What do you think?
Rate this book
320 pages, Hardcover
First published January 1, 2007
اولی کاری که باید بکنی اینه که از تیمارستان روانیای که توش زندونی شدی فرار کنی. تو جادههای فرعی سواری مفتی بگیری، نباید هیچ چیز دیگهای جز پاپوش پلاستیکی و روپوش کاغذی پشت باز به تن داشته باشی. باید همهاش یه ثانیه دیرتر برسی تا نتونی منحرف سابقهداری رو که به زنت و همینطور مادرت تعرض کرده گیر بندازی. باید پسری رو که از اون تعرض به عمل او��ده بزرگ کنی، پسری که یه انبار تمام از دندونهای قدیمی و دورانداختهی مردم جمع میکنه. بچهی دیوونهات بعد از دبیرستان میزنه به چاک و وارد فرقهای میشه که فقط شبها سروکلهشون بیرون پیدا میشه. ماشینش رو هزار بار چپ میکنه و بعد از اون با یه جور هرزهی تقریباً نصفهونیمه میریزن رو هم. در طول این راه بچهات جرقهی طاعونی رو میزنه که هزاران نفر رو میکشه. شیوع وسیعی که کار رو به حکومت نظامی و تهدیدی برای سرنگونی رهبران جهان میکشه. و سر آخر پسرت داخل جهنم بزرگ و شعلهور و سوزانی، درست جلوی چشم همهی آدمهای دنیا که از تلویزیون صحنه رو تماشا میکنن، جون میکَنه. به همین سادگی. بعد وقتی میری که جنازهاش رو برای خاکسپاری تحویل بگیری شرکت هوایی قیمت ویژهی ارزونی پای بلیتت میزنه