Jump to ratings and reviews
Rate this book

آبشوران : مجموعة قصصية فارسية

Rate this book
هي مجموعة قصصية مترابطة مكوّنة من اثنتي عشرة قصة. قوبلت هذه المجموعة بترحاب كبير من طيف واسع من القراء والمثقفين الإيرانيين، وعلى ولاقت استحسان التيارات المناضلة وبنفس القدر، تعرّضت لانتقادات رجال الدين والمتشددين لأن درويشيان في قصصه صوّب سهام نقده اللاذع تجاه ظواهر اجتماعية مثل الفقر والتهميش والطبقية لكنه انتقد أيضًا المعتقدات المذهبية والطقوس المرتبطة بها، ووضع كل ذلك في سلة واحدة.

170 pages, Board book

First published April 1, 1975

22 people are currently reading
654 people want to read

About the author

علی‌اشرف درویشیان

63 books111 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
245 (31%)
4 stars
288 (37%)
3 stars
155 (20%)
2 stars
58 (7%)
1 star
22 (2%)
Displaying 1 - 30 of 126 reviews
Profile Image for Manal Bn.
24 reviews14 followers
December 13, 2020
اولین کتابی بود که توصیف‌هاش رو اینقدر دقیق حس می‌کردم. وقتی از سردی هوا می‌گفت دقیقا میدونستم چقدر سرد...و وقتی از گرما میگفت دقیقا میدونستم چقدر گرم.
در عمق هر داستان یک حس و حال خیلی خوب جاخوش کرده بود.
یکی از توصیف‌هایی که بشدت دوسش داشتم:
«شب روی دل شهر نشسته بود. نفس شهر بند می‌آمد. ماه روی پوست آسمان ترکیده بود، مثل تاول پشت پای اکبر.»
Profile Image for Mohammad Hanifeh.
330 reviews88 followers
December 28, 2020
چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او می‌بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید؛ جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دست‌های یخ‌زده و قاچ‌قاچ خودش و ما را هر شب وازلین بمالد.
و برامان قصه بگوید.
Profile Image for Hasan.Habibi.
36 reviews
May 10, 2023
"اکبر در حالی که آب دهانش را قورت میداد و تکه نانی را که با خودش آورده بود به نیش میکشید، از من میپرسید:
_راستی کی بزرگ میشیم؟
میگفتم:
_آدم باید چیز زیاد بخوره تا بزرگ بشه.
با نا امیدی میگفت:
_پس ما هیچوقت بزرگ نمیشیم. ای داد و بیداد!"

آبشوران، روایتی از درد و رنج و سختی مردمانی درگیر خرافات.
از تک تک جملات کتاب غم احساس میشد.
جوری که تا اواسط کتاب از شدت غمی که بهم وارد شده بود دیگه نمیتونستم ادامه بدم. وقایع کاملا محسوس بودن. صداقت از گفتار نویسنده میبارید.
چقدر معصومیت بچه ها برام شیرین و در عین حال دردآور بود.. یه جاهایی واقعا بغضم ترکید..!
Profile Image for Fateme kamali.
30 reviews54 followers
December 29, 2018
با ننه پنج روز تمام کنار دیوار مدرسه ی رازی ، پایین تر از بازار مسگرها ، نشستیم . اسمم را نمی نوشتند . پارتی نداشتیم میگفتند جا ندارند . اما وقتی مهدی که پدرش کارمند شرکت نفت بود ، برای اسم نویسی آمد ، مستخدم مدرسه به آنها راه داد تا داخل شوند .
مهدی همکلاس من بود . املا را از روی دست من می نوشت ، نقاشیش را من می کشیدم ، حسابش را با من می خواند و در عوض برایم مجله می آورد تا بخوانم .
***
فکر میکنم هنوز هم معلم ها و مدیرها، بچه های دکتر مهندس و آدمهای معروف شهر رو ترجیح میدن به بچه های دیگه . انگار که با وجود آنها در مدرسه به خودشون ، کلاسشون و مدرسشون اعتبار بدن .
Profile Image for Behin.
101 reviews20 followers
June 20, 2022
یکی از احمقانه ترین کتابایی که خوندم قطعا اینه
Profile Image for Ardavan Bayat.
364 reviews64 followers
September 6, 2022
1400.03.07

خیلی واقعی. انقدر واقعی که اگه یه کم واقعی‌تر بود به مرز فراواقعیت‌گرایی نزدیک می‌شد! داستان‌هایی که به‌شدت شنیدمشون. از بچگی شنیدم و بعضا خودم دیدم و تجربه کردم.
قلبم مچاله شد.
کسایی که میگن داستان کلیشه‌ایه، یا همچین چیزایی رو از آدم‌های واقعی نشنیدن یا که انقدر مزخرفات آبکی و محتوازده‌ی اینجوری خوندن که فکر می‌کنن اینم یکی مثل اوناس... ولی این فرق میکنه رولَه... (رولَه در غرب کشور همان فرزند و دلبند است)

بدی کتاب گویا (یا همون «صوتی» شما!) اینه که آدم نمی‌تونه بریده‌ها رو به سادگی بنویسه. دست‌کم من اینچنینم! چون واقعا کتاب گویا رو با چشمان بسته و در خاموشی می‌شنوم و همه‌ی توصیفات رو پشت پلکم می‌بینم. این چیزیه که فقط وقتی بچه‌بودیم می‌تونستیم به خوبی ببینیم چون کسی بود که داستان رو می‌خوند و ما چشممون رو می‌بستیم و از کتاب خط نمی‌بردیم.

فهرست:
1. خانه‌ی ما
2. دو ماهی در نقلدان
3. بیالون [ویولون]
4. ماهی‌ها و غازها
5. باغچه‌ی کوچک
6. بَی
7. ننه‌جان چه شده؟
8. عموبزرگه
9. بیماری
10. حمام
11. آبپاش 
12. صلح
Profile Image for Mohammad Javad.
175 reviews163 followers
September 9, 2019
آبشوران جای مردن سگ‌های پیر بود جای عشق‌بازی مرغابی‌ها بود جای پرت‌کردن بچه گربه‌هایی که خواب را بر مردم حرام کرده بودند.


آبشوران رو بعد خوندن باغ پرویز دوایی شروع کردم به مطالعه . هر دو یک سری داستان های به هم پیوسته‌ست از زبان یک کودک در قبل از انقلاب . هر دو لحنی تر‌ و‌ تمیز و رئال و اتوبیوگرافی داشتند. اما تفاوت این دو در نگاه پس این ماجراهاست . با اینکه هردو کودک این کتاب ها در خانواده ای فقیر زندگی میکنند و دچار سختی‌ها و کشاکش درد و رنج اند اما دوایی خیلی نوستالژیک و مهربانانه و سرشار از حال خوب این قضایا رو تعریف میکند و درویشیان دقیقا نقطه مقابل این‌ست؛ تآکیدش بر درد‌ است، بر رنجی که بر پشت این کودکان چنگ میاندازد، بر فقر شدید‌ست بر جهل‌ست . تعبیر دوایی تعبیری شاعرانه و تعبیر درویشیان تعبیری دردآلود‌ست .
Profile Image for Azin.
375 reviews12 followers
August 23, 2021
آشورا(آبشوران): گندابی که از وسط کرمانشاه میگذره و خونه هایی که اطرافش بنا شده..
خونه هایی که محل سکونت قشر ضعیف و فقیر کرمانشاست،
خونه هایی که به خاطر موقعیت و کلنگی بودنشون،وقتی دائما سیل میاد فقط ساکنین اوناست که تا مغز استخون سیل و اسیب هاشو حس میکنن!
خانواده ی مش سیفی، توی یکی از همین خونه ها سکونت دارن و سه پسر به اسم های اشرف و اکبر و اصغر دارن که اشرف راوی داستانهای کوتاهی از این خانواده ست.
داستان هایی از گرسنگی، فقر، بیکاری، شیطنت های بچگانه، خرافات و تعصبات مذهبی بزرگان خانواده و …
چقدر قشنگ بود و چقدر ملموس بود با اون توصیفات
Profile Image for Sheyda.
93 reviews25 followers
September 10, 2021
ما تنها بودیم. بابا رفته بود سفر. شده بود قاچاقچی. بابام که در عمرش تریاک نکشیده بود، عرق نخورده بود و سیگار را پس از سی سال ترک کرده بود، از بیکاری شده بود قاچاقچی.
-آبشوران
-علی‌اشرف‌درویشیان
12 reviews
May 25, 2023
آبشوران: کتاب کوچکی که خواندنش بار گرانی روی دل آدم می‌گذارد!

.
تجربه زیسته علی اشرف درویشیان و نمایش ملموس فقر، اختلاف طبقاتی ، تحجر و هرآنچه که می‌تواند کودکی و نوجوانی جوانی انسان را حرام کند...
و از آن تلخ‌تر یادآوری این واقعیت که شاید پایین دست هر آنجایی که هر کدام از ما زندگی می‌کنیم کودکی به جرم برداشتن بی اجازه یک تکه نان از سفره چشمانش خیس اشک شود...
Profile Image for Rojita.
130 reviews33 followers
August 16, 2021
خیلی خوب بود
داستان حمام از همه بهتر بود
Profile Image for Hossein Bayat.
170 reviews32 followers
October 6, 2023
علی اشرف درویشیان، با نام مستعار لطیف تلخستانی این کتاب را برای اولین بار، در سال ۱۳۵۳ منتشر کرد.
آبشوران، که در گویش به آن آشورا می‌گویند؛ گندآب روبازی است که از وسط کرمانشاه می‌گذرد و خانه‌هایی در آن دوره و روزگار، در دو طرف آن بنا شده بود. ۱۲ داستان کوتاه درویشیان در این جغرافیا رخ می‌دهد. آشورا در همه آنها حضور دارد. آشورا گویی یک کاراکتر است. نه صرفاً عنصر زیست محیطی. چیزی که روی زندگی اهالی تأثیر می‌گذارد. گاه نماد خشم خداوند می‌شود. گاه نشانه‌ای از لطف او و...
درویشیان با قلمی ساده و روان و بدون شیله پیله روایت می‌کند. روایتی از فقر. فقر فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و... داستان‌ها در عین سادگی ویران کننده هستند. فوق العاده اند. درویشیان زبان طبقه‌ محروم می‌شود. از پدرش و مادرش می‌گوید و خاطرات کودکی اش را چنان دقیق به ترسیم می‌نشیند؛ که گویی تو آنجا در کنار مردم زیست می‌کنی و رنج می‌کشی.
رنج‌نامه درویشیان را باید خواند تا از فقر و درد فهمید. چرا که همانطور که مسئولین باکفایت و دولت و قوای محترمه می‌نُمایند؛ چنان فساد و فقر و محرومیت را در این چهار دهه ریشه کن کرده اند که ما به کلی با دنیایی که درویشیان می‌سازد غریبه ایم و گویی قصه پریانست آبشوران. دنیایی که کودکان بر سر یک گاز زدن به نان به قصد کشت به جان هم می‌افتند.
و ما فرض می‌کنیم که بالانشینان راست می‌گویند که مثلاً اینها که درویشیان می‌گوید برای حکومت طاغوت بود و الان نیست؛ مثلاً همین دم گوش تهرانِ خودمان در کوره پز خانه ها و غیره و ذلک!
اینجا و حالا که همه چیز خوبست و چرخ بر وفق مراد مردم می‌چرخد؛ ما هم از قدیم می‌گوییم! از خیلی قدیم! از دور
Profile Image for Helga.
1,360 reviews444 followers
April 20, 2022
.گریه کار همیشه ما بود. موقع عزاداری، عزادار بودیم، موقع جشن هم عزادار بودیم

Ashraf Darwishian's Abshouran is a collection of 12 autobiographical short stories. The tales take place in Abshouran, an old and poor area in Kermanshah, Iran.
The narrator of the stories (Ashraf) tells us about his family, their beliefs, fallibility and the poverty, destitution and desolation that they face in their everyday life.

گرسنه ام بود؛ اما ننه من و اکبر را قسم داده بود که دست به نان نزنیم. ننه با التماس گفته بود: به پیر به پیغمبر، پول ندارم دوباره نان بخرم. بعد گفته بود: بگین به امام رضا نان نمی خوریم!
Profile Image for Ebi.
151 reviews71 followers
January 5, 2019
در مقاله‌ای که از آقای دولت‌آبادی درباره‌ی صمد بهرنگی در کتاب «رد: گفت و گزار سپنج» بود، در بخشی که درحال مذمت نویسندگانی بود که به خود جرأت نوشتن برای کودکان را داده‌اند، در پاورقی کتاب به نام آقای درویشیان برخوردم:
«می‌باید علی‌اشرف درویشیان و قدسی قاضی‌پور را از این دسته کاملا جدا کرد. زیرا این دو، نه تنها در این مقوله نمی‌گنجند؛ بلکه هر کدام (با هر کیفیتی، چه پسند شخصی باشد چه نباشد) هویت راستین خود را دارند)»
خواندن این پاراگراف از استاد حجت کافی بود تا برطبق کنجکاوی ذاتی خود، جستجویی کنم در گودریدز برای پیدا کردن کتاب‌های این دو نویسنده، و اینگونه با مجموعه داستان‌های کوتاه آبشوران آشنا شدم.
داستان‌ها از زبان پسری‌ست کرمانشاهی از خانواده‌ای فقیر درمحله‌ی آشورا، با طنزی گزنده‌ و تلخ که گاهی خوشحال میشوی که داستان‌ها کوتاه هستند، چراکه تحمل فلاکت بیشتری که در فضای داستان‌هاست مشکل است، اما با این وجود گهگاهی در بخش‌هایی از داستان‌ها به سبب دنیای شیرین کودکی که درویشیان تصویر کرده، تبسمی که ناشی از خاطراتی دور از دوران خوش کودکی بود بر لب‌هایم نشست
رابطه‌ی راوی با برادرهایش، با دوستانش و از همه مهم‌تر با مادرش خواندنی‌ست و توصیفی که از کرمانشاه قدیم می‌کند نیز خالی از لطف نیست، هرچند گریزهایی که به حوادث سیاسی میزند در بخش‌هایی کمی وصله‌شده به نظر میاید. در کل می‌توان گفت کتابی برای کودکان نبوده و در واقع در باب کودکان است
قسمتی از داستان آب‌پاش:
مردم محله‌ی آشورا کارهای خیاطی خود را برایمان می‌‌آوردند. چه روزها که ننه کاری را تمام می‌کرد. پیرهن یا چادر نماز یا بیجامه‌ای. آن را در بقچه‌ی صاحب کارش می‌پیچید و همه‌ی ما دورش می‌نشستیم تا صاحبش بیاید و پول کارش را بدهد تا برای شبمان نان بخریم.
Profile Image for Sarvenaz Taridashti.
153 reviews152 followers
August 20, 2019
آب‌دهانم را که غورت می‌دادم،غصه میان گلویم بود.
Profile Image for Mohsen.
183 reviews106 followers
November 16, 2017
“مرگ را نمیتوانستم با‌ر کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد. پس چه کسی رخت مردم را میشست؟پس که برای مردم کلاش میچید؟ هر وقت ما شیطانی میکردیم، چه کسی میان ران هامان را با چنگال کبود میکرد؟ چه کسی به بابا التماس میکرد تا برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟
چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او می بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید. جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دستهای یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هر شب وازلین بمالد. و برایمان قصه بگوید....”


روایتی تلخ از فقر و خرافاتی که خیلی هاش همچنان گریبانمون رو گرفته...
Profile Image for Peymanjafari.
207 reviews8 followers
August 9, 2023
وجه اشتراک بیشتر داستانهای درویشیان،فقر،درد و رنج،اختلاف طبقاتی،خرافات و مذهب زدگیست...
برای منی که کرمانشاه زندگی میکنم داستان خیلی ملموس تر هست،آبشوران،شیر و خورشید،بازار مسگرها و....
راوی داستان یا همون اشرف که تقریبا تا نصف بیشتر کتاب خونده نشه اسمش لو نمیره،پدری که نماد خشونت و سلطه گریست و مادری که نماد فداکاری و رنج دیدگیست و آبشورانی که مرکز حوادث است،درویشیان همیشه تلخ مینویسه و این تلخی در رگ و پی داستان هویداست...
Profile Image for Mohammad Saeid Miri.
49 reviews22 followers
August 11, 2021
«گلیم را جمع می‌کردیم. شلوارمان را بالا می‌زدیم. خشتک‌مان خیس می‌شد و شلپ‌شلپ صدا می‌کرد. ننه که چادرش را دور کمرش گره زده بود، با پاهای سفیدش توی آب می‌لرزید و تندتند صلوات می‌فرستاد و می‌گفت:
'الآن آب دنیا را می‌بره. طوفان نوحه. بدبخت و خانه‌خراب شدیم. ای خدا سگ گناهکاری هستم به درگاهت. رحم‌ات به این بچه‌هام بیاد. هاپ هاپ هاپ! ای خدا سگِ روسیاهی هستم به درگاهت'.

من می‌دانستم که آب دنیا را نمی‌برد. آب فقط خانه‌های گِلی را می‌برد. خودم روزها از میان آشورا تا آن بالای شهر رفته بودم. خانه‌های سنگی و آجری را آب نمی‌برد.»

درویشیان در پی عیان کردن چیزیه که یا ندیده‌ایم، یا آگاهانه/ناآگاهانه حذفش می‌کنیم: محرومان، بی‌صداها، بی‌رسانه‌ها؛ آن‌هایی که حتی مدرسه رفتن‌شان هم بیخوده، وقتی در تأمین نیازهای اولیه‌شان درمانده‌اند.


نقطه‌ی ضعف کتاب اینه که اثری از مشاوره‌ی ویراستار (به فرض وجود) به نویسنده نیست. بسیاری از گفت‌وگوها که در اصل به کُردی کرمانشاهیه، برای فارسی‌زبان نارساست؛ چون خیلی جاها اون اصطلاحِ کردی تحت‌اللفظی ترجمه شده.
مثلاً «براگه‌م» (براکه‌م/براره‌که‌م) معنی تحت‌اللفظیش می‌شه «ای برادرم»؛ اما از نظر کاربردشناسی (این که کجا به کار می‌ره و با چه هدفی) بسیار متفاوته با ترجمه‌ی فارسیش. با کمی اغماض می‌شه گفت معادل «عزیزم» در فارسیه. برای همینه که «سلام ای برادرم» [=سڵام براگەم] برای فارسی‌زبان مصنوعی و عجیب جلوه می‌کنه.
Profile Image for Raheleh Abbasinejad.
117 reviews118 followers
November 11, 2021
تلخ بود. مثل خیلی از کتاب‌های اون دوره. ولی نمیدونم. داستان‌ها یه چیزی داشت، برخلاف باقی ادبیات داستانی اون زمان‌که منو یاد ادبیات اجاق سرد آنجلا و رومن گاری (زندگی‌ در پیش رو) و چیزهایی شبیه این‌ها می‌انداخت. یعنی به نظرم در سطح لیگ جهانی بود. از اون داستان‌ها و لحن‌هایی که میتونه فراتر از مرزها بره.‌ چندتا چیزی که به ذهنم میرسه یکی پیچیدگی شخصیت‌ها در عین کوتاه بودن داستان‌هاست. با چنان ظرافتی این پیچیدگی‌ها رو نشون داده بود که کیف کردم. یکی دیگه هم عدم اشاره مستقیم به سیاست بود. یعنی انگار واقعا قصه بودن، در زمان و مکانی خیالی، درحالی که سبک کتاب واقع‌گرایانه بود.
Profile Image for Fereshteh.
256 reviews23 followers
May 2, 2023
کاش روزی باشه که نویسنده های ما تجربه هاشون تلخ نباشه
زندگی تلخ با قلم تلخ فرق نداره
Profile Image for Firmin.
180 reviews36 followers
January 19, 2022
آبشوران... رودخانه‌ای در کرمانشاه، یا حکایت فقر و تنگدستی!؟

آن‌چه البته بیشتر از فقر و تنگدستی دست می‌اندازد و گریبانِ آدم را از لابلای کلمات این دوازده داستان کوتاه -که حکایت نوجوانیِ نویسنده است در کنار خانواده‌اش- می‌گیرد، جهل است؛ جهلی که از دلِ تمامِ بزرگ‌ترهای قصه سر برمی‌آورد، می‌لولد، می‌خزد و دور گلوی آدم چنبره می‌زند تا خفه‌ات کند، اما نمی‌کند. سادگیِ بی‌اطنابِ روایت‌هایی که بدونِ ضربه‌زدن به گیراییِ ماجرا، با شیرینیِ دندان‌گیری که خاصیتِ قلمِ درویشیان است راهِ گلویت را باز می‌کند تا این همه درد را نفس بکشی و بازدمت دوره بیافتد میان هوای گندیده‌ی حوالی آبشوران؛ رودِ دوشاخه‌ی ناکامی که یکی از سراب قنبر و دیگری از اسلام‌آباد غرب سرچشمه گرفته، راه افتاده سمت کرمانشاه تا مایه‌ی آبادانی‌اش باشد اما آبادانی انگار سنتِ بالانشین‌هاست. سنتِ بیغوله‌نشین‌های حوالی آبشوران، که میان خودشان آشورا صدایش می‌کنند، پاره کردنِ کتاب است و شکستنِ ویالنِ کودکانی که صدای موسیقی از هیچ درزی میانِ آجرهای خانه‌شان بلند نمی‌شود؛ چرا که رد کفر و شیطان را در این‌ها می‌شود پیدا کرد و ردِ خرافه‌پرستی را در آدم‌های بی‌حوصله‌ی همان حوالی. قد کشیدن در آبشوران سخت است؛ بزرگ‌شدن در آبشوران، سخت‌تر. آن‌چه نمی‌گذارد از غصه‌ی آشورانشین‌ها دق کنی، درویشیان است و قلم‌اش که شیرین و بی‌شیله روایت می‌کند اما نه آن‌قدر سطحی که یادش برود دستت را بگیرد و تورا بکشاند وسط داستان خودش. وسط دوازده داستان تلخی که بوی جهل و خرافه می‌دهد و فقر و تنگدستی. ملغمه‌ای که واقعی بودنش زخم را عمیق‌تر می‌کند و امتداد داشتنش، نمک می‌پاشد به روی آن. آبشوران، تجربه‌ی به تحریر درآمده‌ی علی‌اشرف است و تجربه‌ی به تحریر درنیامده‌ی علی‌اشرف‌هایی که هنوز در این منطقه زندگی می‌کنند و بوی بهبود ز اوضاع جهان نشنیده‌اند. آبشوران هنوز هم منطقه‌ی گنداب‌دیده‌ی کرمانشاه است و به جای آبادانی، فقر توی رگ‌های مردمش می‌ریزد. در وصفِ این کتابِ کوچکِ پر از حرف، هر نوشتنی زیاده‌گویی‌ست. خودِ درویشیان باید قصه‌اش را برایتان بگوید...



این متنیه که به مناسبت سال‌مرگ علی‌اشرف درویشیان (و البته با دو روز تأخیر)، با قلم من و به نام #فرمین_دوم در صفحه‌ی اینستاگرام گروه ادبی دال‌بوک قرار گرفته و خواستم اینجا برای خودم هم باقی بمونه. این همکاری احتمالن ادامه‌داره و در صورت تمایل می‌تونید پیج‌شون رو دنبال کنید.

لینک مستقیم پست در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CG13BtYAN...



*********

📝 کسایی که منو می‌شناسن، می‌دونن.. ارتباط گرفتنم با داستان‌کوتاه، سخته. البته شاید به این دوازده تا داستان نشه به عنوان مجموعه‌داستان نگاه کرد، چون شخصیت‌ها و بسترِ تمام داستان‌ها یکی بود. ماجراهای پسر ارشد خونواده و دوتا برادر کوچک‌تَرِش با پدر و مادر، و خواهر و برادری که بعدن بهشون اضافه می‌شن، در محله‌ای به اسم آبشوران، که توی گویش محلی، آشورا گفته می‌شه؛ و خودمونیم، چرا راوی کودک یا نوجوان، انقدر به شیرینیِ ماجرا اضافه می‌کنه، حتا اگر تلخی از در و دیوار قصه‌ها بباره...!؟
راوی داستان‌ها که تا اواسط کتاب به نام خطاب نمی‌شه، اشرفه؛ و همین باعث شد در مورد نویسنده و این کتاب سرچ کنم و ببینم که بله، این داستان‌ها گویا خاطرات شخصی خود نویسنده هستن و آبشوران، محل تولدش؛ داستان‌های در عین کوتاهی، ساده، جذاب، عمیق، و گیرا.
این کتاب رو چند وقت پیش به پیشنهاد یکی از دوستام گرفتم اما کسی که چند روز پیش خوندنش رو مُصرانه توصیه می‌کرد، بهم گفت بخون تا باهاش فقر مردم رو عمیقن حس کنی. درست هم گفت. اما نگفت که هم‌پای این فقر خانمان‌سوز، جهل خانمان‌سوزتری هم احساس می‌شه و آدم درمی‌مونه که از کدوم بیشتر عذاب بکشه و بابت کدوم، برای این بچه‌های قد و نیم‌قدِ قصه، بیشتر دل بسوزونه...
قصه‌ها ساده و روون، در عین حال عمیق و پر از ضربه‌های احساسی‌ان. داستان اول یکی دوتا غلط تایپی داره که توی چاپ دهم، یه کم عجیبه. نوشته‌ها از حاشیه‌ی داخل به عطف کتاب خیلی نزدیکن و یه جاهایی خوندنشون سخته. البته قطع کتاب من جیبیه و من موقع سفارشش تصورم از «جیبی»، کتاب‌های جیبی نشر ماهی بود ولی این دیگه خیلی جیبی بود! و من با این قطع کتاب میونه‌ی خوبی ندارم و پیشنهادم اینه که قطع رقعی تهیه کنین و ترجیحن چاپ قدیم، چون مطمئن نیستم سانسور و حذفیاتش فقط همین قسمتی باشه که می‌نویسم آخر سر؛ مخصوصن که جاهایی از کتاب، درون‌مایه‌ی اعتراضی و اجتماعی-سیاسی هم پیدا می‌کنه. ولی بخونیدش. نمی‌دونم چطوری بگم چرا، ولی بخونیدش. به جرأت از همون چند صفحه‌ی اول جذبتون می‌کنه و شاید مثل من تا تموم نشده زمین نذاریدش. من خیلی داستان‌کوتاه نخوندم ولی بین این‌ها که خوندم، این بهترینشون بوده؛ هرچند که شاید به ذات، خیلی هم داستان‌کوتاه به حساب نیاد.

کتاب #آبشوران
مجموعه_داستان_کوتاه #داستان_کوتاه
نویسنده #علی_اشرف_درویشیان
انتشارات #چشمه

*******
صاحب‌خانه بدش نمی‌آمد که ما همیشه گریه کنیم، عزادار باشیم و مصیبت‌نامه بخوانیم، چون مشغول می‌شدیم. دیگر کسی از او نمی‌خواست پشت‌بام را کاه‌گل کند یا برایمان آب لوله بکشد.
#بریده_کتاب حذف‌شده از داستان بیالون

*******
Profile Image for پری سآ.
9 reviews23 followers
February 4, 2017
واقعا کتابیه که باید توی یه روز خونده بشه. نمیشه گذاشتش زمین. بسیار جذب شدم با این که فضا به شدت سیاه هست اما نمیشه دست از خوندنش برداشت. واقعا ظلم بزرگیه در حق این کتاب که کم خونده شده باشه و کم شناخته شده باشه.

...قسمتی از متن...
هنگامی که ننه برای گرفتن خرجی پافشاری می کرد و بابا می نالید:
"عصری ،عصری!"
یعنی که عصری خرجی می دهم. عصر هم که می آمد و می گفت:
"فردا،فردا."
و فردا:
"عصری،عصری."
این ادامه داشت. عصرها و فرداها می آمدند و پدرم همیشه می گفت: "پول ندارم." و خرجی را ناتمام می داد، یا اصلا نمی دادو همیشه بدهکار بود. بعضی از روزها هم کار به کتک کاری می کشید. بابا دیگر آن آدم همیشگی نبود.
گیس ننه را می گرفت و دور کرسی می گرداند و ما از بند دل جیغ می کشیدیم. فریاد می زدیم. به بیرون می دویدیم تا همسایه ها صدای مان را بشنوند و به فریادمان برسند. دوباره برمیگشتیم و روی دست و پای بابا می افتادیم.
جیغ های دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغ ها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمی کند همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ های اصغر را نمی شنود، ناله های ننه را نمی شنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه ام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پر درد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.
Profile Image for Zohreh Hanifeh.
388 reviews104 followers
July 20, 2019
روایتش شیرین و روان بود، امّا بسیار غم‌انگیز. قصهٔ بچه‌های محروم و درد و رنج‌هاشان، قصهٔ روزهای سخت و گرسنگی و درماندگی.
امّا آن‌چه داستان‌ها را زیبا می‌کرد تلاش و انگیزهٔ این بچه‌ها بود. این که بعد از هر اتفاق تلخی اشک‌هایشان را پاک می‌کردند و دوباره از نو شروع می‌کردند.

نکته‌ای دیگر که در متن خنده به لب می‌آورد، امّا کمی که به آن فکر می‌کردی مایهٔ افسوس بود، فحش‌ها و تحقیرهای فراوان بود. سرکوفت زدن به بچه‌ها یا مادرشان برای هر کار کوچکی با عجیب و غریب‌ترین عبارات!
Profile Image for Sara Sabouri.
41 reviews4 followers
March 6, 2016
بسیار کتاب عالی و غم انگیزی بود و روایت روان و دلنشینی داشت. بسیار سوزناک و گریه آور بود.
...فصل مربوط به حمام رفتنشون کمی خنده دار بود برام، ولی خنده ای تلخ

نوبت اکبر رسید، که در حال معمولی هم آدم سالمی نبود. بابام برای بار سوم که اکبر کبود شده را زیر آب فرو برد، ناگهان فریادی از درد کشید اکبر را بیرون آورد و کنار من کوبید. دست خود را به دهان برد. اکبر از زیر آب از ناچاری دست بابا را گاز گرفته بود. بابام عصبانی بود و نوبت سه بار آب کشیدن اصغر
....رسیده بود. بیچاره اصغر پس از بار سوم، نیمه جان از آب بیرون آورده شد

و قسمت هایی که به هیچ وجه نمی تونستم جلوی اشکامو بگیرم:

مرگ را نمی توانستم باور کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد؟ پس چه کسی رخت مردم را می شست؟ پس کی برای مردم کلاش می چید؟ هر وقت ما شیطانی میکردیم کی میان ران هامان را با چنگول کبود میکرد؟ چه کسی به بابا التماس میکرد که برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟ چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او می بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید، جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دست های یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هرشب وازلین بمالد.
و برامان قصه بگوید.
قصه های خوب.
....ننه خوب بود. همیشه دست هایش بوی صابون می داد، بوی پول خرده میداد و قاچ قاچ بود و دردناک بود
Profile Image for Sina Tahmasbi.
186 reviews9 followers
August 13, 2021
توصیف های خیلی ظریف،داستان های زنده و بی شیله پیله، تلخ بودنی که نمیدونی بهش بخندی یا گریه کنی.
برای منی که تو خیابونای کتاب قدم زدم و بین همون آدما زندگی کردم خیلی تجربه خوبی بود.
Profile Image for Saeed Barari.
3 reviews1 follower
November 15, 2021
در و رنج فقر و بوی آش عباسعلی و حلیم در کوچه پس کوچه های کرمانشاه
Profile Image for Sadaf.
104 reviews14 followers
May 21, 2020
«آشورا جای مردن سگ های پیر بود. جای عشق بازی مرغابی ها بود. جای پرت کردن بچه گربه هایی بود که خواب را به مردم حرام کرده بودند. آشورا جای بازی ما بود.
اوایل بهار یا اواخر پاییز که آسمان را ابر سیاه میپوشاند، بابام از میان اتاق می نالیدکه؛
خدایا غضبت را از ما دورکن.
ولی خدا به حرف بابام گوش نمیکرد...»
Profile Image for مجید اسطیری.
Author 8 books548 followers
April 12, 2025
یه شباهتی بین آبشوران و هاکلبری فین پیدا کردم.
اینجا آبشوران آت و آشغال های بالاشهری ها رو برای پایین شهری ها میاره و اونجا هم رود می سی سی پی همین کار رو میکنه تقریبا
Profile Image for Batool.
927 reviews165 followers
October 14, 2023
زرت إيران قبل أكثر من خمسة عشر سنة وكل ما أتذكر من تلك الرحلة هو رائحة الخبز في الفجر، أصوات السيارات وعوادمها، الجموع تتحرك بشكل متناغم طعم الفالودة وعصير الخربزي، وابتسامات سائقي سيارات الأجرة الذين كانوا يرون فينا فرصة لكسب مال أكثر.
أشياء هامشية غير أساسية ما أتذكره، لكنها تركت في روحي أثرًا لا يمحى.
شاهدت العشرات من الأفلام الإيرانية ويدهشني أيضًا فيها أن الهوامش هي أبطال في القصة، سيارة التاكسي مثلًا، مطعم ساندويشات، البحر، شقة جديدة. كل هذه كانت أبطالًا ومرتبطة جدًا بأحداث رئيسية في الأفلام.
وهذا يوصلني لهذه المجموعة القصصية المترابطة، التي تدور على لسان الصغير أشرف برفقة أخوية أكبر وأصغر، في سلسلة من النقد المبطّن لإيران في عصر الشاه والحديث عن الطبقة الفقيرة في تلك الفترة. حرفيًا فجر فقاعة أن عصر الشاه كان عصر الرخاء والغنى في كل إيران.
حيث يبدو لي أن النهر في هذه القصص بطلًا لا يقل عن الصبية، ورائحة الخبز، وسياط الأب، والمجالس الحسينية.
تدهشني التفاصيل في كل الانتاجات الفارسية، وكأنها هي الأساس وما عداه "تكمالة عدد"
Displaying 1 - 30 of 126 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.