que las leyes y las instituciones estigmatizan a un individuo al punto de nacer, y decretan que no estará nunca, durante toda su vida, autorizado para alcanzar ciertas posiciones.
La subordinación de la mujer surge como un hecho aislado y anómalo en medio de las instituciones sociales modernas: es la única solución de continuidad de los principios fundamentales en que estas reposan; el único vestigio de un viejo mundo intelectual y moral, destruido en los demás órdenes, pero conservado en un solo punto, y punto de interés universal, punto esencialísimo.
Mill es positivista, y como tal, hace hincapié en que las instituciones deberían sustentarse en la evidencia y argumenta que la inferioridad de la mujer no ha sido demostrada. Sin embargo, su desarrollo sí ha sido condicionado, por lo que no es posible conocer la verdadera naturaleza femenina.
Los amos de las mujeres exigen más que obediencia: así han adulterado, en bien de su propósito, la índole de la educación de la mujer, que se educa, desde la niñez, en la creencia de que el ideal de su carácter es absolutamente contrario al del hombre; se la enseña a no tener iniciativa, a no conducirse según su voluntad consciente, sino a someterse y ceder a la voluntad del dueño. Hay quien predica, en nombre de la moral, que la mujer tiene el deber de vivir para los demás, y en nombre del sentimiento, que su naturaleza así lo quiere: preténdese que haga completa abstracción de sí misma, que no exista sino para sus afectos, es decir, para los únicos afectos que se la permiten: el hombre con quien está unida, o los hijos que constituyen entre ella y ese hombre un lazo nuevo e irrevocable.
Desde que parte de la humanidad está o parece estar constituida según cierto patrón, así sea el más imperfecto e irracional, damos en creer que ha llegado a ese estado en virtud de tendencias naturales, aun cuando resalten claramente las circunstancias extrínsecas que produjeron el estado social y que ya han cesado de imponerlo.
Lo menos que se puede pedir, es que la cuestión no se prejuzgue por el hecho consumado y la opinión reinante, sino que quede libre, que la discusión se apodere de ella y la ventile desde el doble punto de vista de la justicia y de la utilidad: pues en esta como en las demás instituciones, la solución debiera depender de las mayores ventajas que, previa una apreciación ilustrada, pudiese obtener la humanidad sin distinción de sexos.
Dicen que la idea de la igualdad de los sexos no descansa más que en teorías, pero recordemos que no tiene otro fundamento la idea opuesta. Todo cuanto se puede alegar en su favor, en nombre de la experiencia, es que la humanidad ha podido vivir bajo este régimen, y adquirir el grado de desarrollo y de prosperidad en que hoy la vemos. Pero la experiencia no dice si se habría llegado más pronto a esta misma prosperidad, o a otra mayor y más completa, caso que la humanidad hubiese vivido bajo el régimen de la igualdad sexual. Por otro lado, la experiencia nos enseña que cada paso en el camino del progreso va infaliblemente acompañado de un ascenso en la posición social de la mujer, lo cual induce a historiadores y a filósofos a considerar la elevación o rebajamiento de las mujeres como el criterio mejor y más seguro, la medida más cierta de la civilización de un pueblo o de un siglo.
Lo que se llama hoy la naturaleza de la mujer, es un producto eminentemente artificial: es el fruto de una compresión forzada en un sentido, y de una excitación preternatural en el otro.
Resulta que acerca de esta difícil cuestión de saber cuál es la diferencia natural de los dos sexos, problema que, en el estado actual de la sociedad, es imposible resolver discretamente, casi todo el mundo dogmatiza, sin recurrir a la luz que puede iluminar el problema, al estudio analítico del capítulo más importante de la psicología: las leyes que regulan la influencia de las circunstancias sobre el carácter. En efecto: por grandes, y en apariencia imborrables, que fuesen las diferencias morales e intelectuales entre el hombre y la mujer, la prueba de que estas diferencias son naturales, hoy no existe; no se encontrará aunque la busquen con un candil.
También se refiere a las consecuencias de esa sujeción y el modo en que afecta las relaciones entre las personas.
La verdad es que, desde el momento en que un ser humano está bajo nuestro dominio y autoridad, mal podríamos pedirle sinceridad y franqueza absoluta. El temor de perder la buena opinión o el afecto del superior es tan fuerte, que, aun teniendo un carácter muy recto, se deja uno llevar, sin notarlo, a no mostrar si no el lado más bello, o siquiera el más agradable a sus ojos; puede decirse con seguridad que dos personas no se conocen íntima y realmente sino a condición de ser, no solamente prójimos, sino iguales.
Con respecto a este último punto, señala que el desconocimiento del hombre sobre la naturaleza de la mujer debería impedirle la asignación de un rol determinado. Y aquí reside para mí el punto fundamental de su análisis: reconoce expresamente el privilegio masculino. Creo que es digno de mención ya que hoy en día no son muchos los que se sienten inclinados a hacerlo (más allá de que las circunstancias han cambiado e incluso mejorado notablemente).
Si he insistido tanto en las dificultades que impiden al hombre adquirir verdadero conocimiento de la condición real de la mujer, es porque sobre este punto, como sobre tantos otros, opinio copiae inter maximas causas inopia est, y porque hay pocas probabilidades de adquirir ideas razonables acerca de este asunto, mientras los hombres se jacten de comprender perfectamente una materia de que la mayor parte no sabe nada y que por ahora es imposible que ni un hombre ni toda la colectividad viril, conozca lo bastante para tener el derecho de prescribir a las mujeres su vocación y función social propia.
No hay medio de averiguar lo que un individuo es capaz de hacer sino dejándole que pruebe, y el individuo no puede ser reemplazado por otro individuo en lo que toca a resolver sobre la propia vida, el propio destino y la felicidad propia.
(...) no pedimos en favor de ellas ni privilegios ni proteccionismo; todo lo que solicitamos se reduce a la abolición de los privilegios y el proteccionismo de que gozan los hombres.
Mill esgrime además una defensa coherente acerca de los derechos políticos de la mujer, tanto para elegir a los funcionarios como para ocupar cargos. Es cierto que por momentos su tono puede resultar paternalista y sus afirmaciones muchas veces están basadas en verdades de la época que la ciencia ha contribuido a desterrar (o a afinar, en algunos casos). Sin embargo, considero que sería injusto descartar sus ideas solo porque no podía saber lo que está a nuestro alcance 150 años después.
En el sumario del capítulo XXVII (que, estimo, será poco popular), el autor escribe que Los emancipadores de la mujer han de ser varones. Acto seguido explica por qué es así, según su entendimiento:
Las mujeres son hoy los únicos seres humanos en quienes la sublevación contra las leyes establecidas se mira mal, se juzga subversiva y reprobable, como en otro tiempo el que un súbdito practicase el derecho de insurrección contra su rey. La mujer que toma parte en un movimiento político o social que su marido desaprueba, se ofrece para mártir sin poder ser apóstol, porque el marido tiene el poder legal para suprimir el apostolado. No es dable esperar que las mujeres se consagren a la emancipación de su sexo, mientras que los varones no estén preparados para secundarlas o ponerse a su cabeza. El día llegará; pero hasta que llegue, ¡compadezcamos a la mujer generosa capaz de iniciar la redención de sus compañeras de cadenas!
¿Paternalista? Es muy probable. ¿Racional? Sí, desde su óptica. ¿Equivocado? Bueno, la historia ha demostrado que Mill otorgaba en este sentido poco crédito al género femenino, pero lo cierto es que las luchas no han sido gratuitas para las mujeres y todavía tienen sus costos, a pesar de que muchas permanecen firmes en el objetivo de la emancipación, tal como debe ser. Lo que a mí me ayudó a digerir esta idea es que a lo largo de las páginas anteriores (que no son pocas) se dedica a diagnosticar la situación de la época y a proponer soluciones con base en la igualdad; soluciones que, en definitiva, tienden al empoderamiento final de la mujer. No creo que una reseña sea el lugar idóneo para expresar opiniones, sin embargo, debo admitir que entiendo que el acompañamiento (no la dirección ni la instrucción, pero sí el caminar codo a codo) por parte de los varones es fundamental para lograr la igualdad.
Finalmente, Mill enumera (no exento aquí de cierto lirismo) los beneficios que la igualdad de género supondría, tanto dentro del matrimonio como para la humanidad toda.
¡Cuán dulce pedazo de paraíso el matrimonio de dos personas instruidas, con las mismas opiniones, los mismos puntos de vista, iguales con la superior igualdad que da la semejanza de facultades y aptitudes, desiguales únicamente por el grado de desarrollo de estas facultades; que pudiesen saborear la voluptuosidad de mirarse con ojos húmedos de admiración, y gozar por turno el placer de guiar al compañero por la senda del desarrollo intelectual, sin soltarle la mano, en muda presión sujeta!
La regeneración moral del género humano no empezará realmente hasta que la relación social más fundamental se someta al régimen de la igualdad, y hasta que los miembros de la humanidad aprendan a consagrar el mayor cariño, la más santa adoración, la amistad más indestructible, a un ser igual suyo en capacidad y en derecho.
La ambición de mando será siempre una fuerza que deprave a la especie humana, hasta que llegue el día en que todo individuo mande en sí propio, ejercitando derechos legales que nadie le dispute; y esto solo podrá suceder en países donde la libertad del individuo, sin distinción de sexos, sea una institución respetada, orgánica, indiscutible.
Es cierto que para el feminismo actual esta obra puede haber quedado corta, pero creo que es justo reconocer el mérito de un autor que a mediados del Siglo XIX se atrevió a cuestionar lo que muchos consideraban justo y natural. Sería lógico que a las lectoras les chocaran ciertos conceptos que Mill da por sentados, pero considero que eso no es suficiente para desestimar de plano el libro, y de ahí mi calificación.
“Vsetky zeny su od najutlejsieho veku vychovavane v presvedceni, ze ich idealna povaha je v priamom protiklade k muzskej; nie sebavedomie a vlada prostrednictvom sebaovladania, ale podriadenost a podliehanie vlade druhych. Vsetky moralky im hovoria, ze toto je povinnost zien, a vsetky citove pohnutky zasa, ze toto je ich prirodzenost - zit pre druhych, celkom negovat samy seba a cely zivot obetovat svojim citom.”
“To, co sa zeraz nazyva prirodzenostou zien, je vylucne umela vec - vysledok nasilneho potlacania v niektorych smeroch a neprirodzenej stimulacie v smeroch inych.”
Klobuk dole, toto napisat v roku 1861 (a publikovat v 1869, lebo cakal na vhodnejsie spolocenske podmienky). Niektori posledni kriziaci a romanovia jochovia by boli nazormi Johna Stuarta Milla pobureni aj dnes.
Kratucke, ale brilantne vyargumentovane filozoficke dielo vychadza z Millovej viery v rovnost vsetkych bytosti a v ich pravo na pursuit of happinness.
Mill robi analogie medzi manzelstvom a otroctvom a ak sa vam to zda prehnane, precitajte si to. Manzelstvo vo vtedajsej legislativnej uprave nazyva jedinym prikladom legalneho otroctva v modernych zapadnych spolocnostiach. Nielenze zena nebola slobodna v manzelstve (nebola brana ako samostatny subjekt prava, nemala vlastny majetok, vlastnikom jej majetku a jej tela bol manzel), ale ani v rozhodovani, ci sa vydat alebo nie (kedze zeny nedostavali dostatocne vzdelanie a nemohli legalne vykonavat takmer ziadne povolania). Tiezo zakony boli Millovi take odporne, ze ked si bral zenu, s ktorou sa 20 rokov predtym intelektualne kamosil (o benefitoch neviem nic), pisomne sa zaviazal zakonne privilegia nevyuzivat.
Kedze islo o koniec 19.storocia, odpustam mu pohlad na rodove delenie prace v rodine (muz ma zarabat, zena sa starat) a ocenujem ironicke postrehy (okrem vsetkych povinnosti spolocnost uklada zenam ma rozdiel od muzov povinnost byt sarmantna).
Charlotte Bronte commented that Mill was insufficiently concerned with the emotional aspects of life, though others pointed out that the parts she found most paternalistic often came not from Mill himself, but from his wife.
Mill and others tended to take for granted that the sphere of life designated as 'masculine' in the 19th century was the better and more valuable part of life. They raised important questions about the marginalization of 'minority' groups (women counted in this, though numerically a plurality), but they didn't really question what ought to be valued. So, for example, they rarely even considered the men who wanted to be stay-at-home dads, but were prevented from doing so.
And by now, we've become such a dichotomized society that we try to turn our 'business' lives into sterile, childless, monospecific boxes, and relegate ALL of the messy and complex aspects of life to the suburbs--or out of sight altogether. What, after all, IS the purpose of our busyness, if not to support and improve the quality of our lives?
Este tipo de lecturas, considero, son muy importantes y necesarias, a pesar del tiempo transcurrido. Creo que, solo observando lo ocurrido en el pasado, podemos salvaguardar lo obtenido y evitar que las injusticias y el machismo vuelvan a instaurarse. Vivimos tiempos de revolución, tiempos convulsos. No está de más echar la vista atrás y ver lo que, todavía, seguimos necesitando.