رضا فکری's Blog, page 13

November 3, 2019

یادداشتی بر رمان «بلای کبوترها»؛ نوشته لوییز اردریک؛ ترجمه افشین رضاپور

 

«بلای کبوترها»، روایت زندگی بخشی از مردم آمریکاست که به نوعی در حاشیه و یا شاید در درجه‌ی دوم اهمیت قرار داشته‌اند و دارند. هر چند که منظور از این بخشِ در حاشیه، به طور کلی سرخپوستان بومی آمریکاست

 

 

 

«بلای کبوترها»

نویسنده: لوییز اردریک

مترجم: افشین رضاپور

ناشر: ققنوس، چاپ اول 1397 

384صفحه؛ 38000 تومان

 

 

 

 

***

«بلای کبوترها»، رمانی از لوییز اردریک، روایت زندگی بخشی از مردم آمریکاست که به نوعی در حاشیه و یا شاید در درجه‌ی دوم اهمیت قرار داشته‌اند و دارند. هر چند که منظور از این بخشِ در حاشیه، به طور کلی سرخپوستان بومی آمریکاست اما تفاوت‌های نسلی باعث می‌شود که بتوان آن‌ها را در قالب سه دسته، تقسیم‌بندی کرد: دسته‌ی اول، سرخپوستان اصیلی هستند که در قرن بیستم، زندگی متفاوتی از پدران‌شان را در کنار مهاجران زیسته‌اند اما در پایان راه، همچنان از حضور این موجودات سفیدپوست و حیله‌گر شگفت‌زده‌اند. دسته‌ی دوم فرزندان این سرخپوستان‌اند که تلاش کرده‌اند تا با مهاجران که حالا صاحبان اصلی سرزمین‌شان شده‌اند، دوستی پیشه کنند. پس به تشکیل اجتماعات چند‌فرهنگی، روی خوش نشان دادند تا آن جا که با سفیدپوستان ازدواج کرده و بچه‌دار شده و بخش فعال جامعه را ساختند. و دسته‌ی سوم، کودکان دورگه‌ای که در جامعه‌ای تک‌فرهنگی و آمریکایی زندگی می‌کنند. جامعه‌ای با همه‌ی مشخصه‌های دنیای همگن مدرن که در آن همه باید مثل هم باشند؛ با لباس یکسان، زبان یکسان، غذا و فرهنگ و آداب و رسوم یکسان. دنیایی که در آن کسی مهاجر یا حتی صاحب‌خانه نیست. این نسل اما از سویی با خانواده‌ای بزرگ‌تر از خانواده‌های تک‌هسته‌ای و با حضور پدربزرگ‌ها و مادر‌بزرگ‌های سرخپوست متعلق به دسته‌ی اول زندگی می‌کنند و تحت تأثیر نوع نگاه آن‌ها به زندگی و ابعادش هستند. کودکانی که از سن بسیار کم، با جادوی قصه‌های این پدر و مادربزرگ‌ها رشد می‌کنند و جهان روایت برای‌شان نه قصه و افسانه که بخشی مهم از واقعیت است. واقعیتی رئالیستی که سرانجام برای سایر مردم جامعه و جهان که چنین تجربه‌ای از در‌هم‌آمیختگی قصه و واقعیت، عجایب و امور معمولی ندارند، رئالیسم جادویی را می‌آفریند.

لوییز اردریک که یکی از همان کودکان دسته‌ی سوم بوده است، داستان زندگی این نسل‌ها را در کنار هم و در تعامل با هم روایت می‌کند. هر چند که او داستانی به شیوه‌ی زندگی‌نامه، از شخصیتی به نام اولینا خلق می‌کند و به تبع ژانر اثرش، واقع‌گراست. اما رئالیسم جادویی پنهان در باورهای کودکی تا بزرگسالی شخصیت‌هایش، سبک کارش را با نویسندگانی چون مارکز پیوند می‌زند. اردریک داستانی مدرن خلق می‌‌کند اما رد پای پست مدرنیسم آمیخته با خرده‌فرهنگ‌های قبیله‌ای متفاوت، در جای جای تفکرات کودک راوی داستان و سایر شخصیت‌های اصلی و فرعی دیده می‌شود. توجه به ریشه‌ها، علاقه به داستان اعضای دور و نزدیک فامیل، روایت عشق و جنگ و مرگ و زندگی در فرهنگی متفاوت، همان عاملی است که با یکسان‌گرایی مدرنیسم مقابله می‌کند و فردیتی شکل‌یافته می‌آفریند. چیزی که ادبیات سرخپوستان را در عین مدرن بودن، متفاوت و خواندنی نیز می‌کند، همین توجه عمیق و ذاتی به ریشه‌هاست. 

شخصیت‌های اصلی رمان را اولینا، قاضی آنتون بازیل کوتس، مارن وُلده و دکتر کوردلیا لاکرن می‌سازند که بخش‌های مختلف کتاب نیز با نام آن‌ها نام‌گذاری شده است. این شخصیت‌ها که در بخش‌های مختلف، راوی یا محور اصلی روایت هستند، همیشه در خانواده زندگی کرده‌اند و حاشیه‌ای پر از شخصیت‌های گوناگون آن‌ها را احاطه کرده است، هر بار مسائلی مربوط به گذشته و حال را از زاویه‌ی نگاه خود روایت می‌کنند: «فهمیدم که اتفاقاً آزادی در فرار کردن نیست، بلکه در قلب و ذهن و دست‌هایت اتفاق می‌افتد. بعد از آن روز، هر وقت که می‌توانستم، کاری می‌کردم تا در خانه تنها بمانم. تا بقیه می‌رفتند، ویولن را از مخفیگاهش در زیر پتوهای توی جارختخوابی بیرون می‌کشیدم و هر طور دلم می‌خواست، کوکش می‌کردم. بی این که بدانم هر صدای مشخصی چه اسمی دارد، یاد گرفتم هربار یک نت بزنم. این صداها را به هم چسباندم. نت‌هایی که به هم وصل می‌کردم، مو را به تنم سیخ می‌کرد.»

زبان اثر با وجود تعدد راویان و تعدد شخصیت‌های اصلی و فرعی و خرده‌روایت‌های بسیاری که در دل خط اصلی روایت گنجانده شده است، همچنان روان و ساده باقی مانده است و این ویژگی‌ها در ترجمه‌ی فارسی آن نیز حفظ شده است. به علاوه زبان کتاب از چند منظر آمیخته به طنزی عمیق است، چه آن جا که راویان باورهای عمیق کودکی خود را روایت می‌کنند و چه آن جا که تلاش کشیشان مهاجر و مبلغان مذهبی را برای مسیحی کردن سرخپوستان به چالش می‌کشند. تلاشی که در نهایت نیز به خلق نسخه‌ی نوینی از دینداری و ایمان می‌انجامد که نشانه‌هایی از مسیحیت و مشخصه‌هایی از باورهای کهن هر قبیله دارد. «ستاره‌ها چشمان خداوندند و از همان آغاز پیدایش زمین مراقب ما هستند. فکر می‌کنید برای هر یک از ما چشمی در آسمان نیست که مراقب باشد؟ خودتان بروید و ستاره‌ها را بشمرید. بروید و در کتاب مقدس بگردید و همه‌ی اسم‌ها و افعال را جمع بزنید، مثل وقتی که معنای چیزی را که می‌خواهید، پیدا می‌کنید. معلوم است که نمی‌توانید. درک یا در وجود شما هست یا نیست. می‌توانید روزها از چشم ستارگان پنهان باشید اما شب‌ها که زیر ستارگانید، زیر انبوهی از آن‌ها، چشم و نگاه سوراخ‌تان می‌کند.»

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 03, 2019 04:56

November 2, 2019

از چند آوایی به تک‌صدایی

یادداشتی بر رمان «تاریکی معلق روز»، نوشته‌‌ی زهرا عبدی، نشر چشمه

یادداشتی بر رمان_تاریکی معلق روز_زهرا عبدی_رضا فکری


رضا فکری

رمان «تاریکی معلق روز» روایتگر زندگی آدم‌هایی است که با رشد روزافزون و گریزناپذیر فضای مجازی و پیشرویِ آن در زندگی حقیقی‌شان در چالشند. هرکدام از شخصیت‌های این رمان در دنیای حقیقی، با درد‌هایی که معضلات مبتلابه جامعه‌ی امروز ماست، دست‌وپنجه نرم می‌کنند و هرچه پیش‌تر می‌روند، راه‌حل کمتری برای آن می‌یابند. این است که بیشتروبیشتر به رسانه و فضای مجازی رو می‌آورند.
ایما اعلایی وقتی می‌بیند مشکلات پدر جانبازش را نمی‌تواند در جهان واقعی حل کند، به نوشتن وبلاگ رو می‌آورد و تلاش می‌کند در جهان مجازی راه چاره‌ای بیابد. او مرتب و با جزئیات بسیار از پدرش در وبلاگ می‌نویسد و دنبال آدم‌های همدل و هم‌درد می‌گردد. در چنین فضایی است که چند نفری را پیدا می‌کند که دردهایی شبیه او و خانواده‌اش دارند، و آن‌ها نیز خود را در این دریای بی‌کران تنها می‌بینند و گوش شنوایی را جست‌وجو می‌کنند؛ ازجمله کریم آجرلو که در وبلاگش به‌طور منظم، مشکلات درمانی خود و جانبازان دیگر را مطرح می‌کند و توجه‌ها را به‌سمت این قشر موردغفلت‌واقع‌شده جلب می‌کند. مادر ایما هم با کندوکاو در جهان خبر و رسانه، به‌دنبال گریزی از درماندگی‌های خویش است و خبرْ بخش حیاتی و جدایی‌ناپذیر زندگی اوست. او حتی وقتی بیماری‌اش وخیم می‌شود، راه‌های درمان را تنها در رسانه‌ها می‌جوید. این در حالی است که درد بسیاری از این آدم‌ها در دنیای مجازی نیز درمانی نمی‌یابد.
آتنا فرنود، شخصیت محوری دیگر داستان، به‌شکلی متفاوت زندگی و سرنوشتش از دنیای رسانه تأثیر می‌پذیرد. او که مجری یک برنامه‌ی خبری در شبکه‌ای خارج‌ازکشور است، مهم‌ترین اتفاق زندگی‌اش، یعنی اسیدپاشی روی صورت خواهرش، پریسا، را با انعکاس در رسانه تبدیل به خبری داغ و پرطرف‌دار ‌می‌کند و از همین طریق می‌تواند حامیانی برای درمان خواهرش و تأمین هزینه‌های‌شان در خارج از کشور پیدا کند. با فعالیت پیگیر او در فضای رسانه‌ای است که خبرنگارها و دوربین‌ها برای پوشش خبری جراحی‌های پریسا، به بیمارستان هجوم می‌آورند. پریسا نیز پس‌از بهبودی نسبی بینایی، همانند خواهرش ازطریق رسانه با دنیای پیرامونش ارتباط برقرار می‌کند و حرف‌هایی را که به خواهرش نمی‌توانسته بگوید، از همین طریق به‌گوش همه می‌رساند.
دانیال دانشور هم شخصیت اصلی دیگری است که زندگی‌اش با رسانه گره خورده. او روزنامه‌نگاری است که در یک سایت خبری کار می‌کند. مرگ خسرو جهانفر، که استاد ادبیات نمایشی و عاشق دیرین مادر دانیال از دوران جوانی او بوده، باعث درگیری او با دنیای رسانه به‌شکلی متفاوت می‌شود. شخص ناشناسی که بعدها معلوم می‌شود دخترخوانده‌ی مادر دانیال و خسرو جهانفر است، در فضای مجازی دست به افشای گذشته‌ی پدرومادر دانیال می‌زند. رابطه‌ی دانیال و خانواده‌اش با او در فضای مجازی، به‌شکل مقابله‌ای خصمانه پیش می‌رود و به فضای حقیقی زندگی‌شان هم تسری پیدا می‌کند. داستان گذشته‌ی پدر و مادر و خسرو جهانفر برای دانیال حکم جست‌وجویی برای یافتن خویش را نیز دارد و از‌این‌رو آن را باجدیت پی می‌گیرد؛ گرچه در ادامه پدر و برادرش هم درگیر ماجراهای این داستان می‌شوند. دانیال ازطرف‎دیگر با مریم افتخاری، رئیس یک سایت خبری، ارتباطی نزدیک دارد. مریم افتخاری برای دانیال و ایما که ازنزدیک با او کار می‌کنند، نماینده‌ی آدم‌هایی در فضای رسانه است که فارغ از ملاحظه‌های عرفی و اخلاقی، تنها به رونق رسانه‌ی خود می‌اندیشند.
دیگر شخصیت کلیدی درگیر در کش‌وقوس‌های میان جهان حقیقی و مجازی، یوسف سرلکی است؛ وبلاگ‌نویسی قدیمی که اتفاقاً زندگی واقعی او و بقیه‌ی شخصیت‌های رمان به‌شکل تنگاتنگی با وبلاگ او در ارتباط است. یوسف سرلکی که ازطریق همین وبلاگ با بعضی شبکه‌های توزیع مواد مخدر مرتبط می‌شود و کسب‌وکارش را به‌سمت آن‌ها سوق می‌دهد، در زمان روایت رمان، زندانی محکوم‌به‌اعدامی است که به‌شکل معجزه‌آسایی پس‌از اعدام زنده می‌ماند و با‌این‌که حال جسمانی چندان مناسبی ندارد، در همان زندان ارتباط مجازی‌اش را با دنیای بیرون ازسر می‌گیرد. برای او نیز تمامی اتفاق‌های تعیین‌کننده و نقاط‌عطف -همانند بقیه‌ی شخصیت‌های داستان- در دنیای رسانه است که شکل می‌گیرد.
گرچه در یک نمای کلی و بیرونی، هریک از شخصیت‌ها سهمی مستقل از روایت و قابی جداگانه برای تعریف قصه‌ی خود دارند، اما شباهت‌ها و حلقه‌ی بسته‌ی روابط‌شان نهایتاً باعث تلاقی و درهم‌تنیدگی‌شان می‌شود؛ مثلاً مشکلات دانیال دانشور با تمام تفاوت‌هایی که دنیای او با ایما، یوسف سرلکی و دیگران دارد، در نقطه‌ای به آن‌ها گره می‌خورد و شباهت‌های میان‌شان بیشتروبیشتر می‌شود تا آن‌ها را از شکل منحصربه‌فرد و مستقل خود در داستان دور می‌کند. انتخاب چهارچوب‌های یکسان برای به‌تصویر کشیدن آدم‌ها هم بر این دوری می‌افزاید؛ مثلاً با وجود تنوع در رسانه‌ها، تمامی شخصیت‌ها وبلاگ را برای بیان ناگفته‌های‌شان انتخاب کرده‌اند و سبک نوشتاری همگی‌شان در این وبلاگ‌ها شبیه هم است. آن‌ها حتی از کلمه‌هایی همسان استفاده می‌کنند و استنتاج‌های مشابهی هم دارند.
اما همسانیِ شخصیت‌ها باهم نه‌فقط در دنیای رسانه، که در دنیای حقیقی نیز وجود دارد. در این‌جا هم تفاوت‌هایی که در آغاز داستان میان آن‌ها ترسیم می‌شود، به‌تدریج به‌سمت محو شدن می‌رود و در نهایت در همه‌ی آن‌ها رویکردی مشابه برای مقابله با تنش‌ها دیده می‌شود. این شباهت‌ها به جایی می‌رسد که آن‌ها را از فردیت خود دور می‌کند؛ گویی رمان در بخش‌های مختلف، باوجود تعدد شخصیت‌ها، از منظر یک نفر روایت می‌شود، و این مسئله کم‌کم تصور مابه‌ازای واقعی‌ آدم‌های داستان را در جهان امروزی مشکل‌تر می‌کند و آن‌ها را در اشکالی برساخته قالب می‌زند. در واقع بخش مهمی از وجوه حقیقی و باورپذیر آدم‌ها زیر سایه‌ی تاریکی قرار می‌گیرد و محو و مخدوش باقی می‌ماند.

 

این یادداشت در وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب به نشر رسیده است.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on November 02, 2019 01:15

October 23, 2019

یادداشتی بر رمان «پیراهنی بر آب»، نوشته لیلا باقری، نشر هیلا

 

پیراهنی بر آب، رمانی در ژانر فانتزی است که در پی خلق دنیای ویژه و جدیدی گام بر‌می‌دارد. این رمان با روایت زندگی دختر جوانی به نام پری و مادرش در شهری بی‌آب و رو به مرگ آغاز می‌شود و با پیش رفتن داستان به لایه‌های عمیق‌تری از فانتزی می‌رسد

 

 

 

«پیراهنی بر آب»

نویسنده: لیلا باقری

ناشر: هیلا، چاپ اول 1397 

279صفحه، 25000 تومان

 

 

 

 

 

****

رضا فکری

پیراهنی بر آب، رمانی در ژانر فانتزی است که در پی خلق دنیای ویژه و جدیدی گام بر‌می‌دارد. این رمان با روایت زندگی دختر جوانی به نام پری و مادرش در شهری بی‌آب و رو به مرگ آغاز می‌شود و با پیش رفتن داستان به لایه‌های عمیق‌تری از فانتزی می‌رسد. پری در پی یافتن راه حلی برای مشکلات و باورهای مادرش پای در راهی ناشناخته می‌گذارد و این تلاش برای کشف و ادامه‌ی مسیر، زندگی او را جهت و معنی می‌بخشد. راوی سوم شخص که پا به پای پری حرکت می‌کند، نه تنها فضا‌ها و ماجرا‌ها را توصیف و روایت می‌کند بلکه از جهان ذهنیات او نیز خبر می‌دهد و در بیشتر موارد دنیا را از دریچه‌ی نگاه او که جوانی خام و ناآزموده است، می‌بیند و می‌کاود و حلاجی می‌کند.

یکی از موضوعات اصلی داستان مسئله‌ی کم‌آبی و تصویر زندگی بدون آب است. زندگی‌ای که بسیار کند و خاموش و بیهوده به نظر می‌رسد. جزئیات اتفاقات روزمره‌ در شرایط کمبود شدید و جیره‌بندی آب تجسم می‌شود؛ این جزییات از تاثیرات زیست‌محیطی تا تغییر در تفکرات و سبک زندگی آدم‌ها را شامل می‌شود. عدم وجود آب به عنوان نماد زنده بودن و زایش و ادامه‌ی حیات، بحرانی روانی نیز در شهر به وجود می‌آورد؛ بحرانی که هرچند به صورت تخیلی به آن پرداخته می‌شود اما واقعیتی غیرقابل انکار را تصویر می‌کند: «صدای آب در تک تک رگ‌هایش می‌دود. لحظه‌ای با خودش می‌گوید شاید همین صدا و تازگی است که هر بار برش می‌گرداند به شهر مورچه‌ها. برای اولین بار دلش می‌خواهد آوازی بخواند اما هیچ شعر و ترانه‌ای یادش نمی‌آید. زندگی آن بالا در سکوت محض است. خشکی نه صدایی باقی می‌گذارد و نه حسی و طعمی. خشکی فقط بو دارد، بوی تعفن، بوی لاشه و از همه بدتر، بوی کباب. بویی که می‌دانی نباید دلت با آن ضعف برود و می‌رود.»

شخصیت‌های برجسته‌ی رمان را می‌توان به دو دسته‌ تقسیم کرد؛ انسان‌ها و موجودات غیر‌انسانی. علاوه بر پری، مادرش، ریحان بلنده، آزاد و معدودی از همسایگان، شخصیت‌های انسانی داستان هستند. پِتی‌ها نیز حاشیه‌نشینانی کولی‌وارند که گاه نقش‌هایی کلیدی در پیشبرد داستان دارند اما اغلب از سر جنگ و دشمنی با ساکنان شهر بر می‌آیند یا حداقل در پی ایجاد آشوب و ناامنی در شهر هستند. موجودات غیرانسانی شامل حیواناتی همچون موسیقار، شاه‌باز و هوبره‌ی آتشین‌بال و گیاهانی عجیب چون درخت تیغال هم نقش‌هایی اساسی بر عهده دارند، تا جایی که گاه نقش‌هایی اساسی‌تر از انسان‌ها ایفا می‌کنند و گره‌ای داستانی به دست آن‌ها باز می‌شود: «موسیقار را بین بازو و قفسه‌ی سینه می‌گیرد و کف دست را می‌گذارد روی چشمان پرنده. مویه‌های پرنده آرام می‌شود. پیر گفته بود پرنده وقتی به آفتاب برسد حکایت یک عمر تاریکی را با آواز دردناکی بلند بلند می‌خواند، آنقدر که هر شنونده‌ای از بغض و گریه هلاک شود.» شخصیت اصلی رمان، پری، دارای توانایی‌های خاصی است که کم‌کم و در طول داستان به آن‌ها واقف می‌شود؛ می‌تواند با روح مادربزرگ مرده‌اش حرف بزند، در شرایط خطر از شاه‌باز کمک بخواهد، نشانه‌ها و متافیزیک نهفته در لایه‌های پنهان ماجراها را کشف کند و با آن‌ها همگام شود تا به هدف نهایی‌اش برسد. هدفی که شاید در ظاهر با طی مراحلی این‌جهانی قابل دست‌یابی به نظر برسد اما در واقع سیر و سلوکی درونی و سفری در خود را می‌طلبد. شخصیت‌ها هر جا که لازم است با توصیف دقیق و کاملی روایت می‌شوند. این میزان از پرداختن به جزییات و شرح و توصیف لباس‌ها و عادات و کنش‌های انسانی به همراه پرداخت نسبتا کاملی از وضعیت شهر و مردم و ماشین‌های اسکلت‌شده و سایر معلول‌های بی‌آبی، علاوه بر طراحی فضا به قوت تصویرگری خواننده نیز کمک می‌کنند.

راوی در حین روایت داستان اصلی، هر جا که مجالی باشد به مسایل و باورهای فرهنگی نیز گریزی می‌زند؛ از شرح زالو انداختن گرفته تا طریق سیر و سلوک و آیین فتوت. از توصیف معماری شهر و ساختمان‌های قدیمی، کوچه‌های تنگ و بازار و حجره‌ها، حمام‌های قدیمی با دالان‌های پیچ در پیج و سربینه و گنبد گرفته تا پرداختن به رسم و رسوم خاموش و نیمه‌مرده‌ای همچون عروس قنات و بازپران و وجود سلسله مراتب در مشاغل گوناگون. این سطح از پرداختن به فرهنگ عامه، به داستان تشخصی خلاقانه و هویتی ایرانی می‌دهد و به وضوح آن را از نمونه‌های مشابه خارجی متمایز می‌سازد. گاه حتی در حین روایت، به فراخور داستان، جملات عارفانه و یا اشعاری نیز از زبان شخصیت‌های مختلف گنجانده شده است، همچون این شعر از اوحدالدین کرمانی: «در باغ طلب اگر نباتی یابی، هر لحظه ازو تازه نباتی یابی، خواهی که تو بی‌نفاد ذاتی یابی، بی‌مرگ بمیر تا حیاتی یابی.» 

در بخش‌های پایانی نیز، داستان زمان و مکانی متلاقی و موازی می‌آفریند و با ترکیب روایت از زبان راوی و پری، تغییر زاویه‌دیدهای هم‌زمان و پی‌در‌پی متغیر، فضایی سورئال خلق می‌کند که در آن واقیت با تخیل و وهم و آرزو در هم می‌آمیزد و تاثیر صحنه‌های تراژیک پایان داستان را بیشتر می‌کند.

 

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on October 23, 2019 02:36

October 14, 2019

نگاهی به رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» در رادیو فرهنگ

 

 

رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری، ۲۱ مهر در برنامه «چاپ اول» رادیوفرهنگ بررسی می‌شود.

«چاپ اول» یکشنبه ۲۱ مهر با رضا فکری، نویسنده کتاب ««ما بدجایی ایستاده بودیم» گفت‌وگو می‌‌کند.

کتاب «ما بدجایی ایستاده بودیم» رمانی است که در یک بازه ده ساله و در میانه آتش التهاب‌های سیاسی روایت می‌شود و چالش‌های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان‌هایی را به تصویر می‌کشد که از شور آرمان‌خواهی تهی هستند. این اثر نوع زندگی و تحول فکری آن‌ها را نشان می‌دهد و کاوش نسلی است که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسی هستند، اما زیر و زبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ از اتفاق‌های پایتخت، که اگرچه رگه‌هایی از آن شور سیاسی را در خود دارند، اما زندگی‌شان عمدتاً تحت تأثیر مسئله‌های دیگری است و درگیر تلاطم‌ها و بحران‌های سهمگین خودشان هستند.

برنامه «چاپ اول» با اجرای مسعود بربر و تهیه‌کنندگی پرویز جمالی ساعت ۱۲:۴۵ تقدیم شنوندگان رادیو فرهنگ می‌شود.

 

لینک دانلود مستقیم گفت‌وگوی اول

لینک دانلود مستقیم گفت‌وگوی دوم

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on October 14, 2019 05:19

October 8, 2019

دوره‌ی مقدماتی نویسندگی خلاق؛ انجمن علمی نقد ادبی ایران

دوره نویسندگی خلاق_رضا فکری_انجمن علمی نقد ادبی_دانشگاه تربیت مدرس

دوره‌ی مقدماتی نویسندگی خلاق در محل انجمن علمی نقد ادبی ایران، دانشگاه تربیت مدرس برگزار می‌شود 

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on October 08, 2019 03:35

October 1, 2019

معرفی رمان «خون خورده»، نوشته مهدی یزدانی خرم

 

 

برادران سوخته

خون‌خورده، تازه‌ترین رمان مهدی یزدانی‌خرم، داستان دانشجویی است که برای تأمین مخارج زندگی، شغل پدر را ادامه می‌دهد و بر مزار درگذشتگان قرآن می‌خواند. او که رویای تحصیل در مقطع دکترای ادبیات عرب در دانشگاه بیروت را در سر می‌پروراند، مسئولانه به خواندن قرآن، نماز و گرفتن روزه‌ی قضای مردگان می‌پردازد و از این طریق توانسته است مشتریان ثابت و پروپا قُرصی دست و پا کند

 

«خون‌خورده»

نویسنده: مهدی یزدانی‌خرم

ناشر: چشمه؛ چاپ اول: 1397

271صفحه، 35000 تومان

 

 

 

 

****

رضا فکری

خون‌خورده، تازه‌ترین رمان مهدی یزدانی‌خرم، داستان دانشجویی است که برای تأمین مخارج زندگی، شغل پدر را ادامه می‌دهد و بر مزار درگذشتگان قرآن می‌خواند. او که رویای تحصیل در مقطع دکترای ادبیات عرب در دانشگاه بیروت را در سر می‌پروراند، مسئولانه به خواندن قرآن، نماز و گرفتن روزه‌ی قضای مردگان می‌پردازد و از این طریق توانسته است مشتریان ثابت و پروپا قُرصی دست و پا کند. یکی از عجیب‌ترین مشتریانش، پنج برادرند که در کنار هم دفن شده‌اند و او هر هفته سوره‌های متفاوتی از قرآن را به درخواست مادرشان بر مزار هر یک می‌خواند. در این میان شایعاتی در مورد این برادران هست که می‌گوید جز یکی از آن‌ها، بقیه جنازه‌ای نداشته‌اند که به خاک سپرده شود. داستان هر یک از این پنج برادر از کودکی و نوجوانی تا جوانی و احتمالاً مرگ، روایت فصلی از کتاب را به خود اختصاص می‌دهد. داستان‌هایی که همه‌شان ساختاری روان و یکدست دارند و به همین شیوه نیز روایت می‌شوند.

خط اصلی روایت‌ها را نیز همیشه داستانی موازی و ثابت همراهی می‌کند. داستانی که درباره‌ی یکی از دو روح سرگردانی است که شاهد وقایع داستان‌های امروزی هستند. روح سرگردان سربازی خراسانی که فاتح قبه‌الصخره است و از خاطراتش در جنگی که صدها سال پیش اتفاق افتاده حرف می‌زند و مرور این خاطرات در روایت زندگی پنج برادر تنیده می‌شود. داستان فتح شهر مقدس و تنبیه سرباز خراسانی توسط سردار فاتح اسلام، صلاح‌الدین ایوبی هر بار از زاویه‌ی نگاه روح سرگردان و راوی روایت می‌شود. «سبحان الله. سبحان الله. سبحان الله... و چه می‌کرد فاتحِ قدس؟ هزاران هزار مردِ جنگی در انتطارِ حکمش بودند. کاش این نماز تمام نمی‌شد. خنکای بادی از غرب راه افتاد و خودش را مالید به ریش صلاح‌الدینِ بر سجده مانده. بالا آمد. بالا آمدند. سلام نماز را شروع کرد با چشمان باز. ردِ دود‌آلود منجنیق در هوای اورشلیم باقی مانده بود. بر محمد و خاندانش سلام فرستاد و نیکوکاران و صالحین و ... بعدش صدای بلندِ باد بود که با ضجه‌های اسیران بالا گرفت.»

در جریان روایت داستان زندگی اولین برادر تهرانی بزرگ شده‌ در محله‌ی نارمک است که انقلاب سال 57 رخ می‌دهد و تاریخ با همه‌ی حواشی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی‌اش چهره‌ی زندگی را دگرگون می‌کند. داستان زندگی ناصر سوخته در سال 1360 پایان می‌یابد و فصلی از کتاب نیز به صورت داستانی مستقل به پایان می‌رسد. توصیف‌های دقیق و بررسی‌های اجتماعی چند‌جانبه از شرایط زمانه، این روایت را خواندنی و پذیرفتنی می‌کند. بخش اعظم این داستان در جلفای اصفهان اتفاق می‌افتد.

برادر دوم، مسعود سوخته است که داستان مرگش به سال‌های جنگ بر‌می‌گردد. او در آبادان می‌جنگد و این بهانه‌ای است تا روایت جنگ ایران و عراق با حاشیه‌های گاه تکراری و گاه بسیار بدیعش تکرار شود. روایت‌هایی که به لایه‌های پنهان زندگی ارامنه و صُبّی‌ها و به طور کلی اقلیت‌ها گره خورده است. مسعود در کنار روایت جنگ، راوی افکار و احساسات خود نیز هست. داستان دومین برادر، آبادان سال‌های جنگ را باز می‌گوید و از تهران فاصله می‌گیرد.

برادر سوم، منصور سوخته، عکاس جوانی است که در بحبوحه‌ی جنگ‌های دامنه‌دار لبنان، برای عکاسی به بیروت می‌رود و از آن جا در پی مأموریتی راهی رأس‌الحسین می‌شود، بی‌خبر از آن که این آخرین سفر اوست. این بخش کتاب همراه است با وصف احساسات عمیق انسانی دختری مسیحی که بر اثر تصادف روزگار، زندگی‌اش گره می‌خورد با مرگ جوان خبرنگار و عکاس ایرانی. «قرار معاوضه به هم خورد. منصور گم شد. مرگش تایید نشد. پدر ماریا سرخورده شد، و کمی آن سوتر، زیر یک کاج بلند کهنه، هیچ کس توجه نکرد به گوری نهفته که در آن منصور دراز کشیده بود و ماریا کمی خاک ارض مقدس در هر دو مشتش گذاشته بود.» بیروت و حاشیه‌هایش مکان بیشتر رویدادهای این فصل از رمان است.

برادر چهارم، محمود سوخته است که روایت داستانش با اتفاقات سیاسی و اجتماعی دانشگاه تهران و سال‌های التهاب انقلابی و آرمان‌گرایی جوانان آن دوره پیوند می‌خورد. دانشگاهی که تعطیلی موقتی‌اش به دلیل انقلاب فرهنگی مسیر زندگی بسیاری از دانشجویان از جمله محمود را برای همیشه تغییر داد. سرنوشت عجیب او که دانشجویی ساده و بی‌طرف بوده با هجوم طوفانی عقاید چپ و راست و نفوذ آن‌ها در بین دانشجویان و متفکران زمانه که گاه عکس‌العمل‌هایی افراطی نیز به دنبال داشتند، می‌آمیزد. بستر همه‌ی ماجراهای این فصل تهران است.

طاهر سوخته برادر پنجم است که پس از رفتن آخرین برادر به دنیا آمده و تا سال 66 زندگی کرده است. زندگی کوتاه او که یکسر تنیده بود با جنگ و موشکباران تهران و تبعاتش، به طرز شگفت‌آور و غم‌انگیزی به پایان می‌رسد. با مرگ این کودک که گویی سمبل امیدواری خانواده به حفظ بقا در شرایط جنگ بوده، داستان زندگی آن‌ها نیز به پایان می‌رسد. این فصل که در تهران سال‌های جنگ می‌گذرد، با وجود تکمله‌هایی که بعد از آن می‌آیند، فصل پایانی اتفاقات اصلی رمان نیز هست. داستان زندگی این پنج برادر و درآمیختن آن با روایت فتح شهر مقدس، تاریخ را به گونه‌ای دیگر احضار می‌کند و گوشه‌های نادیده و ناگفته‌اش را وامی‌کاود. تاریخی که با روایت اقلیت‌ها و به حاشیه رانده‌شده‌ها پیوند خورده است.

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on October 01, 2019 02:31

September 25, 2019

معرفی «ما بد جایی ایستاده بودیم» در روزنامه ایران

معرفی «ما بد جایی ایستاده بودیم» در روزنامه ایران

معرفی «ما بد جایی ایستاده بودیم» در روزنامه ایران

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 25, 2019 09:22

September 23, 2019

یادداشت روزنامه سازندگی بر رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم»

یادداشت روزنامه سازندگی بر رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم»

خداحافظ رفیق

یادداشت مائده مرتضوی بر رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم»، نوشته‌ی رضا فکری

رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» اثری است که در یک بازه‌ی ده‌ساله و در میانه‌ی آتش التهاب‌های سیاسی روایت می‌شود و چالش‌های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان‌هایی را به تصویر می‌کشد که از شور آرمان‌خواهی تهی‌اند. کتاب، نوع زندگی و تحول فکری آن‌ها را نشان می‌دهد و کاوش نسلی که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسی‌اند اما زیروزبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ از اتفاق‌های پایتخت که اگر چه رگه‌هایی از آن شور سیاسی را در خود دارند اما زندگی‌شان عمدتا تحت تاثیر مسائل دیگری است و درگیر تلاطم‌ها و بحران‌های سهمگین خودشان هستند. کتاب قصه‌ی شور جوانی است و جوانه‌زدن اولین عاشقانه‌ها و دگرگونی و سرگشتگی و رهایی.

این رمان این‌گونه آغاز می‌شود:

«همه‌ی روز دلم غل‌غل همان لحظه را زده بود. همان لحظه‌ای که آفتاب برود و سر غروب بشود و فلکه‌ی چهارم را پیاده و سرخوش گز کنم و کوچه پس کوچه کنم تا برسم سردر کارخانه‌ی روغن نباتی. از هوایی که انگار روغن با ذراتش روی هم ریخته، یک دل سیر بدهم توی سینه و بعد خیابان را جست بزنم آن سو و بروم سمت ترمینال جنوب. استوانه‌ی پت و پهن سیمانی را دور بزنم و دور بزنم. چندین و چند بار. انگار که ندانم از جلوی در همه‌ی تعاونی‌ها بیشتر از بیست بار است که رد شده‌ام. بار آخر درست جلوی در تی‌بی‌تی بلیت را از جیب پشتی شلوارم بیرون بکشم و براندازش کنم. مثلا نگرانم...»

اولین چیزی که در این رمان جلب توجه می‌کند لحن کاراکترهاست. لحنی که هم طبقه‌ی اجتماعی را مشخص می‌کند هم تا حدودی علایق و مناسبات را. خواننده از همان چند صفحه‌ی ابتدایی با دیالوگ‌هایی که راوی با دیگر مسافران اتوبوس ردوبدل می‌کند وارد فضایی می‌شود که رنگ و بوی پایتخت نمی‌دهد و نویسنده به خوبی این لحن و فضا را تا پایان رمان حفظ می‌کند:

«جلدی آمد پیشم و گفت: «چی گفتی بهش؟ دختره رو که پرش ندادی، دادی؟» گفتم: «من خوش ندارم این کارها رو. » نمی‌دانم چرا ازم توقع شق‌القمر داشت. گفت: «از همون اول معلوم بود که تر می‌زنی اصلا خودم باید می‌رفتم تو کارش» آب دهانی هم ریخت بیرون و گفت: «حالا دیگه می‌تونیم بریم گم شیم.» حرف سنگینی هم انداخت به عمه‌ام که تا ته جانم را آتش زد. آخر سر هم سیگارش را انداخت توی دریاچه و نم‌نم راه افتاد... به عمه‌ام نباید اهانت می‌کرد. توهین را با توهین باید جواب می‌دادم اما آن‌جا توی پارک مجالش نبود و تازه مادر هم منتظرمان بود. گفت: «خب حالا، عمه که جزو ناموس حساب نمی‌شه. بی‌خود دماغت رو دسته نکن واسه من.»

نویسنده در این رمان سعی داشته بی‌وقفه از احساسات بگوید. واگویه‌ها و تفکرات راوی و همچنین دیگر کاراکترهای فرعی رمان به طور معقولی در خدمت این مساله است و این پرداخت تا حد زیادی به رمان وجهه‌ای باورپذیر اهدا می‌کند. نشان دادن مسائل سیاسی و اجتماعی در یک اثر ادبی درست است که جزو وظایف نویسنده و به طور کلی ادبیات به شمار می‌رود اما افراط در سیاه‌نمایی و بی‌توجهی به غرایز طبیعی انسان در پرداخت کاراکتر بلایی است که مدتی است به جان ادبیات معاصر افتاده و خوشبختانه «ما بد جایی ایستاده بودیم» در این دسته نمی‌گنجد:

«کجا بود که اول بار چشمم به فرشته‌ی آسمانی‌ام خورد؟ صبح یک روز بهاری بود که رفتم مسجد جامع علی‌آباد. دیدم گوشه‌‌ی حیاط پارچه‌ی مستطیلی پهن کرده، دستکش سفید به دستش کرده و باله‌های چادرش پهن شده روی زمین. قلم‌مو را به ظرافت یک استاد نقاش مینیاتور می‌کشید روی پارچه و با هر کشیدنی چاکی به قلبم می‌داد و خونی بر زمین می‌ریخت که بیا و ببین. خم شدم که صورتش را و نور دو چشمانم را ببینم. عینک پهن دودی همه‌ی صورتش را پوشانده بود و نمی‌توانستم رنگ چشم‌هایش را تشخیص بدهم اما درست همان لحظه بود که فهمیدم این تنها موجودی است که می‌توانم توی دلم راهش بدهم.»

توصیف احساسات در این رمان بسیار پررنگ است اما نتوانسته از رنگ سیاسی و اجتماعی اثر بکاهد. دوران دانشجویی کاراکترهای اصلی رمان در یک بحران سیاسی می‌گذرد و همین بحران به طور غیرمستقیم بر زندگی اجتماعی آن‌ها تاثیرات خودش را نشان می‌دهد. دانشگاهی که رضا فکری در این رمان به تصویر می‌کشد علم و دانش به درد بخوری نصیب دانشجویانش نمی‌کند و وقتی راوی بعد از مدتی به همان دانشگاه برمی‌گردد نه برای تدریس و ادامه تحصیل بلکه برای انجام یه سری تعمیرات است. این فصل از رمان وجهه‌ی سمبولیک درخشانی به اثر بخشیده است:

«نکرده بودند به هرکدام از آن بینواها یکی یک دفتر بدهند. دانشگاه به آن عظمت همه چپیده بودند توی یک اتاق هجده‌متری که روی درش زده بودند اتاق اساتید. حالا که هنوز پاییز نیامده بود و تازه وقت انتخاب واحد و این حرف‌ها بود و خیلی‌هایشان نبودند. ترم که رسما شروع می‌شد دیگر جای سوزان انداختن نوبد توی این گله جا. رفتم داخل. آچار توی دست و لباس یکسره‌ی زیپ‌دار مثل یک پاس آمریکایی من را از هر دروازه‌ای عبور می‌داد و اصلا کسی نمی‌گفت خرت به چند؟ اول رفتم سراغ یکی از رادیوتورهای دوازده‌پره و بعد کمد کنار رادیاتور را در دست گرفتم... وسط حرف‌شان پریدم و گفتم: «استاد من هر فنی بلد بودم زدم، باز نمی‌شه لامصب، یه قفل‌ساز این‌کاره می‌خواد.»

همچنین در جای دیگری از این فصل می‌خوانیم:

«ساختمان چهارطبقه‌ی خوابگاه میان آن بیابان درندشت به هیچ حیاطی وصل نبود و در ورودی‌اش آدم را مستقیم هل می‌داد توی ساختمان. روی دیوار با یک فونت عجیب و غریب و رنگ و رو رفته نوشته بودند: «آیا می‌دانید افرادی که از افسردگی رنج می‌برند باید جهت تقویت و بهبود وضعیت روحی و روانی خود ماهی و غذاهای دریایی مصرف کنند؟» و زیر فونت را با رنگ قرمز سایه داده بودند و با گل‌های سبز پنج‌پر کادربندی هم کرده بودند و یکی هم زیرش با اسپری مشکی نوشته بود: «بی‌خیال!» و با علامت تعجب‌های متعدد، دیوارنوشته را دوره کرده بود. تیر برق کنار ساختمان هنوز سر جایش بود. البته محض امنیت بیشتر چند متر پایینش را گرد تا گرد سیمان گرفته بودند و جای پاهایش را کور کرده بودند.»

رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» قطعا در دسته‌ی رمان‌های اجتماعی – سیاسی جای می‌گیرد اما ذکر این نکته اینجا ضروری به نظر می‌رسد که تعریف دقیق یک اثر داستانی که در این دسته جای گیرد چیست؟ یک رمان سیاسی موفق تا چه اندازه باید در تاریخ معاصر داشته باشد تا بتواند چهره‌ای حقیقی و نزدیک به واقعیت از حقایق روز جامعه در برهه‌ی زمانی مورد نظر بدهد و مهم‌تر از همه حدود تخیل در این گونه رمان‌ها تا کجاست و واقعیاتی که بعضا تلخ و سیاهند تا کجا این ظرفیت را دارند که به رنگ و روی قصه و تخیل آمیخته شوند تا در نهایت اثری خوشخوان و داستان‌محور تقدیم خواننده کنند؟ ادبیات معاصر امروز ما به شدت نیازمند آثار داستان‌گو و قصه‌محوری است که ریشه در وقایع مهم و کلیدی تاریخ معاصر داشته باشند تا بتوانند پس از چند دهه وارد چرخه‌ی جریان‌سازی ادبیات معاصر شوند.

«ما بد جایی ایستاده بودیم» برای ادبیات معاصر امروز اثری قابل احترام است چرا که توانسته با نگاهی غیرمستقیم به بحران‌های سیاسی دهه‌ی اخیر اثری داستان‌گو و همه‌خوان به دور از بازی‌های زبانی و لفاظی‌هایی که راه به جایی نمی‌برد، خلق کند.

این یادداشت در روزنامه سازندگی دوشنبه 1شهریور98 به چاپ رسیده است.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 23, 2019 04:35

September 22, 2019

یادداشتی بر «به تو که هنوز زاییده نشده‌ای»؛ آلبر ژکَّر؛ ترجمه اصغر عسکری خانقاه؛ نشر علمی و فرهنگی

 

 فضیلت طغیان

در کتاب «به تو که هنوز زاییده نشده‌ای» که نویسنده در قالب نامه‌ای طولانی به یکی از نوادگان خیالی و احتمالی آینده‌اش نوشته شده است، از موضوعات مختلفی حرف زده که به نوعی دغدغه‌های او و بسیاری از مردم جامعه‌اش هستند: «آنان که از نظر علمی پیشی گرفته‌اند، همچنین بدون شک توقفی را در مفهوم آنچه مناسب «موجودات زنده» بوده است خواهند شناخت

 

«به تو که هنوز زاییده نشده‌ای»

(سرگذشت یک ژن‌شناس)

نویسنده: آلبر ژکَّر

ترجمه: اصغر عسکری خانقاه

ناشر: علمی و فرهنگی؛ چاپ اول 1397

200 صفحه ؛ 12000تومان

 

 

 

 

****

رضا فکری

آلبر ژکَّر، نویسنده و داشمند شهیر فرانسوی در 23 دسامبر سال 1925 در شهر لیون فرانسه به دنیا آمد و تا تاریخ 11 سپتامبر 2013 که در سن 87 سالگی در خانه‌ی خود در پاریس درگذشت، رشته‌های دانشگاهی بسیاری را خوانده و مقالات و کتاب‌های بسیاری نوشته است. او که در دو رشته‌ی ریاضیات و فلسفه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود، بعدها در اِکول پلی‌تکنیک فرانسه نیز خواندن رشته‌ای در رابطه با راه‌اندازی و کنترل کارخانه‌های دولتی را به پایان رساند. این دانشمند چپ‌گرا و ضد کاپیتالیسم که آثار بسیاری در شرح و دفاع از کرامت انسانی و احترام به انسان‌ها بدون توجه به رنگ و نژاد و قومیت و ملیت و مذهب آنان نوشته است، رویکرد فکری خود را در انجمن‌های فعال در طرفداری از محیط زیست، ضد نژادپرستی و مبارزه با اهداف پوچ سرمایه‌داری از جمله مخالفت با مصرف‌گرایی و... تقویت کرده است. پس از چندین سال کار و فعالیت در وزارتخانه‌های مهم و شرکت‌های بین‌المللی در فرانسه، برای ادامه‌ی تحصیلاتش در رشته‌ی ژن‌شناسی انسانی و بیولوژی انسان به دانشگاه استنفورد رفت. ژکَّر با گنجینه‌ی عظیم و عمیقی حاصل از خواندن رشته‌های دانشگاهی مختلف و فعالیت در زمینه‌های تخصصی متنوع، فعالیت‌های فرهنگی‌اش را در قالب نوشتن کتاب‌هایی از علوم مختلف برای عامه‌ی مردم پیش برد. در این کتاب‌ها او کوشیده است تا با تلفیق علوم مختلف از ریاضیات و فلسفه گرفته تا علوم تجربی و با رویکردی انسان‌گرایانه، نظریاتش را در مورد انسان و برابری حقوق انسان‌ها ارائه دهد.

در کتاب «به تو که هنوز زاییده نشده‌ای» یا «سرگذشت یک ژن‌شناس» نیز که در قالب نامه‌ای طولانی به یکی از نوادگان خیالی و احتمالی آینده‌اش نوشته شده است، از موضوعات مختلفی حرف می‌زند که به نوعی دغدغه‌های او و بسیاری از مردم جامعه‌اش هستند: «آنان که از نظر علمی پیشی گرفته‌اند، همچنین بدون شک توقفی را در مفهوم آنچه مناسب «موجودات زنده» بوده است خواهند شناخت. قرن بیستم مسلما تطوریافته‌ی این تفکر است که ما انسان‌ها از انواع گوناگونی ساخته شده‌ایم. این تفکر دلیلی به همراه دارد که نشان می‌دهد این انواع پایان یک دوره از تطور و تحول بوده‌اند: و هر یک از آن‌ها شاخه‌ای از درخت توارث (سلسله نیاکان) را که شامل مجموع موجودات زنده است، به نمایش می‌گذارد. برای تصدیق این که این مسأله به طور طبیعی در نوع خاص ما انسان‌ها گسترده شده است، مبارزه برای القای این دیدگاه به همان نسبت بسیار سخت و مخالفت‌ها بسیار با خشونت بیان می‌شدند.»

در حین سخن گفتن از این موضوعات جهت‌گیری‌ها و موضع‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی ژکَّر نیز آشکارند. این موضوعات بسیار متنوع که دامنه‌ی وسیعی از مسائل سیاسی و اجتماعی روز جامعه را شامل می‌شوند، به صورت مجموعه‌ای بدین شرح در قالب فهرست کتاب آمده‌اند: انقلاب‌ها، یک روز از زندگی من، فضیلت طغیان، ستایشی از عدم فرمانبرداری، نگاهی نو، عالم هستی سرنوشتی دارد، زندگی دیگر قابل توصیف نیست، منطق دیگر خودکامه نیست، پیشرفت‌های فنی و توسعه، امکان خودکشی جمعی، دستکاری شخص زنده، پایان سیاره، او باز یافته است، شکنجه‌ی مرگ (حکم اعدام)، جاودانگی، از مرگ من به مردن من، زیستن، دختر یا پسر، چند یادآوری از درس‌های زیستی تو، جنسیت‌ها و نقش‌های آنان، ژنتیک و تقدیر، به سوی برابری، رقابت علیه ورزش، جام جهانی، چرا باید برد؟، ورزش و استفاده از مواد مخدر (دوپینگ)، ورزش_مردم، کدام وطن؟، فرانسه، اروپا، مدیترانه، بین خام و آگاهی، آسایش غیر‌فعال باور و دانسته، توقع بیش از حد دانایی، باروری الگوها، از تحقق تا اقدام طرح، محله‌ی بن‌بست‌ها، بن‌بست پایانی، بن‌بست نظریه‌های اقتصادی، بن‌بستی از نزدیک‌بینی آزادی‌خواهانه، بن‌بست ارزش، بن‌بست یک‌بعدی، بن‌بست سوداگران مالی، بن‌بست بیکاری، کدام طرح، به سوی کدام هدف؟ ساختن اشخاص، تجربه‌ای ناموفق، چندآزمایش پراکنده، یک طرح: تعلیم و تربیت (آموزش).

آلبر ژکَّر، کتاب‌هایش را در زبان مبدأ (فرانسه) به نثری سلیس و روان و قابل‌فهم برای عامه‌ی مردم می‌نوشته تا جایی که یکی از اهداف نوشتنش عامی‌سازی دانش و قابل‌فهم کردن مطالب پیچیده بوده است به نحوی که از ژن‌شناسی تا سیاست، از فیزیک تا تحلیل روابط اجتماعی در جامعه را، برای مردم عادی و به زبان آن‌ها بنویسد. در «به تو که هنوز زاییده نشده‌ای» نه تنها اثری از زبان ساده و بی پیرایه‌ی نویسنده دیده نمی‌شود، بلکه ترجمه‌ی حاظر در درک و انتقال مفهوم و معنای متن بسیار ضعیف است. معادل‌های فارسی واژگان بدون توجه به معنای واژه در متن اصلی انتخاب شده‌اند و در فصل‌های مختلف کتاب برای واژگان ثابت و پرتکرار از معادل‌های متعدد و گاه بی‌ربط استفاده شده است. به علاوه از پیوستگی و انسجام مطالب نیز در ترجمه‌ی کتاب اثری دیده نمی‌شود. تا جایی که خوانش را برای خواننده‌ی فارسی‌زبان که با ترجمه‌ی کتاب و نه با متن اصلی روبه‌روست، دشوار می‌کند. در واقع نثر کتاب در زبان مقصد (فارسی) با زبان مبدأ تفاوت فاحشی دارد؛ می‌توان گفت که بازسازی معنا در زبان مقصد با موفقیت انجام نشده است.

این یادداشت در سایت الف کتاب به نشر رسیده است.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 22, 2019 02:14

September 15, 2019

راهنمای ایستادن صحیح در جایگاه رمان‌نویسی /نقدی بر رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم»

 

راهنمای ایستادن صحیح در جایگاه رمان‌نویسی

«ما بدجایی ایستاده بودیم» رمانی که مخاطبش را تا پایان رها نمی‌کند و البته بیشتر از آنکه در پایان اثر برای مخاطب خود پیامی داشته باشد سعی کرده در دل روایت و داستان حرفش را به فرجام برساند.

***

راهنمای ایستادن صحیح در جایگاه رمان‌نویسی

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ:

حمید نورشمسی

«ما بدجایی ایستاده بودیم» با وجود اینکه نخستین تجربه داستان‌نویسی بلند و خلق رمان توسط نویسنده آن به شمار می‌رود اما به روشنی نشان از ظهور نویسنده‌ای می‌دهد که پس از مدت‌ها چکش‌کاری روی زبان و نوشتار خود قدم به خلق اثر گذاشته است. این جان کلام چیزی است که باید درباره رضا فکری و رمان تازه منتشر شده‌اش در نشر مروارید به زبان آورد. با این همه از چند منظر متفاوت می‌توان این رمان را مورد توجه قرار داد.

«ما بدجایی ایستاده بودیم» داستانی است درباره طیف به اقلیت نشسته در ادبیات داستانی ایران که از قضا دیگر می‌توان آنها را اکثریت جامعه به شمار آورد و اینکه چرا این اکثریت اغلب در ادبیات ایران اقلیت به شمار می‌رود، خود نکته‌ای قابل تامل است. این رمان روایتی است از سرگشتگی بخشی وسیع از بدنه اجتماعی ایران که دو دانشجوی رهانده شده از موطن خود و مسافر دیار غربت شده آنها را نمایندگی می‌کنند. نویسنده این رمان در سفری که منتقدانی به درستی از آن به سفری اودیسه وار یاد کرده‌اند، دست مخاطب خود را می‌گیرد و به بهانه سفری که گویا قرار نیست پایانی داشته باشد، به درون زندگی این دو و به واسطه آن دو به چندین و چند شخصیت و زندگی نمادین دیگر می‌کشاند.

هنر رضا فکری در سامان دادن به این سفرها، خارج کردن مخاطب و شخصیت‌هایش از مرکز و حرکت دادن آنها به مقصدی بعید است. مقصدی که هم حضور فیزیکی‌اش را می‌شود حس کرد و هم رسیدن به آن یادآور سفر قهرمان‌های داستان‌های دهه شصت آمریکایی به سرزمین‌های دوردستشان برای رسیدن به چیزی بود که تنها حسش کرده بودند و نه لمس.

مرکز گریزی این رمان و انتخاب کویر و شهری کویری برای سامان دادن به قصه با وجود اینکه تجربه غریبی در ادبیات داستانی ایران به ویژه توسط نویسندگان جوان نیست اما در این رمان به مدد هنر نویسنده در استخدام و به کار بردن درست زبان بومی و نیز اشراف وی بر جغرافیایی که داستانش در آن شکل می‌گیرد و آمیختن آن با زندگی و ذهن و زمانه قهرمانانش از این اثر یک داستان پرکشش نیمه جاده‌ای نیمه شهری ساخته است که به جرات می‌توان گفت کشش تا انتها ادامه پیدا کردنش را دارد.

داستان فکری در دو بخش سامان پیدا می‌کند. بخش نخست که پرکشش تر و جذاب است داستان آشنایی دو جوان در یک سفر با هم و همراه شدن آنها است. همراهی بدون هیچ دلیلی منطقی و البته با نمایش بندهایی نامرئی که آنها را به دنبال هم تا سرزمینی ناشناخته می‌کشاند و رفته رفته شرحی از پریشانی ذهنی و اجتماعی پیرامون آنها و در نمایی کلی پیرامون تمام جغرافیای زیستی آنها می‌دهد.

با وقوع حادثه‌ای عجیب و خروج یکی از دو قهرمان داستان، راوی مبدل به قهرمان داستان می‌شود. گویی روح قهرمان سابق در او حلول پیدا می‌کند و سفر با وجود او پیدایی افرادی دیگر ادامه پیدا می‌کند با این تفاوت که دیگر نه او آدم سابق است و نه همسفران تازه‌اش مثل او در سال‌های گذشته. و این نمایی است از چرخش زندگی و زیست انسان‌ در جغرافیایی که با وجود تغییرات مداوم در ساحت و معنایش گویی هنوز انسان‌ها را به جایی سوق می‌دهد که سابق بر این می‌فرستاده؛ همانند دستگاهی که روز به روز تغییر می‌کند اما خروجی‌اش ثابت است.

داستان«ما بدجایی ایستاده بودیم» از منظر دیگر دربردارنده یک نتلاش حساب شده و منطقی برای پیوند میان زیست‌بوم فرهنگی و زبانی فولکلور با ادبیات عامه و رایج است. هرچند که قهرمانان داستان به زبان معیار کوچه و خیابان و تیپی که نماینده آن هستند سخن می‌گویند اما پیوندی که زیست فکری و فرهنگی و جغرافیایی منطقه کویری ایران با آنها برقرار می‌کند، از موقعیت‌های طنز تا موقیعت‌های تلخ، از رمان محصولی می‌سازد که مخاطب با رضایت تغییر و مبادله زبانی در آن را می‌پذیرد و با آن همراه می‌شود. تسلط نویسنده به اصطلاحات و زبان بومی منطقه کرمان و نیز کوچه‌ها و خیابان‌ها و زیست بوم مردم این منطقه و باور پذیر کردنش برای مخاطب رمان و تلفیق این ویژگی‌ها با جغرافیای در گردش رمان میان مرکز و کویر در زمره مهمترین اتفاقاتی است که فکری به خوبی از عهده آن در این اثر برآمده است.

در همین بخش می‌توان طنز تلخ و گروتسک موجود در رمان را نیز مورد توجه قرار داد که بخش عمده آن ناشی از تلاقی دو فرهنگ و زبان مرکز و کویر در این رمان است.

در نگاهی کلی «ما بدجای ایستاده بودیم» رمانی است که با وجود از ریتم افتادن نسبی آن در بخش دوم اثر، به راحتی قابل خوانش و به پایان رساندن در کمترین زمان قابل تصور است؛ رمانی که مخاطبش را تا پایان رها نمی‌کند و البته بیشتر از آنکه در پایان اثر برای مخاطب خود پیامی داشته باشد سعی کرده در دل روایت و داستان حرف و کلامش را به فرجام برساند و مخاطب را تا پایان تشنه نگذارد هرچند که هر مخاطب هوشیاری به روشنی متوجه می‌شود که اتفاق این داستان نه در پایان که درست در میانه آن شکل می‌گیرد.

این یادداشت در سایت خبرگزاری مهر به نشر رسیده است.

 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on September 15, 2019 08:12

رضا فکری's Blog

رضا فکری
رضا فکری isn't a Goodreads Author (yet), but they do have a blog, so here are some recent posts imported from their feed.
Follow رضا فکری's blog with rss.