Jump to ratings and reviews
Rate this book

من هم چه گوارا هستم

Rate this book
راوی داستان «من هم چه گوارا هستم» سوم شخص است. راوی ای که مایوس است و خسته از زندگی. و این دلزدگی باعث شده که داستان، نه به منظور روایت یک قصه یا ماجرا بل که به قصد بازگویی دغدغه های نویسنده نوشته شود. دغدغه هایی که تم کلی داستان را تشکیل می دهد. یعنی ناامیدی و دلزدگی. در این گونه داستان ها البته که کار نویسنده سخت تر خواهد بود چرا که اگر از یک طرف، پرداخت و استفاده از عناصر داستانی به خوبی و با تامل رعایت نشود، و از طرف دیگر نویسنده با دستگاه فکری و دید و بینشی هستی شناسانه با این دغدغه ها برخورد نکند و با این دستگاه فکری به سطح، عمق نبخشد، داستان ملال انگیز خواهد شد و خواننده نمی تواند با شوق، آن را پی گیری کند. تنها با شگردهای خاص و هنرمندانه ی یک نویسنده ای که دید و بینش داشته باشد می تواند گیرا و جذاب باشد و خواننده را به دنبال خود بکشاند. «گلی ترقی» البته به خوبی توانسته با شگردهایی که در توصیف و دیالوگ نویسی و البته در شکست های زمانی و مکانی انجام داده است، از عهده ی بخشی از این مهم بر آید.

150 pages, Paperback

First published April 1, 1969

10 people are currently reading
192 people want to read

About the author

گلی ترقی

25 books14 followers
گلی ترقّی (با نام اصلی زهره مقدم ترقی)، (زاده ۱۷ مهر ۱۳۱۸) نویسنده ایرانی ساکن فرانسه است.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
38 (9%)
4 stars
85 (20%)
3 stars
154 (37%)
2 stars
95 (23%)
1 star
37 (9%)
Displaying 1 - 30 of 48 reviews
Profile Image for Haniye.
147 reviews64 followers
January 13, 2020
من چاپ سال 48 - انتشارات مروارید رو خوندم.
من خیلی نمیتونم با مجموعه داستان ها اونم از نویسنده های ایرانی ارتباط برقرار کنم ولی این یکی بهترین مجموعه داستانی بود که تا حالا خوندم.سردی و انفعالی که تو کل کتاب جریان داشت واقعا قابل تحسین بود. انتظار داشتم خسته بشم از این حس ولی نشدم! برعکس خیلی خوشم اومد. متفاوت بود.
قطعا سراغ کتاب های بیشتری از خانم ترقی خواهم رفت .
Profile Image for Arman.
360 reviews351 followers
September 7, 2025

تو هم چه‌گوارا هستی:
گلی ترقی، به روایتش خودش، اولین بار به تشویق فروغ فرخزاد دست به نگارش داستان می‌زند. این اولین داستان، "میعاد" که برگرفته از رابطه او با مادربزرگش بود، توسط شمیم بهار در نشریه "اندیشه و هنر" منتشر می‌شود‌.
چندی بعد، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاهش را به همراه همین داستان در قالب مجموعه‌ی "من هم چه‌گوارا هستم" منتشر می‌کند؛ در سال ۱۳۴۸ وقتی که تنها سی سال داشت.

روایتِ گلی:
گلی ترقی جوان در داستان‌هاش بجای اینکه از زندگی پر هیاهوی دهه چهل و مهمانی‌های شلوغ و کافه‌نشینی‌ها بنویسد، به سراغ آدم‌هایی می‌رود که خود را در لبه‌ی میانسالی و در آستانه از دست رفتن آرزوهایشان می‌بینند.

او بطور شجاعانه‌ای در اولین داستان‌هایش به سراغ قصه‌هایی بدون کنشی خاص و با روایت‌هایی ذهنی می‌رود. همه اتفاقات و همه کشمکش‌ها در ذهن شخصیت‌های اولش می‌گذرد، بی‌آنکه کسی از آن اطلاعی پیدا کند‌. شخصیت‌ها در ذهن‌شان شروع می‌کنند به جدالی مداوم و لاینقطع با خودشان و موقعیت حال و بی‌آیندهگب احتمالی‌شان و ما آن‌ها را تا آستانه انفجار و رکود مجددشان دنبال می‌کنیم.

طبقه متوسطی مغموم:
یکی از تیپ‌های بسیار کار شده و تکرارشونده در ادبیات ایران، کارمندهای خسته از زندگی میان‌مایه و رخوت‌آلوده و تکراری‌شان است. نویسندگان بسیاری هم از بهرام صادقی و گلستان تا ساعدی و فدائی‌نیا و دیگران به آدم‌هایی از این طبقه پرداخته‌اند، از جمله خود گلی ترقی.

اما آدم‌های ترقی، چه تمایزی با این آدم‌های طبقه متوسطیِ دلزده دارند؟
به گمانم وجه ممیزه‌ی شخصیت‌ها و داستان‌های او با شخصیت‌های مشابه در این است که گلی ترقی، آدم‌هایش را در لحظه منفجرشدن‌شان به تصویر میکشد‌. گویی که از مدت‌ها پیش، جنگی روانی در ذهن فرد شکل گرفته است و ما در اینجا دقایقی پیش از انفجار و سپس خاموش شدن‌شان، به تماشای آنها می‌نشینیم‌. اوج‌گیری‌هایی که شاید فقط برای این هستند که فرد به خودش یادآور شود که او "هم روزگاری چه‌گوارا بوده.
در واقع، ترقی بجای اینکه مردان کارمندِ رخت‌زده را نمایش بدهد و از ساعات کسالت‌بارش بنویسد، سر شخصیت‌هایش را می‌شکافد، تا ببینند که آنها از زندگی‌شان چه می‌خواسته‌اند/می‌خواهند، خود را چگونه می‌بینند و با نگاهی شفق‌آمیز پای درد و دل آنها می‌نشیند. مردی که از رفت‌و‌آمدهای هر روزه‌اش از خانه به محل کار خسته می‌شود، دختر کارمندی که از زندگی خانوادگی و کار و دوستی‌هایش خسته شده، مردی که ترجیح می‌دهد در رختخوابش بماند و کاری نکند، و ... .

لیست داستان‌ها:
من هم چه‌گوارا هستم: داستان خوبی درباره روزمرگی‌های امروز و آرزوهای جوانی.
خوشبختی: داستان روانی بسیار خوبی درباره تحقیر و کنترل‌گری. مرا یاد داستان امریکایی "کاغذ دیواری زرد" انداخت‌.
سفر: مردی خود را در اتاق بیمارستان می‌یابد.
تولد: داستان بسیار خوبی درباره‌ خانه‌ای رو به زوال
یک روز: گفتگوی درونیِ زنی که قرار است پس از سال‌ها با فرزندانش دیدار کند.
درخت: مردی که تصمیم ‌می‌گیرد از تختخوابش بیرون نیاید.
ضیافت: روایتی کلنجار رفتن‌های درونی مردی در میانه جشن عروسیش‌
میعاد: دختری از مادربزرگش مراقبت می‌کند.

زنانِ گلی:
اگرچه در نیمی از داستان‌ها، شخصیت- راوی‌ها مرد هستند، اما نویسنده در همان داستان‌ها هم توجه ویژه‌ای به زنانش و مسائل آنها نشان داده است.
او از زنان مستقلی می‌گوید که برای ساختن و  پیشبردن زندگی‌شان و تحقق آرزوهاشان جانانه تلاش می‌کنند و هزینه می‌دهند‌. در دیگر سو، زن‌های دیگرش یا باید تن پلشت شوهر را به دوش بکشند، یا توسط شوهرانی سلطه‌جو در پستوی خانه یا بستر مرگ و فراموشی رها شده‌اند.

استعاره‌های اجتماعی-سیاسی؟
یکی از وسوسه‌هایم بخصوص بعد از خواندن داستان "میلاد"، این بود که ببینم داستان‌ها چقدر حاوی استعاره‌ها و اشاراتی به تحولات اجتماعی-سیاسیِ مهم اواخر دهه چهل بودند (فارغ از اینکه چقدرشان به خواست نویسنده وارد داستان‌ها شده‌اند).

داستان "تولد" تصویرگری مادری مشوش و در بستر ("استعاره مادر/وطن بیمار"ی که از دوران مشروطه رواج یافت)، پدری نظامی و مست و عربده‌کش که طنابی به گردن نوکرش انداخته، پسر شاعری که فکر می‌کند روزگار شعر سرآمده و چمدان به دست خانه را ترک می‌کند، و کودکی که هیچ کس منتظر تولدش نیست.
همین روابط را به نوع دیگری در مادربزرگ پیر و فرتوتِ داستان "میعاد" هم داریم که نوه‌اش دیگر نمی‌خواهد از او مراقبت کند و تعلقی به کار و خانواده هم ندارد و می‌خواهد به خارج کوچ کند.
و حتی آرزوهای از دست‌رفته‌ی کارمندِ "من هم چه‌گوارا هستم" و استادِ چسبیده به آغوش بستر و روسپی در "درخت" نشان از مردانی له شده و تحقیر شده دارند که در "خوشبختی" برای پنهان کردنش، به تحقیر همسر خود متوسل می‌شود.

Profile Image for بهاره ارشدریاحی.
Author 5 books127 followers
November 29, 2014
اولین داستان مجموعه داستان ( من هم چه گوارا هستم ) را در بهمن ماه خواندم. نشسته بودم در ایستگاه اتوبوس و سوز سردی از بین درزهای شال گردن به پوست گونه ام هجوم می آورد. شال گردن را که بالاتر می آوردم، شیشه های عینکم بخار می کردند و نوک انگشت هایم از سرما درد گرفته بود.. هوای داستان ( من هم چه گوارا هستم ) گرم است. داغ است. داغ و راکد و پرگرد و غبار. کنار آقای حیدری می نشینی و قابلمه را می گذاری روی پایت. شیشه را پائین می کشد و دشنامی می دهد. بین ماشین ها جلو و عقب می رود و بی قرار، به دنبال راهی است که در ترافیک سنگین جلو برود و نمی تواند. ترمز می کند و قابلمه روی پایت کج می شود. رد چربی از کناره ی دسته های فلزی بیرون می زند و مالیده می شود به آستین ات. آقای حیدری ساکت می شود.. گرم است. کلافه می شوی. پیچی که معلوم نیست کجای قابلمه است، تکان می خورد و صدا می کند. پسربچه ای با تکه لنگ سیاه و کثیفی روی شیشه ی سمت راننده، دایره های نامنظم رسم می کند. آقای حیدری کلافه است. در صندلی اش جا به جا می شود. چرم پشته ی صندلی داغ شده و می چسبد به پیراهنش. قابلمه را محکم تر می گیری. او نگاه می کند به زاویه ی در کج شده و زیر لب با خودش حرف می زند. صدایش را واضح می شنوی. می روی توی ذهنش و در گذشته اش قدم می زنی. گرم ات می شود.. گرمم شد. یادم است. شال گردن را از دور گردنم باز کردم و صاف نشستم. اتوبوس دیر کرده بود. خط آخر داستان را که خواندم، سرم را بالا آوردم و به آسمان ابری و خاکستری نگاه کردم. یک دانه برف درشت ولی سبک و توخالی نشست روی گونه ام. گونه ام داغ بود. دانه ی برف بعدی، نرسیده به پوست گونه ام آب شد..
Profile Image for Chista Rasouli.
68 reviews12 followers
July 25, 2015
- بخشی از آن‌چه می‌خواستم درباره‌ش بگویم را خود ترقی کوتاه در درآمد گفته. این‌که «فضای تلخ و یاس فلسفی» داستان‌ها همان چیزی‌ست که جوان‌ها خوب می‌فهمندش. این‌که داستان‌ها خیلی هم قوی نیستند -اما به دل می‌نشینند-.

- یادم نیست مجموعه داستانی خوانده باشم که تمام داستان‌های‌ش تم و درو‌ن‌مایه‌ای تا این حد مشترک داشته باشند. چهار داستان این مجموعه، قطعن یک داستان‌اند با چند روایت. آقای حیدری در «من هم چه‌گوارا هستم» همان راویِ «خوشبختی» است و همان راویِ «ضیافت» و همان راویِ «میعاد». همه‌شان درگیر روزمرگی‌اند و نوعی بی‌خیالی و تسلیم. اما یک لحظه، خیلی یه‌هویی به کله‌شان می‌زند که «وای! عمرم رفت و زندگی نکردم». و چه می‌کنند؟ هیچ! در تردیدِ اقدام کردن و نکردن، دست و پا می‌زنند و در هیچ. از این بین فقط راوی داستان «ضیافت» است ک بالاخره تکانی به‌چشم‌آمدنی به خود می‌دهد که تغییری ایجاد کند. هرچند این تغییر، خودش پایان است؛ خودکشی. اما بالاخره همین که دستی می‌جنباند، جای شکرش باقی نیست؟!

- باقی داستان‌ها را هم می‌توانم در یک لیست بگذارم چون هرکدام‌شان به نوعی تکرار دیگری‌اند.

- آدم‌های این مجموعه منفعل‌اند و ناراضی. منتظرند نوبت‌شان بشود. هیچ کار قابل توجه‌ای نمی‌کنند اما منتظرند همه چیز بر وفق مرادشان شود. که خب زهی خیال باطل!

- تشابه و یک‌سان‌سازی آن‌چه که نویسنده می‌خواست درباره‌ی آینده‌ی شخصیت بگوید با آن‌چه که شخصیت در همان زمان انجام می‌داد یا آن‌چه در پیرامون‌ش رخ می‌داد، خوب بود! به‌خصوص در اولین داستان.

- از گلی ترقی باز هم باید بخوانم. آن‌وقت که خواندم، درباره‌ی همین مجموعه باز هم می‌گویم.
Profile Image for Ali Np.
44 reviews12 followers
July 8, 2025
این کتاب به شکل کاملاً تصادفی و در درست‌ترین زمان ممکن خوانده‌شد.

کتاب از ۸ داستان کوتاه تشکیل شده که در سال‌های ۴۴-۴۶-۴۷ و ۴۸ نوشته شدند. همه‌ی داستان‌ها در ماه تابستان آن سال نوشته شده‌اند.

آدم‌های داستان‌ها انگار همان‌هایی هستند که هر روز و هر شب در پیاده‌رو از کنارشان گذشته‌ام، یا پشت ترافیک در ماشین بغلی نشسته بودند، یا در کافه چند ثانیه‌ای چشمم بهشان افتاده‌ بود، همان‌هایی که بی‌تفاوت از کنار همدیگر عبور کرده‌ایم و عبور می‌کنیم. این نشان از موفقیت نویسنده در ساختن و پرداختن شخصیت‌هاست.

شخصیت‌های اصلی هر هشت داست��ن ویژگی‌های مشترکی دارند. می‌توان گفت همه‌شان در زندگی، در گذر سالیان ذوب شده‌اند. زندگی نکرده‌اند اما در گرمای طاقت‌فرسای آن و در روزمرگی‌ها ذوب شده‌اند! می‌خواستند و نشد! یا می‌توان گفت شد اما آن‌چه می‌خواستند نه!

دیالوگِ «قلبش به سنگینی یک کوه شده بود» عیناً و یا به شکل مشابه در تمام داستان‌ها تکرار شده بود که برام جالب بود.

در کل خیلی داستان‌ها رو دوست داشتم. قطعاً به‌زودی کتاب‌های بیشتری از خانم ترقی خواهم خواند.
تابستان ۱۴۰۴ !
Profile Image for Shayan.
25 reviews2 followers
December 17, 2021
غمگین ترین شرایط در ۱۵۰ صفحه. به نظرم فقط یه ایرانی میتونه این کتابو بنویسه . حال ما از زمان نگارش این کتاب بدتر نشده باشه بهتر نشده .
Profile Image for Sarah.
129 reviews13 followers
October 9, 2024
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی؟
🪶حافظ

‌  ‌قصه، قصه‌ی قابلمه است. قابلمه‌ی کوچک و گرم زندگی روزمره که هر روز و هر روز میان ترافیک افکار بی‌سروتهمان حملش می‌کنیم. آن‌قدر که قابلمه از یادمان می‌برد امروز ۱۷ مهر ۱۳۴۶ است، و حالا فقط یک سال فاصله داریم تا ۴۰سالگی‌ای که قرار بوده پیش از آمدنش چه گوارا شده باشیم. قابلمه هر روز و هر روز کنار ماست. وبال گردن ماست. شبیه یک عضو اضافی بدن. آن‌قدر که فراموش می‌کنیم وجودش چقدر آزارنده است. فراموش می‌کنیم، تا زمانی که پیچ دسته‌اش شل شود و تلق‌تلق مکررش به یادمان بیاورد که قابلمه‌ای کنارمان روی صندلی ماشین نشسته و همراهمان می‌آید و می‌رود.
  قصه، قصه‌ی دیکتاتورهاست. این بار اما دیکتارتور درون. همانی که دائماً در گوشمان زمزمه می‌کند خوشبخت هستیم و این زندگی همانی‌ست که باید باشد. و سعی می‌کنیم نشنویم صدای درونمان را که میل به تغییر و عصیان دارد. شبیه صدای عزادارها که میان غوغای کارناوال و جشن گم می‌شود‌.
  قصه، قصه‌ی پاست. پای گندیده‌ی پوسیده‌ای که همچون انگلی به جسممان چسبیده است. پایی که دیگران از دست دادنش را بهمان تسلیت می‌گویند، اما خودمان در نبودش احساس رهایی و آسودگی می‌کنیم. گرچه می‌دانیم دنیای رهایی و آزادی، دنیای ناشناخته‌هاست. گرچه می‌دانیم حال باید راه رفتن و نشستن را هم بدون پای گندیده‌مان از نو بیاموزیم.
  قصه، قصه‌ی روشن‌فکرنماهایی‌ست که از یاد برده‌اند اندیشیدن در راستای بهتر زیستن است، و نه ضدزندگی شدن. فراموش کرده‌اند برای نوشتن، در ابتدا باید زیست. نه این‌که برای فراهم کردن فضای نوشتن از زندگی گریخت.
  قصه، قصه‌ی تکراری ادبیات ایران است؛ قصه‌ی تنهایی انسان روشن‌فکر، در مجاورت جامعه‌ی سنتی. جامعه‌ی سنتی که روی سجاده‌ی بدبوشده از ادرارش می‌نشیند و "دستش را دراز می‌کند و مورچه‌ها را بادقت می‌کشد."
  قصه‌، قصه‌ی سرخوردگی‌ها و یأس‌هاست. قصه‌ی تقابل شور جوانی با کرختی سالخوردگی. قصه‌ی آرمان تغییر و تن دادن به روزمرگی و تکرار.
Profile Image for Narge30 V.
77 reviews47 followers
July 23, 2016
این مجموعه داستان از نوشته های ابتدایی گلی ترقی است. اکثر داستان ها در دهه ی سوم زندگی این نویسنده نوشته شده اند و خودش در درآمد کتاب بیان کرده که فضای داستان ها یاس آلودو تلخ است و با دید کنونی اش فرسنگ ها فاصله دارد و حالا صراحت شیرین واقعیت جای این تلخی را برایش گرفته است.
این کتاب پر است از آدم هایی که از زندگی شان راضی نیستند و این نارضایتی هر بار در قالبی در می آید و از زبان کسی بازگو می شود. داستان ها گره ندارند. اغلب بیان موقعیتی ساده و روزمره در زندگی افراد هستند که ضدقهرمان داستان در آن ها به روند روزهایش ظنین می شود و احساس میکند تا آن سن در پیله ای گیر افتاده. پس با تفکراتی درنده, تمام قداست های زندگی اش را زیر سوال می برد تا شاید از پیله اش خارج شود. اما واقعیت همیشه جایگاهش را حفظ می کند. هیچ پیله ای باز نمی شود و فرد دوباره در همان روزمرگی فرو می رود. در داستان های "من هم چه گوارا هستم", "خوشبختی", "یک روز" و "میعاد", این روند کمابیش حفظ می شود.
بیشتر شخصیت ها در جوانی خودشان را قهرمان روزهای آینده فرض می کرده اند یا می کنند و در آینده یا در نگاهشان به گذر زمان, متوجه می شوند که درجا زده اند و در آستانه ی ۴۰ سالگی هستند یا از آن عبور کرده اند. بعضی از شخصیت ها هم خودشان را شاعر و روشنفکر و برتر می دانند و می‌خواهند انتقامشان را از زندگی بگیرند. اما این برتری با توصیفات ساده به زمین زده می شود. مثل محمود در داستان خوشبختی, محمود داستان ضیافت, استاد دانشگاه داستان سفر یا دختر داستان میعاد که یکی تنش به گند افتاده و دیگری دهانش بو می دهد.
چند جایی در داستان ها این فضای یاس آلود گریبان همه چیز را می گیرد و اعتقادات مذهبی را هم زیر سوال میبرد. چرا که آن ها هم در شرایط سخت به کمک شخصیت های داستان نیامده اند; مثلا در داستان تولد می خوانیم: باد عکس پنج تن را به این ور و آن ور می کشد و دانه های پراکنده ی تسبیح را روی آجرها می غلتاند.
در داستان تولد فضاسازی کاملا خوب از آب درآمده و راوی داستان انگار که دوربینی در دست داشته باشد, ما را با تصاویر و فضای آشفته و ملتهب اطرافش همراه می کند. از نظر من می تواند بهترین داستان این مجموعه باشد.
نویسنده زاویه دید اغلب داستان ها را اول شخص انتخاب کرده است که بتواند در مواقع لزوم برای بیان افکار شخصیت ها از سیال ذهن استفاده کند. ولی سیال ذهن به کار برده شده در حدی ابتدایی مانده و خواننده به راحتی متوجه روند داستان می شود و در میان تفکرات پریشان شخصیت ها گم نمی شود. فقط در داستان اول از زاویه دید دانای کل نامحدود استفاده شده که آن هم می تواند مو به موی افکار آقای حیدری را بیان کند و از احساساتش خبر داشته باشد.
توصیفات در بعضی از داستان ها تکراری است و تاکید بر چند عنصر دارد; مثلا بوی تن افراد (در جایی مادربزرگ بوی مرغ خام می دهد و جایی دیگر منیژه بوی گوشت خام سالم و خاک حاصلخیز) یا ظاهر صورت و بدن (گوشت شل گردن, لثه های سالم و تمیز).
نمی دانم علت استفاده از یک اسم در یک مجموعه داستان برای شخصیت های مستقل چه می تواند باشد, چون در داستان ها از اسم محمود و آقای حیدری چندین بار استفاده شده است بدون آن که این شخصیت ها شخصیت هایی تکراری باشند.
Profile Image for Arefeh.ps.
197 reviews10 followers
December 13, 2016
بیشتر میخورد که نویسنده اش یک مرد باشد نه زنی به اسم گلی
Profile Image for pegah.
116 reviews19 followers
August 4, 2017
اگر چه خود نويسنده به خاطر منفي بودن فضاي داستانها اونا رو دوست نداره و خودش اينقدر تغيير كرده كه به اين سري داستانهاي كوتاهش هيچ افتخار نميكنه اما در كل داستانهاي بدي نبودن
Profile Image for Peyman Talebi.
151 reviews36 followers
June 22, 2019
پیش از این از گلی ترقی کتاب جایی دیگر را خوانده بودم و خوشم آمده بود. زبان ترقی در بیان داستان زبانی ساده و صمیمی ست. کتاب حاضر مجموعه ای از داستان هایی ست که او در جوانی نوشته و در ابتدای کتاب و در یادداشت کوتاهی که بخاطر تجدید چاپ کتاب در ابتدای آن مرقوم کرده، این اثر را محصول احساس یاس جوانی اش می داند. فضای داستان های این کتاب غالبا پر از آدم هایی افسرده و مایوس اند. و تعجبی هم نیست چرا که اواخر دهه چهل در داستان نویسی ایران، عصر جولان دهی نیست انگاری جریان شبه روشنفکری ست.

اصالت داستان های کتاب من هم چه گوارا هستم بر شخصیت هاست. غالبا داستان حول یک یا نهایتا دو کاراکتر شکل می گیرد و گویا مولف در ابتدای امر در ذهن خود به خلق آنها پرداخته تا مسیر داستان. بنابراین باتوجه به جنسیت نویسنده بدیهی ست که داستان هایی که از زبان یک زن یا درباره یک زن هستند را موفق تر از سایر داستان های مجموعه بدانیم.

داستان های خوشبختی و درخت در این مجموعه، تا مدت ها مرا درگیر خود خواهند کرد.
28 reviews2 followers
March 19, 2015
موقع خوندن این کتاب با نظر نویسنده(خانم گلی ترقی) بسیار موافق بودم: سی و دو سال از چاپ این مجموعه می گذرد. دوستشان ندارم. از بازخوانی شان عصبانی و افسرده می شوم. از فضای تلخ و یاس فلسفی حاکم بر سراسر این داستانها دلم می گیرد. نمی خواستم چاپشان کنم. امروز با چشمانی دیگر به دنیا نگاه می کنم. داستان های این مجموعه لبریز از خشمی مجهول و ناپخته اند و با من کنونی، هزاران فرسنگ فاصله دارند.
Profile Image for SA®A .
317 reviews383 followers
August 9, 2016

"خسته ام.از خوردن،از خابیدن ، از روزها و شبها.آیا راه فراری نیست؟آیا واقعن راه فراری نیست؟"

از داستانِ سفر
Profile Image for لیلی.
105 reviews49 followers
April 20, 2025
از اینکه با کارهای بعدی ترقی فرق می‌کنه خوشم‌ می‌آد.
انگار این جلوتره، اون نوستالژی‌بازی‌ها همه قبل از این‌ن.
Profile Image for Latif Joneydi.
85 reviews3 followers
June 26, 2025
مجموعه "من هم چه گوارا هستم" نوشته گلی ترقی یک داستانِ خوب دارد که همان "من هم..." است و یک داستانِ (اگر بتوان چنین دسته بندی ای را رَوا دانست) متوسط دارد که "میعاد" باشد. "تولد" قابل توجه است اما کلیشه ای.
گرفتاریِ این مجموعه داستان از اغلبِ راوی هایِ اول شخص اَش است که ذهن و روایتِ مستقلی ندارند. شبیه هم حرف می‌زنند. زنان و مردانی که گویی پرسش هایی دارند مثلا فلسفی اما پرسش ها در زیست/جهانشان جریان ندارد. مصنوعی بودنِ راوی، روایت را از کار می اندازد. راوی ها صرفا حرف می‌زنند و موقعیتی نمی���سازند. مثلا راویِ داستان هفتم(ضیافت)، مردی است در شبِ جشنِ رابطه اش با زنی که شوهرش دَمِ دَر خواستارِ بازگشتِ همسرش است، در ذهنش این گزاره میگذرد:"ولی این مرد هنوز باور نمی‌کند. هنوز قبول نمی‌کند و نمیفهمد."ص۱۳۶ اگر خودِ روایت نتواند این گزاره را در فُرم بیافریند، مفهوم "داستان" به عنوان پرداخت و ساخت و مهندسی چه معنایی پیدا میکند؟ اگر روایت قرار است تاکید اندیشه ها و باور هایِ (چه نویسنده/چه راوی) باشد دیگر چرا تلاش کنیم برای آفرینش فُرم؟ راویِ داستانِ آخر در صفحه صد و چهل و چهار میگوید:
"دلم می‌خواهد توی کتابم یک مسئله فلسفی مطرح کنم، حرفهای حسابی و مهم بزنم." می‌توان این مجموعه داستان را هم چنین داوری کرد که گویی نویسنده میخواسته "یک مسئله فلسفی مطرح" کند اما راوی هایش، مسئله ندارند، حرف هایی دارند، ولی حرفهایی که اصیل نیستند، اصیل به این معنا که از زیست/روایتشان برانگیخته شده باشد. مثلا در داستانِ درخت با راویِ مردِ روشنفکرنمایی رو-به-رو هستیم که آدمِ بیکاره ای است و با پولِ زن و قرض از دوستش روزگار می‌گذراند و مهمترین دستاوردش همخوابگی با معشوقه اش است، اینگونه می اندیشد که آدم خاصی است و نباید مانند بقیه کار کند. این اندیشه در راوی هایِ دیگر این مجموعه هم دیده میشود، مثلا راویِ داستانِ آخر(میعاد) که میگوید:
"با خودم می‌گویم که این زن هنوز نمی‌داند که من چقدر با بچه های کودن و معمولیش فرق دارم، که من نویسنده ام و نقشه های عالی دارم." ص۱۴۸
این اندیشه را شوهرِ راوی داستان دوم (خوشبختی) هم داراست که با زنش حرف نمی‌زند و بیکار در خانه نگرانِ ویتنام است. اندیشه "تفاوت و جداییِ روشنفکرانه" در راوی ها وجود دارد ولی در حدِّ عقیده و گفته، در زیستار و روایت مسأله-مند نمی‌شود و این ابهام پیش می آید که شاید نویسنده دوست داشته راویانش چنین مسأله ای داشته باشند ولی برایِ داستانی شدنِ این اندیشه کاری نمی‌کند.
داستانِ "من هم چه گوارا هستم" داستانِ خوبی است. پلاتِ ساده ای دارد و تمام تکّه هایش تا انفجارِ پایانی از فُرم پشتیبانی می‌کنند.
مجموعه پسندیده اَم نیست و تنها داستان هایِ "من هم..." و "میعاد" را پیشنهاد میکنم.
Profile Image for Mehdi khani.
167 reviews38 followers
June 25, 2010
این مجموعه شامل بر هشت داستان کوتاه است که بهترینِ آنها من هم چه گوارا هستم که نوشته ای است واقع گرایانه از استیصالِ انسانی که زندگیش مثلِ قابلمۀ کهنۀ غذای مدرسۀ بچه هایش کهنه و بی رنگ و رو است و می خواهد چون چه گوارا بر این تنهایی و درماندگی اش بشورد. پس قابلمه را به بیرون از ماشین پرتاب می کند اما تلخیِ خنده آورِ داستان اینجاست که از اتوموبیل پیاده می شود و آن را برمی دارد.در دیگر داستانهای این مجموعه با موجوداتی منزوی روبروییم که می کوشند با هر ترفندی به زندگی باز گردند اما افسوس که موجودات ضعیفی هستند که قدرت اعتراض ندارند و زندگی شان از تولد تا مرگ جز استیصال و یأس نیست.پس یا به شرایط موجود تن در میدهند یا مجنون می شوند و یابه خودکشی دست می زنند
Profile Image for Elia.
92 reviews5 followers
October 7, 2024
غم‌اش عمیقا منو گرفت... دلم می‌خواد از اول بخونم و بتونم یه‌چیز خوبی واسش بنویسم:) پس به اینجا برمی‌گردم..
Profile Image for mohamad jelvani.
284 reviews66 followers
June 8, 2021
حوصله ای برای نوشتن نیست
در مجموع خوب بود
خواستنی بود
و درد دل افرادی هم سن و سال من
Profile Image for Saeed Aj.
100 reviews17 followers
November 7, 2022
نیهیلیسم جوانی نویسنده
Profile Image for Bahar B.
67 reviews6 followers
March 28, 2020
درسته كه فضاي داستان ها غمگين و تا حد زيادي مشابه هست اما اين باعث نميشه كه كتاب حرفي براي گفتن نداشته باشه. به نظر من غمي كه اين كتاب با خودش داره با ساير مجموعه داستان هايي كه در اون زمان نوشته شده متفاوته. قصه حسرت هاي آدم هايي كه زمان رو از دست دادن يا حداقل خودشون اينطور فكر ميكنن و در چرخه تكرار زندگي نسبتا بي دغدغه گير افتادن.براي همين كه حتي بارداري و تولد در داستان ها به عنوان بخش تكراري زندگي و نه به عنوان نماد كليشه اي تَر اميد به كار رفته. من داستان اول و آخر مجموعه رو بيشتر از بقيه دوست داشتم.
Profile Image for Razieh mehdizadeh.
369 reviews78 followers
September 24, 2019
از آن داستانی های خیلی ساده که در عین سادگی و قصه ی یک آدم ساده به فرای خود می رسد. به هستی شناسی.. به سوال های مهم وجودی؟ به اینکه این بود زندگی ای که می خواستم.
و لحظه ای که آدمی باز می ماند در برابر گذر لحظه ها و ثانیه ها و عمری که می رود و ..
.
داستانی مردی در آستانه ی چهل سالگی که در روز تولد 39 سالگی اش در خیابان شلوغی در حال رانندگی ست و می خواهد در یک ساعت وقت نهاری که از اداره بیرون زده است قابلمه ی غذای بچه هایش را به مدرسه ببرد و کیک و شیرین بخرد برای تولد خودش.. به یکباره مور مورش می شود. از تولدش .. از زندگی اش.. از این قابلمه ای که تنها وظیفه ی اوست انگار.. می خواهد از خودش از زندگی اش فرار کند و من این لحظه های فرار را چقدر دوست دارم.
.
قصه ی دیگری هم در حال شدن است. روز مرگ چگوارا ست و زن ش عکس چگوارا را در روزنامه دیده و هی حرف می زند که چقدر زشت است و معلوم است زن و بچه اش را دوست نداشته و زنش از این زن شلخته های کوبایی ست و...
.
نماد مرد راننده که ایده های چگوارایی در ذهن داشته و حالا باید قابلمه اش را حمل کند. فقط قابلمه ی لعنتی اش را...
.
.
" هر روز بعدازظهر حتی بعضی روزهای تعطیل این راه را آمده و با قابلمه پیما ن وفاداری بسته و نوعی ارتباط ذاتی . با خودش فکر کرد هر روز هفت سال تمام این راه را آمده و برگشته و ..."
.
.
" ولی هیچکی نمی دونه سی و نه سال دارم. ولی چقدر زود موهام ریحته و صورتم زرد شده و سال دیگه درست همین موقع توی همین خیابان کنار قابلمه ام چهل سالم می شه."
.
" اینها از عشق حرف می زنن. از دوست داشتن مطلق. خبر ندارن که زنم آبستنه و باید از حالا به فکر خرج بیمارستان ش باشم. اینا از ایمان حرف می زنن و از اعتقاد. نمی پرسن که چه کسی مسیول بردن و آوردن این قابلمه ست؟ مسیول رسوندن غذای بچه های منه؟
.
.
" از همینجا زنگ می زنم به زنم و همه چیز رو می گم. می گم که من کارهای دیگه ای توی زندگی دارم. که من از این تسلیم ابلهانه خسته شدم. همین الان می رم پیشش و بهش می گم از این نگاه کردن،شانه بالا انداختن و فراموش کردن عقم گرفته.برایش توضیح می دهم که من معتقد به زندگی کامل تری هستم. معتقد به تعالی و عروج و چیزی ورای جسم،ورای اشیا و قرض و وام و ورای جشن تولد و سالگرد عروسی و دست بوسی مادرزن و اقوام محترم و ...."
.
.
قسمت طنز تلخ و پست مدرن ماجرا اینکه هیچ تلفنی انجا نیست و هیچ کس هم پول خورد ندارد برای اینکه به او قرض بدهد با تلفن بزند.
.
Profile Image for Iman xodafard.
47 reviews10 followers
November 9, 2011
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند / شاهبازان طریقت به مقام مگسی؟ (حافظ)
استعاره جالبی به نظر می آید البته شاید از کج فهمی من باشد:

تشبیه روزمرگی و پرداختن به آنچه آرمان تو نیست به قابلمه ای که هر روز پر می کنی و شب می شویی تا صبح پر کنی و دوباره با خود ببری به مدرسه بچه ها؛ و شاید هم تشبیه قابلمه به مغز آدمی ظرفی که در آن می توان روزمرگی ریخت و یا آمال و آرمان.
اشاره مدام به اینکه امشب دسته اش رو درست می کنم و خواست درونی آقای حیدری برای بازگشت به مسیر آرمان ها.
اشاره مدام به زنش که او را سرزنش می کند و سخن همسرش درباره چه گوارا: «این چه گوارا چه زشته! شکل میمونه ....... حالا می خوان از یه دیوونه خدا بسازن. هیچ کس به فکر زن و بچه های ویلون این آدم نیست. هیچ کس نمی پرسه تکلیف این بدبخت ها چیه؟ آخه، بگو مرد مگه چی تو زندگی کم داشتی؟»

قابلمه پر از آش است و مدام مواظب است که در تکان های اتوموبیل آش به زمین نریزد اما سرانجام، ناگهان «حس کرد که این قابلمه مثل طوق بلا به گردنش بسته شده و جلو راهش را گرفته است. .... قابلمه را برداشت و توی هوا چرخاند و .... به زمین کوبید. دسته اش را کند و پرت کرد به کنار دیوار. لگد زد و انداختش دورتر. دلش می خواست یک تکه سنگ پیدا کند و به جانش بیافتد.»

در مجموع بسیار زیباست!
Profile Image for Hosna.
475 reviews18 followers
May 18, 2020
گلی ترقی نویسنده متوسطی است که در این کتاب نویسنده ی بدتری می شود. داستانها تکرار همدیگر هستند، انگار که اصلا یک داستانند. با توصیفات و تشبیهات یکسان و درون مایه و گفتار همانند.البته اولین کارهای نویسنده است و خواسته خلاقیت خود را به رخ بکشد که خب خلاق نبوده است و همان بهتر که خاطرات خانه شمیران را بنویسد.
Profile Image for Farzaneh.
65 reviews19 followers
July 31, 2016
مجموعه داستان كوتاهي كه درفاصله سالهاي 44 تا 47 نوشته شده ، فضا تلخ است و روايتگر نوعي پوچي در زندگي است و به پوچي رسيدن. فكر كنم تحت تاثير فضاي روشنفكري آن سالها نگاشته شده است.
Profile Image for Mohammad Amin.
3 reviews
January 30, 2025
گُلی‌ ترقی برای من به شخصه مهم‌ترین نویسنده زنِ ایرانی محسوب می‌شه،
هنوز اعجازی که از قلم ایشون توی مجموعه «دو دنیا»،
در سن پونزده یا شونزده سالگی احساس کردم رو خاطرم هست،
هنوز هم بین همه کتاب‌هایی که دوست دارم،
زمانی که می‌خوام برای یک دوست کتابی هدیه بخرم دست روی کارهای ایشون می‌ذارم،
فکر می‌کنم بارها این کار رو کرده باشم بدون این‌که متوجه تکرارش باشم.
اما در ارتباط با این مجموعه،
احساس می‌کنم اگر توی سن پایین‌تری بودم و هنوز اون اشتیاقِ خام و ناپخته رو در سرم داشتم بیشتر می‌تونستم ارتباط بگیرم،
هرچند که پر از احساساتِ آشنا و نزدیکه،
نزدیک به تمامِ چیزهایی که یک نوجوون،
که تنها چندبار کتاب به دست گرفته باشه احساس می‌کنه.
به هر ترتیب این قسمت رو از این مجموعه داستان به یادگار با خودم به روزهای آتی زندگی می‌برم:

«انگار ته دلش می‌داند که این شب با تمام افتخارش فراموش خواهد شد و خاطره‌اش را باید با هزار یادگار گذشته به زور نگاه داشت.
اعتراضی ندارم.
من به هر سازی که برایم بزنند با مهربانی می‌رقصم و دیگر نمی‌پرسم چرا.»
January 31 , 2025
Profile Image for Masiesmaili.
42 reviews2 followers
December 3, 2021
چه‬⁩ قدر ساده می‌شود خوشبخت شد. ⁦‪چه‬⁩ قدر ساده می‌شود تمام چیزهای گم شده را دوباره پیدا کرد.

‏•
Profile Image for Hami.
303 reviews3 followers
October 24, 2020
داستان کوتاه های قوی و تاثیرگذار و در عین حال جذابی بودند.داستان اول رو خونده بودم و بعد فراموش کرده بودم . واقعا خوندنش خیلی خوب بود.
253 reviews12 followers
Read
December 27, 2023
راستی چرا نویسنده باید آن مقدمه را بنویسد و اظهار پشیمانی کند؟ داستان میعاد که گویا از همه قدیمی تر است به نظرم خیلی شسته روبیده تر است، آن حس جنگ و ستیز با دنیای نامهربان را خوب نشان می دهد و ان پایان به قاعده.
Profile Image for Nima.
83 reviews
April 20, 2023
کتاب می توانست کتاب خوبی باشد ولی نویسنده با تمرکز بر مردان خود برتر بین و زنان بیگناه و منفعل تمام سوژه ها را خراب کرد و اینقدر با یک تم داستان های مثل هم نوشت که می شود گفت نویسنده ای با ایده های عالی و نثر زیبا ولی ناتوانی در قصه گویی
در این مجموعه داستان های خوشبختی، سفر، معیاد داستان های خوبی هستند اما شاهکار این کتاب ضیافت است
داستان یک روز می توانست خوب باشد اگر اینقدر تکراری و فراری از قصه گویی نمی شد
درکل لذت بخش است و تم دارک آن به خوبی با خواننده همراه می شود، ریتم خوبی دارد اثر و می تواند برای سرگرمی گزینه خوبی باشد
Profile Image for Eli.
63 reviews14 followers
November 26, 2020
خیلی تلخ بود، ولی به دل و جان می‌نشست.
تک تک داستان‌ها نشان‌دهنده‌ی فرو رفتن توی روزمرگی‌ها و گذر عمر بدون رسیدن به جایی که باید است! داستان آدم‌های منفعل.
و توی این زندگی فقط خودمون با خودمونیم! حق با آقای حیدری است. گور بابای آن‌ها. اصل کاری خودمونیم!
توصیفات تکراری توی داستان‌ها زیاد دیده می‌شد، ولی باز قلم گلی ترقی روان و شیوا و خواندنی است.
متن از داستان ضیافت:
«چطور می‌شود با کسی که منتظر فرداست از بی‌فردایی حرف زد و با کسی که دارد از نداشتن گفت؟»
Displaying 1 - 30 of 48 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.