رضا فکری در گفتوگوی اختصاصی با ملپومن
ملپومن: در ابتدا بگویید ادبیات برای شما چیست؟
رضا فکری: ادبیات برای من فلسفهای است که با هنر پرداخت شده باشد. مانند مجسمهای که از یک یا چند ماده ساخته میشود، اسکلتی دارد و در خلق آن ناگزیر از تکنیکهایی هم بهره گرفته میشود اما در نهایت آنچه به دست میآید، یک اثر هنری است. وقتی فلسفهی نهفته و مادهی خام به هنر تبدیل شود، ادبيات خلق شده است. در واقع ادبیات در این نگاه، زیرساختی فلسفی است که لباس هنر به آن پوشانده باشند.
آیا رضا فکری خودش را بیشتر داستاننویس میداند، رماننویس و یا منتقد؟ چرا؟
از نظر من اینها لازم و ملزوم هماند. اگر استثناها و دادههای پرت را کنار بگذاریم و در مورد یک جامعهی آماری نرمال صحبت کنیم، نمیتوان داستانِ ششدانگ نوشت ولی زیاد و عمیق و متنوع داستان نخواند. و نمیتوان داستان را درست خواند اما در لایههای زیرینِ ذهن آن را نقد نکرد و به دنبال یافتن لایههای پنهان معنی در آن نرفت.
آیا پرداختن گستردهتان به حوزهی نقد ادبیِ ادبیات داستانی و داستاننویسی بهجای شعر تنها به توانایی و استعداد درونیتان برمیگردد یا یک انتخاب کاملاً آگاهانه و زیباییشناسانه بوده؟
از اساس اعتقادی به حضور جوهر معجزهآسایی به نام استعداد در انسان ندارم که بتواند یک شبه از یک آدم معمولی، شاعر، داستاننویس و یا منتقد بیافریند. استعداد شاید آن نیرو و کشش درونیای باشد که زمینه را برای تواناشدن هموارتر کند اما به خودیِ خود توانایی نیست. آدمها بر اساس علاقهی شخصی، راهی را برای پرداختن به شاخهای از هنر انتخاب میکنند. دلیل من برای شاعرنشدن دقیقا همان است که برای نوازنده، بازیگر و یا کارگردان نشدن دارم. نقد نیز تخصصی علمی است که علاوه بر مطالعهی نظریهها و تئوریها، تمرین و تجربهی بسیار میطلبد. نقدِ شعر اگرچه در بیشتر نظریههای ادبی معاصر، از نقد داستان جدا نیست اما من بر حسب علاقهی شخصی وارد نقد داستان شدهام. البته این انتخاب را نمیتوان زیباییشناسانه در نظر گرفت و فقط یک انتخاب است و بس.
گویا شمار نویسندگانی که دست به نوشتن داستان کوتاه و رمان میزنند در مقایسه با آن دسته از نویسندگانی که صرفاً به یکی از این دو میپردازند کمتر است چراکه بسیارانی بر این باورند که نوشتن حرفهایِ این دو نیازمند تواناییهای جداگانه و ویژهای است که در هر نویسندهای دیده نمیشود. از دید شما، کدامیک از این دو گونهی ادبی برای نویسنده و نیز خواننده دشوارتر به چشم میآید و چرا؟
اتفاقا با نگاهی جهانیتر به آثار نویسندگان مختلف، میشود دید که تعداد پرشمارتری از نویسندگان، به خصوص آنها که شغلشان از اساس نویسندگی است، دست به آزمودن شیوههای گونانون برای روایت داستان زدهاند، از رمان و داستان کوتاه گرفته تا نمایشنامه و حتی گزارشهای ژورنالیستی از حوادث و متأخرترها حتی داستانک و شیوههای ترکیبی را نیز آزمودهاند. بسیاری از نویسندگان معاصر آمریکای لاتین و آمریکای شمالی با داستان کوتاه آغاز کرده و آثارشان را در مجلات مختلف چاپ کردهاند و بعدها با جمعآوری آنها در قالب یک مجموعه، کتابی در آمده است. همین نویسندهها که داستانهایشان در روزنامهها و مجلات کشورهای مختلف چاپ میشد و مورد استقبال قرار میگرفت، بعدها گاهی رماننویس شدهاند و گاهی هم سنت داستان کوتاه نویسی را ادامه دادهاند. میخواهم بگویم که این انتخاب نویسنده بوده است. این درست است که داستان کوتاه و رمان، هر یک، ویژگیهای ساختاری و محتوایی خاص خود را دارند، اما این که آموزش این دو، حیطههایی مستقل و بدون همپوشانی است، خیر. برای نوشتن داستان، اصولی لازم است و با توجه به قالب آن داستان، اصلهایی به آن اضافه میشود که به هیچ روی ناقض اصول اصلی نیستند. برای مثال نویسندهای که داستانش را در قالب روایی نمایشنامه مینویسد، نمیتواند بگوید نمایشنامه پیرنگ، شخصیت، کشمکش و طراحی فضا و زمان و مکان ندارد. برای من نیز داستان کوتاه، نمایشنامه، رمان و... قالبهایی مختلفاند برای روایت.
در پاسخ به بخش دوم پرسشتان باید بگویم که اصلا مسئله آسان یا دشوار به نظر رسیدن نیست. مسئله مناسبت فرم و محتواست و نوع نگاه نویسنده و میزان توانایی او در ساختن ساختار و پرداختن به درونمایه در درون آن ساختار. این که کدام آسان یا دشوار است، مسئلهی خواننده هم نمیتواند باشد. مثلاً «در جستجوی زمان از دست رفته» اگر داستان کوتاه یا فیلمنامه میبود، اثر دیگری میشد. نمیگویم که نمیشود یک مضمون را در قالبهای متنوعی روایت کرد؛ به تعداد حالتهای ممکن، آثار ممکنی به صورت بالقوه وجود خواهند داشت که هر یک میتوانند اثری مجزا و مستقل باشند. اگر داستانهای کوتاه همینگوی را میشد در قالب داستان بلند یا رمان نوشت، در آن صورت با اثر جدیدی مواجه میشدیم که ویژگیهای تازهای میداشت.
با توجه به تفاوت محتواییِ محسوسی که بین رمان ما بد جایی ایستاده بودیم و مجموعه داستان چیزی را به هم نریز وجود دارد، آیا دیدگاه شما نسبت به پدیدهی ادبیات داستانی بهویژه در حوزهی رماننویسی بر مفاهیمی همچون اصلاح اجتماعیفرهنگی و تعهد به یک سری اصول اخلاقیِ نویسنده در قبال مردم و کنشگریِ تاریخیسیاسی تکیه دارد یا ادبیات داستانی را هنر صرف برای هنر میبینید؟
هر کدام از این دو حد انتهای یک طیفاند و سالهاست که نمیتوان در یکی از دو سر این طیف ایستاد و پافشاری کرد. تعهد اخلاقی و اجتماعی نویسنده یا در نظر گرفتن نویسنده به عنوان روشنفکر، مصلح اجتماعی، پیشوای فرهنگی، الگوی اخلاقی و... یا بحث هنر برای هنر، هنر برای آفرینش و ابزاری برای جلای روح و لذت ذهن و هنرمند به عنوان آفرینندهی این کیفیت، با توجه به حال و هوای جامعه، زمانی بحثهای مورد توجه جامعه میشوند و به نوبت جا عوض میکنند. نویسنده نمیتواند پیشوا و یا مصلح اجتماعی باشد اما مانند هر انسان بالغی دردها و دغدغههایی اجتماعی و فرهنگی دارد و نمیتواند و نباید موجودی منفعل و شخصیتی رشدنیافته داشته باشد که در برابر هر نوع کنشی، تنها یک نوع واکنش دارد و آن سکوت است. من باور دارم که نویسنده بیشتر انسان است تا راهبر و بر همین مبنا باید به حقوق و وظایف انسانیاش در برابر خود، دیگران و محیط و جامعهای که در آن زندگی میکند، واقف باشد.
آیا با آن گروه از منتقدان داخلی و خارجی که مرگ تدریجیِ رمان در قرن حاضر را پیشبینی میکنند موافقید؟ و آیا از دیدگاه شما داستان کوتاه نمایهی ادبیات داستانی مدرن و جداافتاده از رمانی است که زادهی چندین قرن پیش است؟
برای رمان نه به مرگ تدریجی قائلم و نه مرگ ناگهانی. با توجه به این که نویسندگان بزرگی در همه جای دنیا هنوز دارند رمان مینویسند و مخاطبان زیادی نیز آثارشان را میخوانند، تعامل اصولی بین آفریننده و مصرفکننده برقرار است و تا وقتی این توازن کار کند، رمان نیز مثل هر قالب دیگری زنده خواهد ماند.
در مورد داستان کوتاه در پرسشهای پیشین، نظرم را با تفصیل بیان کردهام. داستان کوتاه از اساس رمان نبوده و نیست. قالبهای ادبی نیز مثل هر پدیدهی دیگری با توجه به نیاز بشر در دورهای از زمان و مکان پدید میآیند و اگر آن نیاز همچنان وجود داشته باشد، به حضور خود ادامه میدهند.
شما جزو معدود منتقدان ادبیِ جوان و بسیار کوشا و فعالِ این روزهای ادبیات داخل ایران هستید و به همین دلیل دیدگاه شما نسبت به وضعیت کنونیِ نقد ادبی ادبیات داستانی در ایران اهمیت ویژهای دارد؛ جایگاه و حال و روز نقد ادبیِ ادبیات داستانی امروزِ ایران را به چه شکل میبینید؟
نقد ادبی به معنای علمی آن، حدود دو دهه است که در ایران شروع شده و هرچند رشد بسیار کندی داشته است اما از آن جایی که برخلاف بسیاری جریانهای دیگر در ایران، خاستگاه آن دانشگاه و محیط آکادمیک است، به حرکت مداوم و رشد و کمال تدریجیاش میشود امید بسیار داشت. اما کاری که امروزه در بسیاری از جلسات نقد انجام میشود، در واقع نوعی بررسی و خوانش متن است که در بسیاری موارد نیز با واکاوی معنی همراه است. هر چند که نام اشتباهی برای آن به کار میرود اما در نوع خود ارزشمند و لازم است.
دوتکه شدن ادبیات داستانیِ ایران یعنی ادبیات داخل کشور و ادبیات مهاجرت یا در تبعید را چه طور ارزیابی میکنید؟ کدامیک را پیشروتر میدانید و آیا اصلاً احتمالی برای همسو شدنِ این دو قائل هستید و یا درونمایه و جنس این دو را کاملاً متفاوت میدانید؟ چرا؟
امروز با توجه به وجود رسانهها و ارتباطهای قوی که دنیاهای مجازی ما را در هم آمیختهاند و دسترسیهای آسانتر و رفت و آمدهای پیوسته که از پیامدهای جهانیشدن و شکلگیری خانوادههای جهانی است، دیگر کمتر دوسویه شدن نویسندگان داخل و خارج از ایران پیش میآید. مثلا کسی که چهل، پنجاه سال پیش از ایران رفته و در این مدت هم یا اصلا برنگشته یا در فواصل زمانی بلند رفت و آمد داشته، ممکن است هنوز از بستنی خوردن سر پل تجریش حرف بزند اما این اتفاق دربارهی آنها که در دهههای بعد رفتهاند و با تداوم بیشتری به ایران بر میگردند، بسیار کمتر دیده میشود. در واقع نویسندهی مهاجرت کرده، دیگر نویسندهی مرده نیست.
با توجه به پیشرفت ادبیات داستانی مدرن در یک و نیم قرن گذشته، تفاوتهای بنیادین ادبیات داستانیِ امروزِ ایران با سبکهای مشابهِ کشورهای پیشینهدار و کوشایی همچون کشورهای انگلیسیزبان را در چه میبینید؟
در بررسی تفاوتها به دستهبندیهای پرتعداد فرمی و محتوایی بر میخوریم که شاید بتوان علت بروز بیشتر آنها را در دو عامل خلاصه کرد؛ نخست آن که زبانهایی مثل انگلیسی و اسپانیایی، دامنهی جغرافیایی بسیار وسیعی را پوشش میدهند و به بیانی گویشوَرانی بسیار پرتعدادتر و پراکندهتر از زبان فارسی دارند. این پهناوری گسترهی زبانی بیتردید با تنوع و درهمآمیختگی فرهنگی نیز همراه است که سبب پرتعداد بودن و متنوع بودن داستانها و کتابها شده است. از طرفی طیف گستردهتری از مخاطب و منتقد نیز با این آثار همراه میشوند. دوم آن که ادبیات داستانی مدرن محصول دورهای از زیست انسان است که خود برساختهی فلسفهی مدرن و مکتب فکری مدرن است. ادبیات داستانی مدرن در ایران، این نوع از پیشینه را نداشته است و از اساس معلول حضور علتی فلسفی نیست. این دو عامل را شاید بتوان ریشهی بسیاری از تفاوتهای ادبیات داستانی مدرن در ایران با همتایانش در خارج از ایران، در سطح کمی و کیفی دانست.
آیا به نسل یا نسلهای طلاییِ داستاننویسیِ دهههای چهلوپنجاه خورشیدیِ ایران باور دارید و از دید شما هم تکرار غولهای داستاننویسیِ آن سالها ناممکن است؟ و آیا شرایط چیره بر فضای ادبیات داستانیِ امروزِ ایران را آبستن غولهای داستاننویسیِ دیگری میبینید؟
هم به وجود نویسندگان توانمند در دورهی مذکور ادبیات ایران باور دارم و هم به این نسل و دورهی معاصر احترام بسیار میگذارم. در نظر بگیرید که ما در دورهای مینویسیم و زندگی میکنیم که بنیانهای فکری و فلسفیمان تغییر کرده است. در واقع ما دیگر اعتقادی به قهرمانپروری و غولپروری نداریم. در این دوره، عمدتا نویسندگان متوسط پرتعداد داریم تا غولهای کم تعداد. تعداد بیشتری از آدمها مینویسند و صداهای مختلفی شنیده میشود و دامنهی عظیمی از سبکها، درونمایهها و دغدغههای انسانی به صورت مداوم در حال تکثیر و بازتکثیرند. این ویژگی دنیای امروز ماست که در آن همهی صداها امکان شنیدهشدن دارند. در چنین بستر فکریای که مبتنی بر تکثر است و در زمانهای که جامعه در عوض داشتن یک یا چند قلهی فکری که از دل کوهپایههای تُنک و کمارتفاع سر بر کشیدهاند، ترجیح میدهد دامنههای بلندتر و همگنتری داشته باشد. در واقع تفکری که حاصل انقلاب مدرنیسم بود به همگن کردن بافتهای مختلف اجتماعی از جمله نویسندگان انجامید و این طبیعی است که دیگر منتظر ظهور قهرمان نباشیم.
از دید شما، تأثیر ادبیات داستانیِ ترجمهی خوب و باکیفیت بر آثار ایرانی تا چه اندازه میتواند سودمند ارزیابی شود؟ اصولاً به کمک اینگونه آثار به بهبودیِ محتوایی و ریختشناسیِ آثار ایرانی در حوزهی ادبیات داستانی باور دارید یا خیر؟
ما در جهانی پیوسته و دائما نوشونده زندگی میکنیم. طبیعی است که باید با ادبیاتِ ترجمه نه تنها آشنا که بسیار مأنوس باشیم. ادبیات غیرفارسی از راه ترجمه به دنیای فکری فارسیزبانان وارد میشود و بسیار مهم و تأثیرگذار هم است. از سویی ترجمهی آثار ایرانی به سایر زبانها نیز باعث ورود بیشتر ما به عرصههای زبانی غیرفارسی میشود. این که نویسنده بتواند بازتاب افکارش را از مخاطبان متنوعتر و غیر همزبان نیز دریافت کند میتواند راهی تازه باشد برای رشد ادبیات داخلی.
تا چه اندازه فزونی و گسترش بیسابقهی کارگاهها و دورههای کوتاه و بلندِ نویسندگی، ویرایش و گاه نقد ادبی (که البته بیشتر هم در پایتخت برگزار میشوند) را مثبت و نویسنده و منتقدپرور ارزیابی میکنید؟
نشستها و دورهمیهای ادبی لازمهی هر جامعهی نرمال و آزاد است. همانطور که میشود دور هم جمع شد و دربارهی ورزش، آشپزی، موسیقی، سینما و هر موضوع دیگری حرف زد اما کلاسها و کارگاههای نویسندگی و نقد، مسئلهای دیگری است. شما در این دورهها بنا نیست بدل به یک نویسندهی ششدانگ ادبیات داستانی بشوید و فردای پایانِ دوره، کتاب چاپ کنید. دورههای نویسندگی خلاق را باید در زمرهی یکی از نیازهای اساسی یک جامعهی متمدن ارزیابی کرد. جامعهای که افرادش در هر سنخ و رشتهای که باشند، به هر حال نیازمند به نوشتن خلاقانهاند. این کارگاهها در واقع این دانش را همگانی میکند و مهارت نوشتن را در همهی شاخههای جامعه میگستراند. در مورد دورههای نقد ادبی هم به همین ترتیب، این دانشِ خوانشِ متن است که در میان جماعت کتابخوان تقویت میشود. طبیعی است مخاطبی که با دانش کافی به یک متن ادبی مراجعه میکند، زیرلایههای آن را دقیقتر میکاود و لذت بیشتری هم از کتابی که دست گرفته میبرد.
چرا فکر میکنید ادبیات داستانیِ امروزِ ایران در مقایسه با بسیاری از کشورهای منطقه، آسیایی و حتی دیگر کشورهای شبهجزیرهی بالکان یا اروپای شرقی که به انگلیسی ترجمه میشوند و سهم قابل توجهی از تبلیغات و جشنوارههای ادبیِ جهانی را به خودشان اختصاص میدهند جهانی نمیشود و یا سرعت جهانی شدنش بسیار کند است؟ اصلاً آیا جهانی شدن ادبیات داستانیِ ایران را ممکن و سودمند میدانید؟
در مورد چرایی این موضوع مطالعهای ندارم و فکر میکنم بررسی دقیق و جامعهشناسانهای را میطلبد که خارج از تخصص من است.
و در پایان اینکه آیا در حال حاضر کار یا کارهای تازهای در دست چاپ دارید یا خیر؟
بله، به تازگی مرحلهی مطالعاتی رمان جدیدم را تمام کردهام و در حال نوشتن اولین اتودها هستم.
رضا فکری's Blog
- رضا فکری's profile
- 25 followers

