خوانشی بر داستان کوتاه «تله موش» نوشته محمد کشاورز

خوانشی بر داستان کوتاه «تله موش» نوشته محمد کشاورز_رضا فکری_روزنامه آرمان

خوانشی بر داستان کوتاه «تله موش» نوشته محمد کشاورز

نوزده-هشتادوچهار

رضا فکری

پشت قصه‌ی چند خطیِ داستان‌هاي تمثيلي، لايه‌هاي معنايي بسیاری وجود دارد و با توجه به نشانه‌های موجود در متن، تفسیرهای متعددی هم می‌توان از دل‌شان بیرون کشید. در واقع داستان‌هایی از این دست مشارکت بسیارِ مخاطب را می‌طلبند و هم اوست که به امید رسیدن به این زیرلایه‌ها متن را دست می‌گیرد و در کشف معناهای زیر متن و در تفسیر آن خود را سهیم می‌کند. داستان «تله موش» محمد کشاورز نیز در میان موقعیت‌هایی با اشارات تمثیلی بسیار، مخاطب را به چنین کند‌و‌کاوی در متن فرا‌ می‌خواند. داستان اگرچه در همین موقعیت‌ها و در احاطه‌ی انبوهی از نمادها روایت می‌شود، اما در سر و شکل ظاهری‌اش مختصات یک داستان مبتنی بر واقعیت را داراست و نویسنده اصل عدم مطابقت با واقعيت را در داستان، تا آن‌جا پیش نمی‌برد که تشکیکی بر غيرواقعی بودن شخصيت‌ها، کنش‌ها و وقايع داستانی به وجود آید.

«احمد سورانو سُسکه» مرد بلندبالا و باریک، دیکتاتور کشوری به اسم ماریانا است. خبر مرگ او، میلیون‌ها و شاید میلیاردها تماشاچی تلویزیونی را نیم‌خیز می‌کند و همین هم بهانه‌ی روایت این داستان می‌شود. ماریانا اگرچه جزیره‌ای کوچک است که در نقطه‌ای دورافتاده از اقیانوس آرام قرار دارد، اما خبر درگذشت رئیس این کشور خیالی برای مردم سایر نقاط جهان هم اهمیت بسیار دارد. کشوری کوچک که درگیر جنگی همیشگی است و ساعتی نیست که خبری از آن به تمامی دنیا مخابره نشود. جایی که به مدد ارتباطات رسانه‌ای، صدای شلیک توپ و تفنگ در هر خانه و خیابان و اداره‌اش در همه‌ی جهان شنیده می‌شود و اخبار تنش‌های داخلی‌اش به صورت آنی، در سرتاسر کره خاکی پخش می‌شود و تلویزیون و سایت‌های خبری آماده‌اند تا کوچک‌ترین خبرهای این جزیره را به گوش عالم برسانند. خبرهایی که آن‌چنان لحظه به لحظه و سر وقت‌اند که گویی اساسا این کشور برای تولید خبر ایجاد شده است.

در همین نقطه این پرسش نیز پدید می‌آید که آیا اساسا این جزیره وجود خارجی دارد؟ آیا فضایی شبه‌واقع‌گرا همانند فیلم The Truman Show و تنها برای پر کردن یک برنامه‌ی تلویزیونی مهیا شده است؟ آیا مانند نمایش «تله موش» آگاتا کریستی که بیش از پنجاه سال است روی صحنه می‌رود، با اتفاقاتی از پیش تعیین شده طرف هستیم؟ آیا این هم نمایشی است که مردم پایان آن را می‌دانند ولی از دیدن آن خسته نمی‌شوند؟ نمایشی که بازیگران و کارگردان آن مدام تغییر می‌کند اما صحنه همان صحنه است و نمایش همان نمایش؟ آیا این جزیره با چنین ابعادی از ماجرا و خبر واقعا وجود دارد؟ راوی داستان شواهدی از تعلق داشتن آن به دنیای واقعی می‌آورد؛ این کشور با همه‌ی کوچکی در سازمان ملل کرسی دارد و در بسیاری از کشورها سفارتخانه برپا کرده است. اما این مکان می‌تواند مفهومی مجازی هم داشته باشد و جایی باشد که صرفا برای سرگرم کردن مردم پنج قاره تخیل شده، تا آنها بتوانند در آرامش کامل و به دور از آتش درگیری‌ها، پای اخبار جزیره بنشینند و تخمه بشکنند و از اندازه متعارف، پریشان‌تر نشوند. تماشاچی‌های صِرفی که چنان به دیدن این تصاویر عادت کرده‌اند که بی‌دغدغه زندگی روزمره‌شان را پی می‌گیرند و با اطمینان از این‌که گزندی از پشت قاب شیشه‌ایِ تلویزیون به آن‌ها نخواهد رسید، تمامی بار هیجان خود را با شنیدن این اتفاقات از دوش بر‌ می‌دارند. جزیره هم‌چون جعبه‌ای است که همه‌ی مصیبت‌های عالم را در خودش جا داده؛ پاندورایی که همه‌ی پلشتی‌ها را در خودش حبس کرده است، هرچند در پسِ آن امیدی برای تمام شدن تیره‌روزی‌ها وجود دارد و آن امید چیزی نیست جز به زیر کشیده شدن دیکتاتور، گرچه با قدرتی که در قبضه‌ی اوست این امر دور و دست‌نیافتنی به نظر می‌آید. ماریانا کشوری است با مصادیق بارز دیکتاتوری که هم می‌تواند وجود خارجی داشته باشد و هم زاییده‌ی تخیل یک کارگردان تله‌تئاتر تلویزیونی باشد. مداوم و بی‌پایان بودن سلطه دیکتاتور در کشور ماریانا هم به اجرای بی‌پایان نمایش تله موش شباهت دارد؛ انگار هرگز نقطه‌ی اتمام و سرانجامی برای هیچ کدام از آن‌ها وجود ندارد.

اما پس از همه‌ی امیدهایی که خبر مرگ دیکتاتور در دل مردم ایجاد می‌کند، خبر دیگری معادلات را به هم می‌ریزد و داستان را سویه‌ی دیگری می‌بخشد؛ احمد سورانو  هم‌چنان زنده است. گوینده‌ی خبر شبکه‌ی تلویزیونی ماریانا مطلقا به خبر مرگ او اشاره‌ای نمی‌کند که با توجه به شرایط پیش آمده می‌تواند طبیعی باشد، اما در ادامه مصاحبه‌ای زنده نیز از این دیکتاتور پخش می‌شود که آب پاکی را روی دست همه می‌ریزد. آیا این مصاحبه زنده است؟ آیا بازی دیگری کارگردانی شده است؟ اشاره‌ی دیکتاتور به زلزله‌ای که همان روز در ژاپن اتفاق افتاده و حرف‌های دبیرکل سازمان ملل درباره‌ی آبراه باب المندب که ساعتی پیش مخابره شده، زنده بودن مصاحبه را تایید می‌کند و همه‌ی ابهام‌ها را در خصوص مرگ او از میان می‌برد. حالا دیگر شکی وجود ندارد که او زنده است و خبر مرگش از اساس جعلی بوده است؛ شایعه‌ای ساخته‌ی ذهن مسموم دشمنان خارجی. ساکنین این جزیره‌ی دوردست و همین‌طور همه‌ی آن‌ها که پای تلویزیون نشسته‌اند، رودست بدی خورده‌اند. این‌طور به نظر می‌رسد که این شایعه برای خُرد کردن روحیه‌ی مردم درست شده است. همه باید بدانند که رئیس کشور ماریانا رویین‌تن است و اتفاقی برایش نخواهد افتاد. مصاحبه‌گر مجیزگوی عالیجناب در این گفت‌وگو چشمش به موش زیر گلوی دیکتاتور است. موشی که واژه‌ها را از ته گلو به نوک زبانش می‌رساند. این‌جا بر کلمه‌ی «موش» تاکید بسیاری می‌شود. نامی که در نمایش‌نامه‌ی آگاتا کریستی هم کلیدی است. گلوی دیکتاتور گویی این موش را به اسارت گرفته است.

در پایان مصاحبه اما ورق کاملا بر‌می‌گردد. مصاحبه‌گر سر احمد سورانو سُسکه را نشانه می‌رود و در برابر دوربین‌های پخش زنده و چشم‌های متحیر میلیون‌ها بیننده، به او شلیک می‌کند. پیشانی‌ دیکتاتور متلاشی و غرق خون می‌‌‌شود. موش کوچک زیر گلویش حالا بی‌قرار است و در مسیر گردن دراز و بی‌حرکتش بالا و پایین می‌رود. صحنه‌ی بعدی که دوربین‌ها نمایش می‌دهند خواندن بیانیه‌ی قتل دیکتاتور است در حالی که موش خون‌آلودِ گلوی دیکتاتور به دوربین زل زده است. گویی به دنبال گلویی دیگر است تا وظیفه انتقال کلمات را برای او به عهده بگیرد. گلویی که تله‌ی موش‌های بسیاری از این دست است. دیکتاتور حالا به زیر آمده است، اگرچه که سال‌ها بر اریکه قدرت تکیه زده بود و پایین آمدنش رویایی دست‌نیافتنی می‌نمود. حاکمانی آن‌چنان قَدَر قدرت که کسی پایانی برای‌شان متصور نیست، در لحظه‌ای می‌توانند همانند چائوشسکو و یا موگابه به زیر کشیده شوند و خود موشی ‌شوند گرفتار در تله‌ای.

این یادداشت در روزنامه آرمان روز یکشنبه 10 آذر 1398 به نشر رسیده است.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on December 01, 2019 00:49
No comments have been added yet.


رضا فکری's Blog

رضا فکری
رضا فکری isn't a Goodreads Author (yet), but they do have a blog, so here are some recent posts imported from their feed.
Follow رضا فکری's blog with rss.