؛«خاطرات خانهی ابری» قصهی سرگشتگی انسانهاست؛ قصهای که نویسنده آن را در لفافی از حکایتهای تلخ و شیرین با زبانی شیوا بیان میکند، به نحوی که خوانندهی کتاب با خواندن چند سطر نخست، تا انتها چون سفری در زمان با قهرمان کتاب همراه میشود؛
؛«گنجی پنهان که چند نسل دنبال یافتنش هستند، پیرمردی که پس از راه افتادن قادر به بازایستادن نیست، دختری که بهناگاه گم میشود، جنونی که چون نفرین گریبان خانواده را میگیرد...؛ همهی اینها رازهایی هستند که سامان با بازگشت ناخواسته به سرزمین نیاکانش و سفر به دنیای زندگان و مردگان مجبور به کشف آنهاست.»؛
#خاطرات_خانه_ى_ابرى همين الان تموم شد ومنو گذاشت با كلي فكر كه اگه سامان شبها باخودش حرف ميزد پس اون بي خانمان ها كجا بودن؟اون روايت هارو ازكجا ميدونست؟واقعيت بود وبراش تعريف ميكردن يا خيال محض بود؟ نكته ي روان شناسي خوبي داشت كه اگه بگم اسپويل ميشه! روايت چهارنسل كه بي عشق ودلبستگي زندگي كردن،اسون نيست ولي اقاي ناصح تونستن! دوستش داشتم با تمام سادگيش!داستاني ساده كه شايد شاهكار نباشه اما براي من پراز حرفه،نميتونم بيش از اين بنويسم وتعريفش كنم فقط توصيه ميكنم بخونيدش!
هنوز خیلی درک نکردم این کتابو ولی به هر حال اینا نظرای منن.
راستش تو زمان حال و گذشته اتفاق میفته. راوی اصلی داستان هم شخصی به سامانه که سرسوزن برام مهم نبود چی به سرش میاد چون حداقل برای من عمقی نداشت. کاملا نسبت بهش بی تفاوت بودم و اگه خیلی بخوام راستشو بگم ترجیح میدادم داستان فقط تو زمان گذشته میموند و همون داستانا رو دنبال می کردیم.
زمان گذشتهش اما برای من خیلی جذاب تر بود، شاید چون کلا اون فضای روستایی و آدمای روستایی رو توی داستانا خیلی دوست دارم. روابط بین آدما که بر اساس مصاحبه ای که از نویسنده عزیز خوندم یکی از حرفای مهمیه که کتاب میخواد بزنه خیلی جاها منطقی نبود. مثلا این حد از کینه دو تا برادر سر موضوع مطرح شده تو داستان، هیچ جوره منطقی نبود. هیچ تمرکز خاصی روی نشون دادن عمق این روابط (چه خوب و چه بد) نشده بود و من خیلی از جاها اصلا یادم میرفت کی به کیه چون برام مهم نبودن.
💥اگه نمیخواید داستان لو بره براتون این پاراگراف رو نخونید 💥
یه موضوعی که هیچ جوره درکش نمیکنم اینه که روح سامان تو گذشته چیکار میکرد؟؟؟؟؟؟؟ چرا هیچ دلیلی براش آورده نشده بود؟؟؟؟؟ اگه سفر در زمانی چیزی بود اوکی قبول میکردم ولی هیچ گونه توضیحی براش وجود نداشت.
کتاب پتانسیل خوبی داشت، داستانک های شخصیتا رو واقعا دوست داشتم اما به شرطی که روشون مانور داده میشد، به چه شرطی که به مخاطب اجازه داده میشد باهاشون ارتباط برقرار کنه. یکی از خلاقیتای کتاب هم اسمش بود که هر فصل یکی از کلمه های عنوانش بود (این برای من بهترین ویژگی کل کتاب بود).