رضا فکری's Blog, page 14
September 14, 2019
یادداشتی بر «فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول»؛ مصطفی انصافی
مصطفی انصافی پس از رمان موفق و پرفروش «به اصفهان باز خواهی گشت» این بار به زمانی نزدیکتر و اکنونی قابل دسترسیتر میرسد. زمان داستان حدود سال 1377 است هرچند که راوی گاهی نیز به گذشته و خاطرات دورهی دانشگاه گریز میزند و تا حدی خط روایت را میشکند
«فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول»
نویسنده: مصطفی انصافی
ناشر: چشمه، چاپ اول 1397
140صفحه، 20000 تومان
***
رضا فکری
«فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول»، دومین رمان مصطفی انصافی، داستان سرراستی دارد. ماجرای نویسندهی جوانی به نام امیرعلی است که بعد از چند سال، کم و بیش عاشق همدانشگاهی سابقش، لیلا، شده است. دختری پولدار و شاعر که سه کتاب شعر چاپ شده و یکی هم در دست بررسی در ارشاد دارد و کافهای و زندگی سرخوشی که در نوع خود و در زمانهی خود جذاب و متفاوت بوده است. «شعرهاش تلخ بود، اما خودش نه. خودش همیشه سرحال و سرزنده بود. حداقل این را نشان میداد. تنهایی را تاب نمیآورد. هر شب تا دیروقت با دوستهاش توی مهمانی بود. وقتی بر میگشت، دو سه ساعتی از نیمهشب گذشته بود و من هنوز پشت میزم زل زده بودم به دیوار و با خودم کلنجار میرفتم برای نوشتن رمان تازهام، ولی فکرهام را نمیتوانستم جمع و جور کنم.» زندگی امیرعلی با دریافت نامهای اشتباهی تغییر مسیر میدهد و اشتباه مأمور پست سرآغاز اتفاقات تازهای در زندگی شخصیتهای اصلی داستان میشود. در این میان ماجرای قتلی عجیب و ناگهانی به ماجراهای کتاب جهت میدهد و بعد از مدتی به تم اصلی داستان تبدیل میشود.
«فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول» عنوانی است که خواننده را به سوی کتابی فرمگرا هدایت میکند. فرم داستان شامل لایههای مختلفی است که بُر خوردهاند و روی هم قرار گرفتهاند تا لذت کشف برای خواننده بیشتر شود اما داستان به لحاظ حضور شخصیتها، وقوع قتل، تداخل زمانی و درهمآمیختگی سیلان ذهن راوی با اتفاقات پیرامونی، تغییر راوی از اول شخص به سوم شخص و حضور لیلا در خیال و واقعیت و حتی گاه در نقش راوی، شباهت زیادی به رمانهای خطشکن فارسی در این سبک دارد. گاه شبیه رمان مدرن «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» شهرام رحیمیان میشود که خود به تابلویی نقاشی از سبک کوبیسم میماند. در حالی که در بسیاری جهات از مضمون تا فرم شبیه «شب ممکن» محمدحسن شهسواری است. گاهی نیز سیلان ذهن و آشفتگی فکر و خیال راوی و درهم تنیدگی دنیای خیال و واقعیت «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها»ی رضا قاسمی را به یاد میآورد. رمانهایی که هر کدام در نوع خود بسیار محکم و اصولی و کمنظیر طراحی شدهاند.
مصطفی انصافی پس از رمان موفق و پرفروش «به اصفهان باز خواهی گشت» این بار به زمانی نزدیکتر و اکنونی قابل دسترسیتر میرسد. زمان داستان حدود سال 1377 است هرچند که راوی گاهی نیز به گذشته و خاطرات دورهی دانشگاه گریز میزند و تا حدی خط روایت را میشکند. مکان نیز تهران است با همهی مسائل جانبی و حاشیههای زندگی در آن. در این میان داستانهایی از واقعیت و افسانه از زندگی میرزادهی عشقی، شاعر آزادیخواه و مورد علاقهی لیلا نیز روایت میشود که میتواند زمان را تا حدود 70 سال به عقب ببرد. حضور شخصیتی از آن دوره و روایت خاطراتش نیز به اتصال این دو دورهی زمانی کمک میکند. و شاید این نشانهای باشد از علاقهی نویسنده به تاریخ و ماجراهای تاریخی که در اثر قبلیاش نیز نقش پررنگی دارد. لحن راوی هم متناسب با وضع و دورهی تاریخی مورد بحث، به خوبی تغییر میکند. «تا جایی که خاطرش بود، جمال تنها کسی است که چنین تحلیلی از قتل عشقی ارائه داده. جمال معتقد بود که کار کارِ قوامالسلطنه است که به قدر کفایت کینه داشته، هم از عشقی که در مقالات الفبای فساد اخلاق حسابی پنبهاش را زده بود و هم از رضاخان که برایش پروندهسازی کرد و طومارش را درهم پیچید و دست آخر تبعیدش کرد به فرنگستان. حضرت قوام هم از همان بلاد فرنگ دسیسه چید و نقشه کشید و پول داد به همان بیکارهای مزدور عقیدهفروش که عشقی در همان مقالات، "یالانچی قارداش" نامشان داده بود تا عشقی را بزنند و بیندازند گردن رضاخان.»
شخصیتهای اصلی کتاب را امیرعلی و لیلا میسازند که کم و بیش پرداخت شدهاند اما شخصیتهای درجه دوم مثل آیدا و نوید مبهمترند. یکی از تکنیکهایی که راوی یا راویان داستان برای شناساندن شخصیتها به مخاطب به کار بستهاند استفاده از دیالوگ است. به بیانی دیگر در خلال این دیالوگهاست که شخصیتها و جنبههایی از تفکراتشان شناخته میشوند. در بسیاری از مواقع نقش گفتگوها تا بدان جا است که بار پیشبرد داستان را بر عهده دارند.
توصیفهای زیاد و با جزییات در بسیاری از مواقع میتوانند به درک بهتر صحنه، شناساندن شخصیتها و پرداختشان و تصویر کردن بهتر دنیای داستانی کمک کنند اما گاهی نیز اضافه و خستهکننده به نظر میرسند. شرح و توضیحاتی از این دست باعث از ریتم افتادن داستان میشوند: «فرزاد سینی خالی را گذاشت گوشهی میز و رفت سراغ کتابخانهی کوچکی که کنج کافه بود. سه جلد کتاب برداشت و رفت سمتشان. کتابها را داد دست لیلا و سینی را برداشت و رفت. لیلا کتابها را داد دست نوید و گفت ...»
September 3, 2019
گزارش رونمایی کتاب «ما بدجایی ایستاده بودیم»
در جلسه رونمایی کتاب «ما بد جایی ایستاده بودیم» مطرح شد:
محمد قاسمزاده: رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» نوعی اودیسه است
فرشته احمدی: «گروتسک» کلمهای است که به توصیف این رمان کمک میکند
[image error]
جلسه رونمایی کتاب «ما بد جایی ایستاده بودیم»، شهر کتاب دانشگاه
محمد قاسمزاده نویسنده و منتقد در جلسه رونمایی رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری که با حضور جمعی از اهالی ادبیات داستانی در شهر کتاب دانشگاه برگزار شد، با اشاره به وجوه اشتراک کتاب «سفرشب» با این رمان گفت: «وقتی خواندن این رمان را شروع کردم به یاد کتاب دیگری افتادم که در دهه چهل توسط بهمن شعلهور نوشته شده بود. هر چند گسترۀ رمان ما بد جایی ایستاده بودیم خیلی بیشتر از سفر شب است و زمانی هم که داستان در آن اتفاق میافتد خیلی بیشتر از یک شب است، اما گواهی بر زندگی نسلی در یک دهه است.»
قاسمزاده با بیان اینکه رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» نوعی اودیسه است افزود: «این داستان سفری است که شروع میشود و وقتی به نقطۀ پایان میرسد آدمها دچار تحول شدهاند. سفری دایرهای که در همان نقطۀ ابتدا به پایان میرسد. ظاهراً گردش به دور یک مدار است اما مداری وجود ندارد و هیچیک از آدمهای رمان سر جای خودشان نایستادهاند. چون مداری وجود ندارد به همین دلیل قراری هم وجود ندارد و در نتیجه همۀ این آدمها در یک چرخش نابهسامان حرکت میکنند.»
عضو پیشین هیأت علمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی سفر قهرمان کتاب «ما بد جایی ایستاده بودیم» را یک سفر شبهاسطورهای برشمرد و اضافه کرد: «در زندگی شخصیتهای این کتاب مثل قهرمانهای اساطیر تحولی وجود نداد و راوی داستان را با روایت زندگی آدمها پیش میبرد. عنوان کتاب نیز در واقع معرف زندگی و شخصیت یک نفر نیست بلکه معرف همه آدمهایی است که در کرمان و تهران با راوی سر و کار دارند.»
این پژوهشگر حوزۀ ادبیات با تأکید بر اینکه بیشتر تمایل نویسنده در این رمان به زبان عامیانه است، خاطرنشان کرد: «نوسان زبان عامیانه، استاندارد و آرگو در کل رمان وجود دارد اما چون راوی یک دانشجوی معمولی اما دچار غلیان روحی است، میتوان گفت یکی از موفقیتهای نویسنده انتخاب زبان عامیانه برای روایت اوست.»
[image error]
محمد قاسمزاده: این داستان سفری است که شروع میشود و وقتی به نقطۀ پایان میرسد آدمها دچار تحول شدهاند. سفری دایرهای که در همان نقطۀ ابتدا به پایان میرسد. ظاهراً گردش به دور یک مدار است اما مداری وجود ندارد و هیچیک از آدمهای رمان سر جای خودشان نایستادهاند. چون مداری وجود ندارد به همین دلیل قراری هم وجود ندارد و در نتیجه همۀ این آدمها در یک چرخش نابهسامان حرکت میکنند
قاسم زاده در ادامه با بیان اینکه کتاب روایت آشفتهای دارد اما آشفتگی حُسن آن است، خاطرنشان کرد: «انتظامی در این کتاب نیست و نویسنده عمداً این کار را کرده است. در این آشفتگی یک نظم وجود دارد که سبک نویسنده است. هر نویسندهای که سبک نداشته باشد در عالم هنر جایی ندارد. اصل در ادبیات و هنر فردانیت نویسنده است. نویسنده اگر فردیت خود را در آثارش بروز ندهد و در فضای عمومی حرکت کند، ماندگار نخواهد بود. سبک، انحراف از یک نُرم است و تاریخ ادبیات تاریخ تسلسل سبکهای ادبی است. رضا فکری این کار را کرده و مشابهتهای بین این کتاب و سفر شب در این است که بهمن شعلهور نیز همین کار را کرد و جرقهای در ادبیات ایران زد و محو شد. در حالیکه استمرار و حضور مستمر نویسنده است که سبک او را جا میاندازد.»
در بخش دیگری از این جلسه فرشته احمدی نویسنده و دیگر منتقد مراسم مذکور با اشاره به نخستین کتاب رضا فکری گفت: از همان مجموعه داستان به نظر میآمد ایشان چنین جسارتی را دارد که به قوانین و اصول رایج کار وقعی ننهد و فاصلۀ بین دو اثر چاپ شده از این نویسنده نیز نشاندهندۀ همین موضوع است. چرا که اینگونه نویسندهها با گذشت زمان حتی ملاکهای خودشان را نیز به چالش میکشند.»
نویسنده کتابهای هیولاهای خانگی و گرمازدگی با بیان این موضوع که نظر به فعالیتهای ادبی و فرهنگی نویسنده ما نمیتوانیم باور کنیم که او اصول اولیه داستانسرایی را بلد نباشد و این اصول آگاهانه نقض شدهاند، اظهار کرد: «مثلاً وقتی ما انتظار داریم مثل بیشتر کتابهای این سالها اول شخصیتها را بشناسیم و با آنها همذاتپنداری کنیم و رمان ابتدا نشانهگذاری شود و بعد آرامآرام به سوژه نزدیک بشویم و تناقضها ایجا شده و برای ما تولید معنا کنند، میبینیم که سیستم شخصیتپردازی ایشان اصلاً اینگونه نیست. قرار نیست هیچیک از آن حسهای رمانتیک در ما ایجاد شود و نویسنده بیشتر نظارهگر بوده تا اینکه برای نزدیکشدن به آدمها و توجیه شخصیتها و رفتارهایشان تلاش کند.»
[image error]
فرشته احمدی: یک نوع طنز تلخ و اغراقآمیزبودن پرورش شخصیتها وجود دارد که نه خیلی به آنها نزدیک میشویم و نه خیلی دور که از آنها بیخبر باشیم. با این حال در وضعیتی قرار میگیریم که صحنه کاملاً برایمان توصیف میشود
احمدی «گروتسک» را کلمهای دانست که بیشتر به توصیف شکل و فرم این رمان کمک میکند و در این باره افزود: «در این رمان یک نوع طنز تلخ و اغراقآمیزبودن پرورش شخصیتها وجود دارد که نه خیلی به آنها نزدیک میشویم و نه خیلی دور که از آنها بیخبر باشیم. با این حال در وضعیتی قرار میگیریم که صحنه کاملاً برایمان توصیف میشود. با وجود اینکه در رمانهای معمول و حتی کلاسیک سرنوشت و شرح ماجرای همه شخصیتهای اصلی و فرعی برای ما روشن میشود، در ما بد جایی ایستاده بودیم از این خبرها نیست و هنگام خواندن آن به جای اینکه ببینیم نویسنده به چه چیزهایی مبادرت کرده باید ببینیم از چه چیزهایی دوری کرده و چه کارهایی را عمداً انجام نداده است.»
خالق کتاب «پری فراموشی» ناموزونی را کلمۀ دیگری دانست که میتواند وضعیت این رمان را توجیه کند و یادآور شد: «این رمان از نظر شکلی و فرمی خیلی شبیه جامعهای است که آن را رویت میکنیم. ما همیشه در حال شگفتزدهشدن و تردید هستیم که چه خواهد شد. این ناموزونی بر خلاف فرم رایج گذشته است و البته خیلی زود از همان ابتدای داستان ما را متوجه میکند که با چه داستانی روبهرو هستیم.»
[image error]
فرشته احمدی: ما بد جایی ایستاده بودیم مثل یک مسألۀ تازه میماند که برای پیداکردن ساختارش میشود اجازه داد بدون دچار سردرگمی بر اساس ذهنیات قبلی فکر نکنیم و بدانیم نویسنده این جسارت را داشته که از هیچکدام از اصول ذهنی گذشته پیروی نکند
فرشته احمدی رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» را در زمرۀ آثار ادبیاتی که آن را ادبیات اقلیت نامید معرفی و اضافه کرد: «اگر بخواهیم در مورد این مقوله با توجه به ابزار نقد رایج و معمول حرف بزنیم موفق نخواهیم بود. بعضی وقتها بعضی کارها میتواند بهانهای باشد تا فراتر از خود کتابها و آثار تولیدشده موجود و فارغ از آثار عامهپسند از آنها حرف زد. اتفاقاً این نوع ادبیات سلیقۀ حاکم بر ادبیات امروز ما را به چالش میکشد و خیلی نباید تعجب کنیم اگر خوانده نشود یا کم و با تردید خوانده شود. نویسندگان و خوانندگان این عرصه تکلیفشان با خودشان روشن است چون میدانند چه نوع اثری را میخوانند. ما بد جایی ایستاده بودیم مثل یک مسألۀ تازه میماند که برای پیداکردن ساختارش میشود اجازه داد بدون دچار سردرگمی بر اساس ذهنیات قبلی فکر نکنیم و بدانیم نویسنده این جسارت را داشته که از هیچکدام از اصول ذهنی گذشته پیروی نکند.»
در پایان این جلسه مصطفی علیزاده نویسنده و منتقد عرصۀ داستاننویسی نیز که اجرای این مراسم را بر عهده داشت با اشاره به مسائلی چون کمبود و گرانی کاغذ و کاهش آمار نشر گفت: «در چنین روزگاری که دیر به دیر شاهد انتشار کتابی اینچنین هستیم و میدانیم نویسندهاش سالهاست مشغول کار است و در این عرصه زحمت میکشد و کتاب برخاسته از یک فکر منسجم است، لابهلای این همه تاختوتاز و ترکتازی بیمایهگانی که فضای حقیقی و مجازی را اِشغال کردهاند ذوقزده میشویم. این خبر خوبی است چرا که در حال حاضر بر خلاف سالهای گذشته یک سالی است با رخوت انتشار آثار خوب مواجه هستیم.»
«ما بد جایی ایستاده بودیم» نخستین رمان رضا فکری در ۲۲۹ صفحه با قیمت ۳۵ هزار تومان توسط انتشارات مرواید منتشر شده است. این نویسنده علاوه بر فعالیتهای مطبوعاتی، انتشار مجموعه داستان «چیزی را به هم نریز» توسط نشر افکار را در کارنامۀ ادبی خود دارد که اخیراً به چاپ دوم رسیده است.
[image error]
«ما بد جایی ایستاده بودیم» نخستین رمان رضا فکری در ۲۲۹ صفحه با قیمت ۳۵ هزار تومان توسط انتشارات مرواید منتشر شده است. این نویسنده علاوه بر فعالیتهای مطبوعاتی، انتشار مجموعه داستان «چیزی را به هم نریز» توسط نشر افکار را در کارنامۀ ادبی خود دارد
گزارش از: زهره مسکنی
این گزارش در سایت کافه داستان به نشر رسیده است.
September 2, 2019
گفتوگو با رضا فکری درباره رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم»
در گفتوگو با ایبنا مطرح شد:
رضا فکری: درگیر تاثیرگذاری توصیفها نیستم
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۵۵
رضا فکری گفت: نه تنها جوایز ادبی، بلکه مفاهیم دیگری هم از مرجعیت خودشان تهی شدهاند. امروزه ما تقریبا نهادی نداریم که مورد وثوق مردم باشد. سوال مخاطب این است که آیا اصلا جایزه خصوصی و غیروابسته وجود دارد؟
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ «ما بد جایی ایستاده بودیم» رمانی از رضا فکری است که به تازگی در نشر مروارید منتشر شده است. رمان با زبانی ساده به روایت ده سال از زندگی آدمهای داستان و ماجراها و چالشهای عاطفی و اجتماعی آنها میپردازد. با رضا فکری گفتوگویی درباره این رمان انجام دادهایم که در ادامه میآید:
به نظر شما، شروع یک رمان چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
موارد کلاسیکی که در مورد شروع رمان گفته شده، بسیار سرراست هستند و هنوز هم بسیاری بر همین اساس کار را شروع میکنند. اما اگر یک نگاه فرمی به اثر وجود داشته باشد، باید روی چیدمان پازلهای داستانی کار کرد. چون شروع داستان اهمیت بسیار دارد. شروع رمان باید اثرگذاری لازم را داشته باشد و مخاطب را درگیر کند. شرایط امروز به گونهای است که اگر اثر با عنوان و پاراگرافهای آغازینش نتواند مخاطب را با خود همراه کند، از دست میرود. ریتم و ضربآهنگ هم خیلی مهم است و از همان پاراگرافهای اولیه، به مخاطب معرفی میشود و مخاطب از همان ابتدا، با ریتم رمان هماهنگ میشود. به همین دلیل هم شروع، بسیار مهم است.
با توجه به توضیحات خوبی که دادید، فصل شروع «ما بد جایی ایستاده بودیم»، قلابهای لازم را ندارد برای اینکه مخاطب را درگیر کند.
قاعدتا من اگر چنین عقیدهای داشتم، فصلبندی رمان را به این شکل انجام نمیدادم. ما در بطن روایت، رفت و برگشت زمانی داریم و این فلاشبکها به صورتی است که ممکن است، مخاطب را دچار مشکل کند، به همین دلیل من خودم را ملزم کردم که کار را بر اساس زمانبندی خطی شروع کنم هرچند که این روند خطی در ادامه رمان به نوعی نقض بشود. سال 1378 برای من سال شروع داستان است و از همان جا هم کار را آغاز کردهام. از نظر من، صحنه آغاز داستان دارای کشش لازم و شرایط کافی برای برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب هست. البته شاید نظر من با نظر شما یکسان نباشد.
در روزگار ما، سینما و شیوههای تدوینش، خیلی در تربیت مخاطب و میزان حوصله او تاثیرگذار بوده است. با وجود این، فکر نمیکنید این میزان از توصیف، منجر به کند شدن روایت میشود؟ به خصوص که توصیفات خیلی معمولی است و ما با یک نگاه خاص مواجه نیستیم. و این نکته هم باعث کمشدن جذابیت رمان میشود.
توصیفها برای من، به آن شکل که شما مد نظرتان هست، اهمیت ندارند و کلیدی نیستند. توصیفهای من قرار نیست یک وجه بصری و زیباییشناسانه (همانند آنچه در سینما وجود دارد) ایجاد کنند. اتفاقا برای من، توصیف بستری برای قصهگویی است و نوع نگاه شخصیتها، خیلی در این توصیفها موثر است. یعنی ما با فیلترهای ذهنی و روانیای مواجه هستیم که به شدت بر توصیف تاثیر میگذارند. آن شخصیت، فضا را به این شکل میبیند. در واقع آوردن توصیفهای اینچنینی کارکرد شخصیتپردازانه دارند. به همین دلیل، خیلی درگیر تاثیرگذاری توصیفها نیستم. من حرفم را در قصه میزنم و شخصیتها را با روند قصه همراه میکنم. شخصیتهای داستان فضاها را این طور میبینند و این طور توصیف میکنند. کنشها و واکنشها برایم خیلی مهمتر است و همینطور رویدادگاه و منظر داستان و سایر عناصر داستانی. به همان نسبت آن توصیفاتی که مد نظر شما هستند و احتمالا قرار است بار ادیبانهای هم داشته باشند، برای من در درجه اول اهمیت قرار نمیگیرند.
پس رویکرد شما کلا چیز دیگری بود؟
بله. قصه برای من الویت بیشتری دارد. رمان باید داستان داشته باشد و در این کتاب، همه چیز در خدمت داستان است.
در سالهای اخیر ما با این گزاره مواجه بودیم که رمان با اقبال بیشتری از سوی مخاطب مواجه میشود و به همین دلیل هم ناشران به انتشار رمان توجه بیشتری نشان میدهند. با این همه، آیا رمان ایرانی توانسته خودش را در حد و اندازههای جهانی مطرح کند؟
چون اقبال از سوی ناشر و مخاطب به گونه ادبی رمان، خیلی زیاد است، خیلیها به این وادی کشیده میشوند. ولی اثر فارغ از قالبش باید حرفی برای گفتن داشته باشد. یک چیزی که گفتنی باشد و مخاطب را در معرض یک شوک بزرگ قرار دهد. دستیابی به این هدف، تحقیق بسیار میخواهد و شناخت عمیقی از جهان میطلبد. مساله من، حجم یا اندازه رمان هم نیست. چون گاهی این بحث هم مطرح میشود که اصلا برخی از کتابها حجم رمان را ندارند. به نظر من موضوعی که مطرح میشود خیلی بیشتر از قالب و حجم اهمیت دارد. مساله مورد بحث تصمیم میگیرد که آیا در این قالب میگنجد یا نه.
عمدهترین موردی که در مورد رمانهای ایرانی مطرح میشود، این است که گاهی حرفشان، حرف خاصی نیست. حرفی نیست که لزوما در قالب رمان باید گفته شود. اگر بخواهیم از منظر حجم، رمانها را بررسی کنیم، کارهایی که امیلی نوتومب مینویسد، حجم خیلی کمی دارند. کلیت داستان در صد و اندی صفحه بسته میشود. ولی او در همین مجال اندک، وضعیت یک نسل را خیلی عمیق واکاوی میکند و یا یک اسطوره را در دنیای مدرن از نو میسازد. این چیزی است که رماننویسی ما به آن احتیاج دارد. اغلب ما با داستانهایی مواجهایم که به آن آب بسته شده، اما درونمایهشان در حد و اندازههای رمان نیست. به همین خاطر است که شاید ما داستانکوتاهنویسان بهتری داریم.
چند سالی است که جوایز ادبی از رونق افتادهاند. و شاید دیگر جوایز ادبی به مردم و مخاطبان در خرید کتابها خط نمیدهند. یعنی کاری که در جامعه دیده نشود، در جوایز هم دیده نمیشوند. و دیگر این طور نیست که جوایز یک کار خوب دیده نشده را به جامعه معرفی کنند.
زمانی که جایزه گلشیری برگزار میشد، خیلی از افرادی که درون جامعه ادبی نبودند، برای خرید کتاب به انتخابهای این جایزه اعتماد میکردند. کسانی را میدیدیم که در نمایشگاه کتاب، لیست کتابهای برگزیده گلشیری را در دست داشتند و به دنبال کتابها میگشتند و این اتفاق، نشان از تاثیرگذاری آن جایزه داشت. ولی نه تنها جوایز ادبی، بلکه مفاهیم دیگری هم از مرجعیت خودشان تهی شدهاند. امروزه ما تقریبا نهادی نداریم که مورد وثوق مردم باشد. سوال مخاطب این است که آیا اصلا جایزه خصوصی و غیروابسته وجود دارد؟ به نظرم مردم دیگر دوست ندارند که این جوایز به آنها خط بدهند و این از قضا اتفاق بدی هم نیست. به خاطر این که در سالهای اخیر ما خیلی روی فردیتمان استوار شدهایم و انتخابهای شخصیمان اهمیت بیشتری پیدا کرده است. این باعث میشود مخاطب بکوشد و منتخب خودش را پیدا کند. هر چند که معطوف به جذابیتهای طرح جلد یا تعریفهایی باشد که دهان به دهان میچرخد. به هر حال، مخاطب انتخاب خودش را دارد و شاید با این شیوه مطمئنتر هم هست.
August 24, 2019
August 18, 2019
خوانش داستان «با چمدانی کوچک» غلامرضا رضایی
نوشتن از دهشت جنگ، رسم خوشآیندی است که نویسندگانی از خطهی جنوب همچنان بر آن پایبندند. نوشتن از مصیبتی که بیشتر از هر شهروند دیگری درون این مرزها، آن را چشیدهاند و هم شاید منطبقتر از هر نویسندهی دیگری میتوانند جزئیات وحشتناک آن را به تصویر بکشند. داستان «با چمدانی کوچک» غلامرضا رضایی در همین راستاست که مخاطبش را مستقیم روانهی اتفاقات بحبوحهی جنگ هشتساله میکند. فضای موشکباران و بمباران شهرهای جنوبی، بستر روایت این داستان است و قصه از منظر شخصیتی واگو میشود که با جنگ سر و کار نزدیکی دارد. حضور جنگندههای دشمن و صدای شکافته شدن آسمان شهر و شلیک ضدهواییها و دستپاچگی خانوادهی «صالح»، مخاطب را با شخصیتی مواجه میکند که مسلط بر اوضاع است. او مردی است که راه چیرگی بر بحرانها را میداند و وضعیتی اینچنین بغرنج را هم در مشت خود گرفته است.
در وضعیتی که آژیر همچنان زوزه میکشد و قربانی بیشتری میطلبد، زنِ این خانه به گوشهای خزیده و دختر کوچکشان هم خود را از ترس خیس کرده. کودکی که نماد معصومیت و مظلومیت شهرهای جنگزده است. پدرش «صالح» در نظر او یگانه نیرویی است که میتواند اوضاع را سر و سامان دهد و پناهگاهی برای ترسهای عمیق کودکیاش به شمار میرود. او این آغوش را به سادگی رها نخواهد کرد و حتی حالا که دیگر بمبها فرود آمدهاند و کار تمام شده است، همچنان جایگاه امناش را ترک نمیکند. کودکی که اگر زنده بماند و از این ماجراها جان سالم به در ببرد، تا سالهای سال بعد، زندگیاش را در کابوس این بمباران سر خواهد کرد و زخمهایی که بر روان او به جا میمانند، هرگز رنگ التیام به خود نخواهند دید. اینها از معدود خانوادههایی هستند که شهر را هنوز ترک نکردهاند و در میانهی شهری که در معرض هموارهی تجاوزهایی اینچنین است، بر جا ماندهاند. شهری که هر دم از رادیوی آن مارش جنگ به گوش میرسد و حالا دیگر به ندرت آدمی در آن پرسه میزند. آیا زخمِ ماندن و تحمل کردنِ بمبارانِ شهر، عمیقتر است؟ یا رفتن و جان شیرین را به در بردن و در عوض غم غربت را چشیدن؟ ماندن و رفتن در این شرایط، هر دو سر و ته یک کرباساند و شاید حتی ماندن و کشته شدن ارجحتر است چرا که میتواند به این رعب و هراس دائمی پایان دهد.
صالح برای کمک به بازماندگان انفجار پیشقدم میشود. لباس عوض میکند و وارد کوچه و خیابانی میشود که بوی خاک و باروت هوایش را سنگین کرده است. روایت در این بخشها سراسر عینی است و گزارشی است لحظه به لحظه از اوضاع شهر ویرانشده و نویسنده جزئیات بسیاری از این شهر را در اختیار مخاطبش قرار میدهد. آمبولانسی که آژیرکشان به سوی محل تخریبشده در حرکت است، شیشهی ماشینی که فرو ریخته است، راکتی که فرود آمده اما عمل نکرده و دو بمبی که بر بازار شهرداری و ادارهی پست آوار شدهاند. ضدهواییهایی که از پس هواپیماها برنیامدهاند و اساسا از همین روست که آنها جرئت پیدا کردهاند تا این اندازه پایین بیایند و با شکستن دیوار صوتی رعب بیشتری به جان مردم بیندازند. در این شرایط است که خوف صالح را هم در خود فرو میبرد. او میترسد مثل نوبت قبل، همین که مردم دور ساختمان تخریب شده جمع شوند، حمله هواییِ تازهای آغاز شود و یا در یکی از این حملات، بمب شیمیایی بر سر مردم ریخته شود. در همین اوضاع و در میانهی یک روایت خطی محض است که نویسنده تصمیم میگیرد مخاطبش را ببرد به گذشته، به دقایقی قبل و به همان زمانی که زن و مرد جوان وارد این محل شدهاند. به زن و شوهری که انگار تازه عروس و داماد هستند و نویسنده بر نونوار بودنشان انگشت تاکید میگذارد. زنی که مانتوی یاسی و شال سفید سرش بوده و شوهر جوانش، زوجی که ظاهرا آمدهاند تا همسایه، یعنی خانوادهی آقای طاهری را به رفتن از این شهر و به مهاجرت ترغیب کنند. خانوادهای که البته در این شهر حضور ندارند.
اما پایانبندی در هوای باروتزدهی این داستان نمیتواند عینا منطبق بر واقعیت محض باشد. فاجعه آنچنان عمیق است که نویسنده با پایانی شبه فراواقع به استقبالش میرود. صالح درِ انباری را باز میکند به امید اینکه زوج را در این مکان پیدا کند. اما دیگر زن و مرد جوانِ دقایق قبل به چشمش نمیآید. دهشت این جنگ خانمانسوز، پیرمرد و پیرزنی را در نظر او مجسم میکند که گوشهی انبار کز کردهاند و این همان بلایی است که جنگ بر سر بازماندگان میآورد. جوانهایی پوسیده از درون و بیرون و مملو از روانزخمهای بیشمار که زندگی پیش رو را برایشان تا ابد زهر خواهد کرد؛ جوانی بدون جوانی و بی مجال بروز. زیستن در چنین فضای هراسآوری، گوشت را به تن هر بازماندهای آب میکند و دیگر از او چیزی باقی نخواهند ماند. جوانهایی که در لحظههای رعب مستمر جنگ، کامشان تلخ میشود، مو سپید میکنند و از درون متلاشی میشوند.
این یادداشت در روزنامه آرمان ملی روز یکشنبه 27مردادماه98 به نشر رسیده است.
لینک پیدیاف:
August 14, 2019
یادداشتی بر مجموعه داستان «مخلوقات غریب» حسین سناپور
«مخلوقات غریب» تازه ترین اثر حسین سناپور نویسنده رمان معروف «نیمه غایب»، مجموعهای شامل ده داستان کوتاه است که بیشتر بر اساس موضوعی که به آن میپردازند کنار هم قرار گرفتهاند و این موضوع چیزی جز غرایب روابط آدمها نیست
«مخلوقات غریب»
نویسنده: حسین سناپور
ناشر: نشر چشمه، چاپ اول 1397
130 صفحه، 18000 تومان
****
رضا فکری
«مخلوقات غریب» تازه ترین اثر حسین سناپور نویسنده رمان معروف «نیمه غایب»، مجموعهای شامل ده داستان کوتاه است که بیشتر بر اساس موضوعی که به آن میپردازند کنار هم قرار گرفتهاند و این موضوع چیزی جز غرایب روابط آدمها نیست. غریب بودن در این داستانها دارای طیفی است که از جادو تا گروتسک متفاوت است. بعضی داستانهای این مجموعه روایتگر قصهای کامل از عجایب دنیای مدرناند و بعضی دیگر با ارائهی تصویری کوتاه یا برشی کوچک از زندگی انسانهای امروز که زندگیشان رنگ و بویی فراواقعی دارد شکل گرفتهاند. مکان روایت هم در این مجموعه متنوع است و به ساختن فضاهای غریب کمک میکند و خطی از اقلیمی گرم و خشک در جنوب شرقی ایران تا بیغولهای در حاشیه شهر تهران را دربرمیگیرد.
«هورِ خشک» اولین داستان این مجموعه در فضایی جادویی رخ میدهد. در گوشهای دورافتاده از جنوب ایران که بیشتر از آدمها، این مصنوعات آنهاست که حضور دارد و شهرکی از دکلها و دستگاههای حفر و استخراج نفت ساخته شده است، جمعیتی بدوی از انسانها سربرمیآورند و در تقابل با فنآوری روز با جادو به دنبال کسب آرامشاند. راوی که خود از دل شهری بزرگ به چنین نقطهی پرت و دورافتادهای پا گذاشته، از فضاهای وهمآلودی میگوید که صورت واقعیت به خود میگیرند، گرچه در دنیای روزمره و در نگاه انسان مدرن باورپذیریشان سخت به نظر بیاید.
«جایی که مردهها میخوابند» از سوداگریِ جنازهها میگوید. مردِ راوی، درون شهر و بیش از آن در مناطق حاشیهنشین میگردد و برای پزشکی که او را اجیر کرده جسد میخرد. هر کدام از جنازهها قصهای دارند که مرد تعریفشان میکند و در خلال همین روایت است که پرده از تنهاییها، نابسامانیها و رنجهای غریبِ زندگی آنها برداشته میشود و حال راوی نیز دگرگون میشود. او برای نمونه به فکر خاکسپاری جنازهی کودکی میافتد که بابتش پول پرداخته است.
داستان «پرسهزن» روایتگر برشی از زندگی پیرزن و پیرمردی است که تمامی زندگیشان با مرگ و فراموشی عجین شده است و به همین خاطر حتی حضور فرشته مرگ به جای آن که ترساننده یا آزاردهنده باشد، زمینهی شوخی و جر و بحث را برایشان فراهم میکند و این شکلِ برخورد با مرگ آن چنان عجیب است که عزراییل را نیز به حیرت میاندازد و از عملکردِ معمول بازش میدارد و به گونهای گروتسک، سایهی به بازیچه گرفته شدهی مرگ، هیبتش را از دست میدهد.
در «این همه بالا» موقعیتی روزمره دستمایه روایت قرار میگیرد که به تدریج شکلی غریب مییابد. مسافری که ظاهری موجه دارد سوار تاکسی میشود و راننده را وامیدارد که مسیری سربالایی را تا انتها برود. هرچه بالاتر میروند غرابت رفتار مسافر بیشتر و بیشتر میشود. آنچه بیش از همه راننده را به تعجب وامیدارد، تناقضی است که هویدا میشود؛ هنرمندی که بالای کوه نمایشگاه فاخری از آثاری مبهم برگزار کرده است.
«کتابِ زمان» سفر یک علاقهمند به کتابهای قدیمی را در یک کتابفروشی به نام «زمان» به تصویر میکشد. سفری که طی آن از نویسندگان و مترجمین قدیمی و آثار شاخصشان سخن به میان میآید و در فضایی نوستالژیک آن اتوپیا را که در مقطعی از ادبیات ایران جاری بوده به خاطر میآورد. کمکم موجودیت این کتابفروشی زیر سؤال میرود و همه شهادت میدهند که آنجا مدتها قبل از حضورِ پر وهمِ راوی و حرفها و حکایتهایی که با کتابفروش رد و بدل کرده، بسته شده است.
در داستان «مردی از فولاد» موقعیت به سمت فانتزی پیش میرود. رئیس جدید ادارهای در قالب یک تانک وارد قصه میشود و آنچه بر خلاف ظاهر سفت و سخت و فولادی چنین موجودی (که بین انسان و ربات بودنش تردید وجود دارد) به چشم میآید، انعطافی است که از خود نشان میدهد. قالبی فولادی که قرار است او را در برابر آسیب آدمها ایمن نگه دارد. هرچند که مرد فولادین باز هم نمیتواند با تمامی امکاناتش، در برابر آسیب جامعه بایستد.
«دو به دو» داستان ناکامی آدمها در برقراری رابطهای معنادار است. در کافهای که فضایی خیالانگیز دارد، شخصیتها به جای برقراری گفتوگوی قابل فهم با طرف مقابل خود به سراغ آدمهای دیگری میروند و به پرخاشگری رو میآورند؛ زن نشسته پشت این میز، با مردی که آن طرف کافه نشسته جروبحث میکند و دختر نشسته در آن سو با مرد این طرف کافه به تندی رفتار میکند و معلوم نمیشود حقیقتا همراه هر کسی کیست؟ آیا همهی این آدمها وجهی از آدمیاند که مشغول خیالبافی است؟ یا مجزا و مجردند؟
«کوک» از تجربهی غریب گرفتارشدگان در یک کشتی در حال غرق میگوید و این که نوازندگان یک ارکستر چگونه تن به نجاتی نه چندان امیدبخش میدهند، یا دل به اقیانوس میسپارند تا غرق تدریجی خود را شاهد باشند. آنچه در چنین تصمیمگیری پرخطری حال و هوای این آدمها را حیرتانگیز میکند، همان زمینهی حرفهایشان و جهانبینی خاص آنهاست که ملهم از موسیقی است.
در داستان «دوم شخص قاتل» در سفری شهری، راوی که خود را مخاطب قصه قرار داده قدم به قدم به محلی که از نظر بسیاری صحنهی جرم اوست نزدیک میشود و آیین انتقام به دست زنی که قربانیِ خیانت او بوده انجام میشود. او سالها پیش با زنی قصد فرار داشته، اما با خالی کردن این میدان، زن را در کشیدن عقوبت جرمی که میتوانسته شریکش باشد تنها گذاشته است. او حالا و پس از مدتها به محلهی قدیمی برمیگردد و در عین ناباوری پا به قربانگاه میگذارد.
«فوت» آخرین داستان مجموعه، حکایتی مدرن و دگرگونه از مراسم شام آخر مسیح است در یک گروه نمایش. در میان آدمهای گروه کسی که ژولیده نام گرفته و لقب ارباب بهش دادهاند به شکلی نمادین همچون مسیح به مسلخ میرود. حواریون در این داستان که اسمهایی امروزی دارند، پس از گفتوگوی طولانی با او و با خودشان، ابزارهای خودکشی در اختیارش میگذارند تا خودش از میان آنها انتخاب کند. آنها ارباب را تنهایش میگذارند تا مرگش را با دست خود رقم بزند.
August 7, 2019
یادداشتی بر کتاب «کجا گمم کردم»؛ مهسا دهقانیپور
«کجا گمم کردم» رمانی کوتاه و مختصر است که هر فصل آن بر اساس مقدمهی نویسنده، زمانی داستان کوتاه کاملی بوده و هست. ساختار فرمی کتاب شامل هفت بخش است به نامهای: کتابهایی که هنوز نخواندهام، تابلوی نقاشی، قصهای جدید، ته صندوقچهی سوری، چند قطره خون کبوتر، این روزها روزهای خیلی بدیاند و ستاره
«کجا گمم کردم»
نویسنده: مهسا دهقانیپور
ناشر: نشر هیلا، چاپ اول: 1397
96صفحه، 9000 تومان
***
رضا فکری
«کجا گمم کردم» رمانی کوتاه و مختصر است که هر فصل آن بر اساس مقدمهی نویسنده، زمانی داستان کوتاه کاملی بوده و هست. ساختار فرمی کتاب شامل هفت بخش است به نامهای: کتابهایی که هنوز نخواندهام، تابلوی نقاشی، قصهای جدید، ته صندوقچهی سوری، چند قطره خون کبوتر، این روزها روزهای خیلی بدیاند و ستاره.
در تمام بخشهای رمان، راوی دختری امروزی به نام ماهی مالکی است که زندگی بسیار متفاوتی نسبت به همنسلانش دارد. پدرش به دلایل سیاسی سالهاست که در زندان به سر میبرد و مادرش در تنهایی و غربت وقتی ماهی کودکی چهار-پنجساله بوده، مرده است. پدربزرگ پدریاش باغ بزرگی را در یکی از روستاهای اطراف تهران برایش به ارث میگذارد و بخش زیادی از خاطرات او از کودکی و اعضای فامیل و خانوادهاش در این باغ اتفاق افتاده است. او با چالشهای زیادی از تنهایی و درونگرایی عمیق گرفته تا حس وحشت و مواجهه با خطر، در کودکی دست و پنجه نرم کرده است اما در بزرگسالی همچنان شخصیت اجتماعی مستقلی دارد و راهش را به عنوان انسانی مستقل از پدر و مادرش و منطبق با ایدهها و بیآرمانیهای معمول همنسلانش انتخاب میکند. از آن جایی که ماهی مالکی موزهداری خوانده است، با زبانهای مختلف فارسی آشناست و به فراخور احوالات درونیاش به زبانهای مختلف فارسی کهن برای خودش یادداشت مینویسد. شاید او همانطور که از نامش پیداست، مالک و وارث خاطرات دور و دراز است. خاطراتی که همچون اشیاء قدیمی موزهها همیشه و هر لحظه در پی حفاظت از آنهاست؛ چه این خاطرات دوستداشتنی و دلنشین باشند و چه آزاردهنده و خشونتبار.
در یکی از فصلها نیز شیوهی روایت شامل یادداشتها و نامههایی است که ماهی برای اطرافیانش مینویسد. لحن و زبان این نامهها هر بار متناسب با مخاطب تغییر میکنند. شخصیتها نیز بسیار دقیق و موشکافانه طراحی و سپس پرداخت شدهاند. این شخصیتها به تدریج وارد صحنه میشوند و بر اساس برنامه و میزانسن از پیش طراحیشدهای به ایفای نقش میپردازند. در واقع حضور هر کاراکتر برای پیشبرد خط داستانی کاملاً لازم بوده است. توصیف ویژگیهای فردی و روابط پیچیدهی انسانی بین کاراکترها موجز و بدون حاشیههای اضافه است. فضاهای داستان نیز با جزئیات اما همچنان در نهایت ایجاز توصیف شدهاند تا جایی که این کتاب میتواند موضوع فیلمنامه و حتی نمایشنامهای مینیمال و موضوعمحور باشد.
رمان از نظر شخصیتپردازی نیز رویکردی مینیمالیستی دارد. ماهی مالکی، رسول مالکی؛ پدر ماهی، جهانگیر؛ دایی ماهی و سوری؛ زنی که در خانهی پدربزرگ ماهی کار میکرده است، مجموعهی شخصیتهای اصلی داستان را میسازند که در کنار پدربزرگ، عمو فریدون، عمه، حبیب؛ دوست و نامزد سابق ماهی، مونس؛ همکلاسی دورهی دانشگاه، طاهره؛ دختر سوری و ... که کم و بیش شخصیتهایی فرعی و درجه دو هستند، کل شخصیتهای داستان را تشکیل میدهند. این شخصیتهای اصلی و فرعی به صورت همگن پراکنده شدهاند. شناساندن شخصیتها در طول رمان نیز بیشتر از طریق عملکرد خود شخصیتها یا توصیف و اظهار نظر سایر افراد از آنها صورت میگیرد تا توصیف مستقیم شخصیت توسط راوی اصلی. این شیوهی پرداخت نیز به باورپذیر شدن کاراکترها و کل اثر از سوی خواننده کمک شایانی کرده است.
زمان داستان اکنون و این سالهای ایران است، هرچند خاطراتی از کودکی و نوجوانی تا دورهی دانشگاه و ... نیز هر بار خط زمانی روایت را میشکنند و حال و گذشته را در هم میآمیزند. راوی بسیاری از مواقع و طی روایت داستان، نقبی به اعتقادات اجتماعی و اتفاقات تاریخی نیز میزند. هرچند که تاریخ به صورت مستقیم موضوع روایت او نیست اما اتفاقات تاریخی و دورههای مختلف تاریخ معاصر ایران با زندگی شخصیتهایش گره خوردهاند: «پس از کودتای 1332 آهسته آهسته تئاتر تهران تبدیل به آتراکسیون شد. خیلیها از تئاتر تهران رفتند، برای همیشه رفتند. اصغر حسینخانی هم که هنرپیشهی همان تئاتر بود، تئاتر تهران را به مقصد یکی از کابارههای خیابان لالهزار ترک کرد. کسی نمیداند چرا هنرپیشهی پیِسهای پرهیاهوی آن روزگار تبدیل به کارگر یکی از شلوغترین کابارههای همان خیابان شد. او خانوادهاش را هم با خود به یکی از اتاقهای همان کاباره برد. آن جا زندگی که نکردند؛ بهتر است بگوییم زندانیشان کرد.»
مکان داستان، تهران فعلی و روستای خانوادگی ماهی در اطراف این شهر است و هر جا که به فراخور روایت داستان نیاز بوده، توصیف ویژگیها و جزئیات بیرونی فضا و مکان با احساسات درونی راوی درآمیخته است اما حتی این توصیفها نیز باعث اطناب کلام نشدهاند و ساختار خلاصه و کمگوی اثر در این جا نیز حفظ شده است: «بی صدای عروسی هم خوابم نمیبرد. عطر پونه توی هوای دمکردهی خانه میپیچد. این عطر هر شب دستم را میگیرد و پا به پا همراه خودش میبردم به دوردست، تا صدای پنکههای چهارپر آبیرنگ که توی خانه و هر اتاقی بودند و بعدها هیچوقت هیچجای خانه آنها را پیدا نکردم. این عطر و صدا یعنی امنیت. با این امنیت میتوانستم تخیل کنم جای زنجرههایی که صبح لای هیچ علفی نبودند.»
«کجا گمم کردم» میتواند نمونه اعلای یک رمان مینیمال باشد که مختصرگویی را در همهی جنبههای داستانپردازی و روایت حفظ کرده است.
*عنوان نوشته برگرفته از نام یکی از فصول کتاب است
August 5, 2019
خبر انتشار «ما بدجایی ایستاده بودیم» در خبرگزاری مهر
به گزارش خبرنگار مهر، رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری از سوی نشر مروارید روانه بازار کتاب شد.
«ما بد جایی ایستاده بودیم» رمانی است که در یک بازه ۱۰ ساله و در میانه آتش التهاب های سیاسی روایت می شود و چالش های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان هایی را به تصویر می کشد که از شور آرمان خواهی تهیاند.
این اثر نوع زندگی و تحول فکری آن ها را نشان میدهد و کاوش نسلی است که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسیاند اما زیر و زبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ از اتفاق های پایتخت که اگرچه رگه هایی از آن شور سیاسی را در خود دارند اما زندگی شان عمدتاً تحت تأثیر مسئله های دیگری است و درگیر تلاطم ها و بحران های سهمگین خودشان هستند.
این اثر داستانی به گفته ناشر آن قصه شورهای جوانی است و جوانه زدن اولین عاشقانهها و دگرگون شدن و سرگشتگی و رهایی آنها.
رضا فکری که پیش از این به عنوان منتقد ادبی نیز در محافل به اظهارنظر پرداخته است به عنوان روزنامهنگار نیز در نشریات مختلفی به گفتگو و نقد نظر درباره ادبیات معاصر ایران پرداخته است.
در بخشی از این رمان میخوانیم: همه روز دلم غل غل همان لحظه را زده بود. همان لحظهای که آفتاب برود و سر غروب بشود و فلکه چهارم را پیاده و سرخوش گز کنم و کوچه پس کوچه کنم تا برسم سر در کارخانهی روغن نباتی. از هوایی که انگار روغن با ذراتش روی هم ریخته، یک دل سیر بدهم توی سینه و بعد خیابان را جست بزنم آن سو و بروم سمت ترمینال جنوب. استوانهی پت و پهن سیمانی را دور بزنم و دور بزنم. چندین و چند بار. انگار که ندانم از جلوی در همه تعاونیها بیشتر از بیست بار است که رد شدهام. بار آخر، درست جلوی در تیبیتی، بلیط را از جیب پشتی شلوارم بیرون بکشم و براندازش کنم. مثلا نگرانم. مثلا یادم رفته وقت حرکت اتوبوس ساعت شش غروب است. مثلا دیرم است و زود زود باید خودم را برسانم به صندلی تک مانده منتظر. همه روز دلم غل غل همان لحظهای را زده بود که نگاهی بیاندازم به ساعت مچی دیجیتالی و دو نقطه میان اعداد را سه، دو، یک کنم و پلهها را دو تا یکی بروم پایین و بزنم به دل اتوبوسهایی که همه عمودی به گردی ساختمان خودشان را جابجا کردهاند. اتوبوس آرزوها را پیدا کنم و به شاگردی که شاخه بلند برف پاک کن را هوا داده و شیشه را لنگ میکشد، سلامی کنم و همان گوشه بپلکم و بالا نروم تا وقتش بشود...
این رمان را نشر مروارید در ۲۲۹ صفحه با قیمت ۳۵ هزار تومان منتشر کرده است.
خبر انتشار «ما بدجایی ایستاده بودیم» در خبرگزاری ایسنا
به گزارش ایسنا، رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری نیز در ۲۲۹ صفحه با شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۳۵ هزار تومان در انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
نوشته پشت جلد کتاب: «ما بدجایی ایستاده بودیم» رمانی است که در یک بازه دهساله و در میانه آتش التهابهای سیاسی روایت میشود و چالشهای عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوانهایی را به تصویر میکشد که از شور آرمانخواهی تهیاند. کتاب نوع زندگی و تحول فکری آنها را نشان میدهد و کاوش نسلی است که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسیاند اما زیر و زبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ از اتفاقهای پایتخت که اگرچه رگههایی از آن شور سیاسی را در خود دارند اما زندگیشان عمدتا تحت تاثیر مسئلههای دیگری است و درگیر تلاطمها و بحرانهای سهمگین خودشان هستند. کتاب قصه شورهای جوانی است و جوانه زدن اولین عاشقانهها و دگرگون شدن است و سرگشتگی و رهایی.
August 1, 2019
یادداشتی بر رمان «سفرِ سرگردانی»، نوشته سعیده امینزاده
یادداشتی بر رمان «سفرِ سرگردانی»، نوشته سعیده امینزاده
رضا فکری
در زمانهی اجتماع آدمیان خزیده به غار تنهایی، رمان «سِفر سرگردانی» عمدتا بر مدار واکاوی و تحلیل رابطههای از دسترفته میچرخد و در این راه شخصیتی را به میانه میآورد که خشم و سرخوردگیِ حاصل از جداییها، لحظهای رهایش نمیکند. او مدام دربارهی اتفاقهای تلخ زندگیاش توضیح میدهد و شرح ناکامیهای اوست که مخاطب را به دل وقایع مصیبتبار گذشته پرتاب میکند و نگاه قضاوتگر اوست که شخصیتهای دیگر کتاب را معرفی میکند. گذشتهای سیاه که ریشهی هر اتفاقی در اکنونِ روایت را میتوان در بستر آن رد گرفت. شخصیت اصلی کتاب، طی این واگویههاست که خود را سرزنش میکند و رنجهای گذشته را به شکل زخمهایی در تن و روانش بازسازی میکند. دختری که طلبکارانه یقهی نسل پیش از خود را میچسبد و آن را رها نمیکند.
اما دختری بالغ به لحاظ فکری و دارای یک زندگی مستقل از خانوادهی پدری، چرا باید اینطور بیرحمانه این گذشته را شخم بزند؟ او فرزند همین خانواده است و آنچه میکاود، در واقع آیندهی خود اوست. او وارث منجلابی است که پدر و مادرش پیشتر در آن فرو رفتهاند و در پی راهی است که بتواند این سرنوشت محتوم را بشکند و یا دستِ کم دستاندازی در آن ایجاد کند. اینجاست که «مدهآ»ی اسطوره از راه میرسد و با قصهی مهجوریهای این شخصیت همراه و همداستان میشود. پلاتوی تئاتری که قرار است نمایش مدهآ در آن به صحنه برود، مکانی میشود برای به سطح آوردن شرّ درونِ او و مسیر زندگیاش و شخصیت اسطورهای مدهآ گاه چنان در تداخل با یکدیگر قرار میگیرند که نظیر به نظیر همهی شخصیتهای درون نمایش را میتوان در بطن زندگی دختر داستان هم سراغ گرفت؛ از کرئون و دخترش گرفته تا جیسون و فرزندان مدهآ. دختری که در نمایشهای بسیاری بازی کرده و خباثت شخصیتهای بسیاری را روی صحنه به نمایش درآورده اما مدهآ منطبقترین شخصیت ممکن بر روان اوست. شخصیتی که درگیر عشقی پرشور بوده و جسورانه در برابر خانوادهاش ایستاده و هزینههای گزافی را در راه رسیدن به عشقش پرداخته و حالا ناکامی و چشیدن طعم تلخ خیانت برای او گناهی نابخشودنی است و البته که مستوجب عقوبتی فراموشناشدنی نیز هست.
راوی گام به گام با مدهآ قدم برمیدارد، با تصویر باستانی این زن انتقامجوی اسطوره، همکلام میشود، به خصلتهای او متمایل میشود و در نهایت همچون او زندگی اکنوناش را بر مدار انتقام تنظیم میکند. شخصیتی که اگرچه رابطهای از همگسیخته با پدر و مادرش دارد و برادر معتادش نگرانی دیگر زندگی اوست اما بازی در نقش مدهآ فرصت مناسبی برایش ایجاد میکند تا عدالت را به شیوهی اساطیر برقرار کند. او رفتهرفته روند این استحاله را کامل میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که با در موضع ضعف ماندن و خود را مقصر دانستن، راه به جایی نخواهد برد. اینجا همان جایی است که باید برخیزد و شرّ درونش را به کمک میگیرد و تنها در این صورت است که آرامش به زندگی او باز خواهد گشت. البته که تاوانی که باید برای رسیدن به این روان آرامشیافته بپردازد، بسیار سنگین است؛ همچون مدهآ که مجبور به قربانی کردن فرزندانش در این راه میشود.
شخصیتی که الگوی روانیاش مدهآست، ناخوادآگاه همان اعمالی را مرتکب میشود که مدهآ در حق همسر خیانتکارش روا داشته است و در ادامهی همین انتقامجوییهاست که برادرش را از دست میدهد. مرگِ این جوان، داغ عظیمی است که بر دل او مینشیند و از قضا دلیل مهمی میشود برای فراموش کردن گذشته و نزدیکشدن اعضای این خانواده به یکدیگر. روایتِ «سفرِ سرگردانی» از دل اتفاقات و از میانهی تنشها واگو میشود، بحرانی دائمی، فصول بسیاری از کتاب را در خود فرو میبرد و داستان با التهابهایی صعودی به نقطهی اوج خود میرسد و در نهایت با انتقام شخصیت اصلی داستان از تلاطم میافتد و فروکش میکند. مرگ برادر به نوعی سرگردانی این شخصیت را به نقطهی پایان خود میرساند و نظم تازهای بر زندگیاش حاکم میکند. در واقع او برای رسیدن به چنین آرامشی باید همچون مدهآ سیراب از انتقام شده باشد و ناگزیر در این راه عزیزانش را هم قربانی کرده باشد. شخصیتی که با قضایا منفعلانه برخورد نمیکند و خود را چشمبسته به دست تقدیر نمیسپارد. او در جهت تغییر اوضاع و التیام درونیاش گام برمیدارد و راهنمای او در این راه کسی نیست جز «مدهآ»ی اسطورهای.
این یادداشت در روزنامه آرمان ملی روز پنجشنبه 10 مرداد 98 به نشر رسیده است.
لینک پی دی اف:
رضا فکری's Blog
- رضا فکری's profile
- 25 followers

