در جستوجوی زمان ازدسترفته /تاملی بر رمان «هوانورد»، نوشته یوگنی وادالازکین /رضا فکری
[image error]
تاملی بر رمان «هوانورد»، نوشته یوگنی وادالازکین، ترجمه زینب یونسی
در جستوجوی زمان ازدست رفته
رضا فکری
شاید هیچ متنی از ادبیات معاصر روسیه نتواند همان شوری را در مخاطب ایجاد کند که شاهکارهایی از چخوف، داستایفسکی و تولستوی، به پا کردهاند اما این دلیل موجهی برای نادیده گرفتنشان هم نیست. چنین آثاری گاه واجد اطلاعات مهمی از تاریخ معاصر روسیهاند و همینطور در برگیرندهی نگاه نسلیاند که یکی از پرتلاطمترین دورههای تاریخ جهان را از سر گذرانده است. «هوانورد» یوگنی وادالازکین یکی از همین متنهاست که با نگاهی جامع به همهی وقایع قرن بیستم روسیه روایت میشود؛ از انقلاب اکتبر و دهشت زندانهای مخوف استالینی گرفته تا بلبشوی پس از فروپاشی شورروی سابق. کتاب آغازی پر رمز و راز دارد. شخصیت اصلی رمان «اینو کِنتی پترویچ پلاتونوف»، در حالی روی تخت یک بیمارستان در روسیهی سال ۱۹۹۹ بیدار میشود که چیزی از اینکه کیست یا چطور از این بیمارستان سر درآورده، به خاطر نمیآورد. او طی یک پروسهی درمانی مجبور به یادآوری خاطرههای گذشتهاش میشود و از گذر همین یادداشتنویسیهای روزانه است که سفری در راستای کشف هویت خود آغاز میکند. پلاتونوف باید به گذشتهای رجعت کند که در اعماق و پسلههای ذهنش حضوری کمرنگ دارد و هنوز به سطح نیامده است.
کتاب فارغ از هر گونه پیچیدگیهای روایی آغاز میشود و موتور پیشبرندهی آن، میل به دانستن گذشتهی راوی و چرایی بلایی است که بر سر او آمده. او مردی جوان است که تب رهایش نمیکند و از همان ابتدای بازآوری خاطراتش، درگیر وهم و رویاست و تصویرهایی خیالی، گنگ و نامفهوم از نظرش میگذرند. او در بیمارستانی بستری است که جز یک پزشک و یک پرستار، پرسنل دیگری در آن حضور ندارد. درمانِ او باید بیواسطه انجام شود و کسی نباید به خاطرههای او جهت بدهد. مردی که باید همهی آنچه را که بر او گذشته، به خاطر بیاورد اما ذهنش خالی از ردّ پاهای زیست گذشته است. البته که دیگران از اخبار بیرونی و ظواهر زندگیاش باخبرند؛ اینکه کجا زندگی میکرده و با چه کسانی سر و کار داشته، اما از افکار و احساسات او چیزی نمیدانند و از قضا همین وجوه حسی و روانی اوست که ساختار هویتیاش را شکل میدهد.
او مردی است که سال ۱۹۰۰ به دنیا آمده اما جسمش در دههی سیِ زندگی منجمد شده و در سال ۱۹۹۹ و در اکنونِ روایت دوباره احیا شده است. جوانی است که به تدریج درمییابد که سن و سالی به درازای یک قرن دارد. یادداشتهای روزانهی او دلیل خوبی است برای دریافتن آنچه بر او رفته و در حقیقت بهانهای است برای مرور تاریخ معاصر روسیه. به عبارت دیگر حافظهی این مرد قرار است این تمدن یکصدساله را بازآفرینی کند. او همهی اجزای ساختار هویتیاش را از نو کنار هم قرار میدهد؛ خاطرههایی از کلبهای که تابستانهای کودکیاش را در آن میگذرانده، خاطرهی مرگ پدر و زندگی با مادری تنها، محرومیتها، دستگیری و زندان سخت. او انسانی است که بخشی از تاریخ گذشتهاش را نزیسته و حالا قرار است مهیای ورود به دنیای جدیدی شود که برایش گنگ و ناشناخته است. در میانهی همین فضاهای غریب است که صمیمیت میان دکتر و پرستار را چندان درک نمیکند، کامپیوتر در نظر او اسباببازی گرانقیمتی است و هنگام اظهار نظر درباره تجهیزاتی که سویههایی تکنولوژیک دارند، از احساسش کمک میگیرد. او منطق فهمش را بر همین مبنا منظم میکند و هر چیز نویی که معادلش را در زندگیِ گذشتهاش ندیده، با احساسش میسنجد. تغییرات بسیار گسترده است و برای نمونه، مدل حکومتی روسیه هم دچار دگرگونیهای عمیقی شده و رئیس جمهوری دائمالخمر (بوریس یلتسین) بر مسند قدرت نشسته است. دکتر در وصف این اوضاع میگوید: «دیکتاتوری جای خود را به هرج و مرج داده، جوری از مردم میدزدند که پیش از آن سابقه نداشته»
اگرچه که در این شرایط تشخیص رویا از خاطره بسیار دشوار است اما برای او تصویرهایی اصالت دارند که با کتاب «رابینسون کروزوئه»ی دانیل دِفو گره خوردهاند. کتابی که راوی پیش از انقلاب و در کودکیاش میخوانده و در دنیای حاضر هم کتاب بالینیِ اوست و مو به مو آن را از بر است. کتابی که میتواند با چشم بسته هم آن را از کتابهای دیگر تشخیص بدهد؛ با لمس کردن، بو کشیدن و وزن کردن. بوی برگههای کتاب، سرگردانی و سفر را به خاطرش میآورد و با هر سطرش به خاطرههای کودکی، به سرفههای مادربزرگ، به بوی سیگار دستپیچ پدر سُر میخورد و سرمست میشود. در همین کودکی است که لقب «هوانورد پلاتونوف» را که دوستش با آن خطابش میکرده، به خاطر میآورد. خاطرات کودکی او در شهر «کوکالا» تنها مقطع بیدغدغه و سرخوش زندگی او بوده است. هجوم احساسات اما برای او وقتی است که اولین عشق زندگیاش را ملاقات کرده. او دچار فورانی میشود که اختیاری بر آن ندارد و در واقع با تحریک شدن همین عواطف است که به خاطرههای نابش دست مییابد. هر گاه که حواس او به درستی تحریک میشود، گذشته خودی نشان میدهد و شفاف خودش را بر او عرضه میکند. بوی موهای خواهر والنتینا است که او را به یاد عشقش میاندازد و آناستازیا در نظرش زنده میشود. خاطرهی گفتگوهای شبانهاش با آناستازیا طوری حالش را بهبود میدهد که تبش فروکش میکند و میتواند به گردش برود. او در اکنون داستان درمییابد که عشق قدیمی و به وصالنرسیدهاش آناستازیا هنوز زنده است، هرچند که به قدری پیر و فرتوت و دچار زوال عقل است که از به خاطر آوردن او عاجز است.
[image error]
در میانهی این خاطرههای خوش، تصویرهای تروماتیک هم در کتاب کم نیستند. اتفاقات تلخ پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷، طنز تلخی با خودش به همراه دارد. کارگران، کارمندان، اهالی فرهنگ و بورژواها به اندازهی مساوی سهمیهی نان دریافت نمیکنند. سهم کامل نان روزانه متعلق به کارگران است و برای بورژواها تنها یکهشتم سهمیه و طی دو روز در نظر گرفته شده است. سرمایی سخت هم هست که همه را برفاندود کرده و ایستادن در صف دریافت مواد غذایی را به کاری طاقتفرسا بدل کرده است. نگرانی از کمبود نفت هم هست و پدری که توسط ملوانهای مست بندرگاه، بیدلیل و بیگناه کشته شده است. پلاتونوف و مادرش به دستور کمیتهی سوسیالیستی پترزبورگ، در خانهای اشتراکی زندگی میکنند. خانهای که در آن صاحبخانهی قبلی (وارونینها)، آناستازیا و پدرش و خانوادههای دیگری هم زندگی میکنند. هر خانوادهای اتاقی برای خودش دارد و بر مبنای همان هم کارت مواد غذایی دریافت میکند در همین اتاق میخورد و مینوشد. نویسنده به همین واسطه وضعیت خانههای اشتراکی را وامیکاود و خلقیات متناقض و گاه متضاد افرادی را که به اجبار زیر یک سقف جمع شدهاند، به تصویر میکشد.
اما از صعبترین فرازهای خاطرههای گذشتهی این مرد، حضورش در اردوگاه کار اجباری است؛ اشارهای به زمانهی متاثر از استبداد استالینی. او گرفتار زندانی مخوف میشود. جایی در سرمای بیست درجهی زیر صفر که یخزدن و جان دادن در آن امری عادی و طبیعی است. در سرمای این جزیره است که بدنها زیر برف گم میشوند و تغییر فصل و آب شدن برفها و آمدن بهار است که جنازهها را هویدا میکند. جسدهایی که «زیر برفی» لقب گرفتهاند. مردان تنومندی که زیر فشار کار طاقتفرسا خسته شدهاند و از جمع فاصله گرفتهاند، گوشهای نشستهاند و چرتی زدهاند و از این موضوع غافل بودهاند که خواب برادر مرگ است.
راوی همانند هوانوردی است که از فراز آسمانها به همهی اتفاقهای روی زمین مسلط است و در دوردستهای گذشته تا آن اندازه پیش میرود که همهی از دست رفتههایش، دوباره در رستاخیزی به او بازگردند. خاطراتِ او در واقع حافظهی فرهنگی معاصر روسیه است و مخاطب را به درکی عمیق از آغاز تا پایان این قرن از تاریخ روسیه میرساند. خاطرههایی که به سبک «در جستوجوی زمان از دست رفته»ی پروست، با حواس بازآوری میشوند و این صداها، بوها، حرکات و مزهها هستند که پلی میشوند برای دست یافتن به حقیقت زیست گذشتهی او؛ سرفههای مادربزرگ، صدای افتادن چاقو در آشپزخانه، بوی غذایی که روی اجاق سرخ میشود و دود سیگار پدرش همگی متصل به بخشهای مهمی از گذشتهی او هستند. او به نوعی با رابینسون کروزوئه همسرنوشت است و همانند او به اعماق دنیایی غریب و ناآشنا سقوط کرده، با تجربهها و عاداتی از گذشته که در این زمان و مکان به کارش نمیآیند. او یا باید همهی عناصر گذشته را دور بریزد یا همهی این دنیای از دست رفته را از نو بسازد و هویتش را با استفاده از همین تکهتصویرهای گذشته بازسازی کند. تروماهایی که باید به خاطر آورده شوند و مدفون ماندنشان دردی از پلاتونوف دوا نمیکند. درمانِ او در آفرینش دوبارهی جهانِ گذشته است و همین بازآفرینی است که او و نسل معاصر روسیه را به دروازههای خودآشکارگی هدایت میکند.
این یادداشت در روزنامه سازندگی شماره ۵۵۴، روز جمعه ۳۰ آذر ۹۸ به نشر رسیده است.
رضا فکری's Blog
- رضا فکری's profile
- 25 followers

