What do you think?
Rate this book


71 pages, Paperback
سیاوش پیش از سیاوشگرد، گنگ دژ را برای فرمانروایی خود برگزیده بود. دورادور دژ دیواری کشیده بود از سنگ و مرمر و گچ، دیواری بلند که دشمن با هیچ جنگ افزاری نمیتوانست به آن دست یابد، ولی سیاوش با آن همه شکوه، در اندوه بود.
پیران از او پرسیده بود از چیست که تو را چنین پر اندیشه می بینم؟
و سیاوش گفته بود دلم گواهی میدهد که فرجام این نیکبختی جز شوربختی نخواهد بود.
پیران خندیده بود. پندارهای بیهوده از سر بیرون کن. از چه بیمناکی که اکنون پیوند تو با افراسیاب، نزدیکتر شده است و خود فرمانروای بخش گسترده ای از توران زمینی. پس دل آسوده دار که من نیز هرگز نخواهم گذاشت به تو کوچکترین گزندی رسد.
- تو از خرد میگویی و من از دل؛ و سخن دل همیشه راست تر است. پس باش تا روز شوربختی فرا رسد.